شبیه خوابی بود که هیچوقت ندیده بودم و برفی بود چنان سفید که رنگ نُه سالگی را داشت. درست مثل همان کپههای لطیف سپید روی سقف پیکان سفید بابا.
انگار که توی حیاط بودم و برف را دید میزدم. انگار که زیر کارتن بژ مقوایی، آدمبرفی داشت با لوبیای چشمهایش نگاهم میکرد. انگار که صبح شده بود و قرار نبود تاریکی سر برسد.
و همهچیز خیلی خوب بود، همهچیز.
متعلق به:
یکشنبه
بیست و پنجم دی ۱۴۰۱
#برفی_که_آمد
#برف