eitaa logo
مهـــارت‌های نویسنــدگی
560 دنبال‌کننده
690 عکس
162 ویدیو
8 فایل
🌱اینجا یک دانشکده‌ است. دانشکده‌ی مهارت‌های جادویی. جادویی از جنس نوشتن! اینجا شما یاد می‌گیرید که چطور با کلمات داستانی سحرآمیز بنویسید. «ویژه دختران نوجوان» 🌱ادمین:
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نویسندگان جریان
«فرشته ای به نام خادم» درمیان انبوه جمعیت زوارامام رضا علیه‌السلام بودیم.دستم به دست مادرم بود. برای لحظه ای احساس کردم دستم رها شد و بین جمعیت گم شدم، مادرم ازمن جدا شد. دنیا دور سرم چرخید، مادرم آلزایمر داشت، حالا میان انبوه جمعیت کجا مانده بود؟ اشک هایم بسرعت جاری شدند. فقط دور خودم می چرخیدم، خادم حرم با چوب پرش روی شانه ام زد: «چی شده خواهر؟ گفتم: «مادرم رو گم کردم آلزایمر داره. این عکسشه.» خادم از من دور شد و من دائم زمزمه می کردم: «یا امام غریب منو و مادرم غریب هستیم خودت کمک کن» که با ضربهٔ چوب پر خادم به خودم آمدم: «خانم خانم زودبیاید اینجا!» مادرم بود کنار یکی ازدرهای ورودی حرم نشسته بود. بغلش کردم و بوسیدمش خدایا شکرت. خواهر خادم نگاهی به من کردولبخندی زد گفت «امام رضا خودش ازمهموناش مراقبت می کنه.» ⁦✍️⁩ لیلا سالی،ازشهر خرم آباد 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از نویسندگان جریان
«چوب پَر» به محض اینکه خادم رد شد، بچه شروع کرد به گریه و بی‌تابی. در بغل مادرش پیچ و تاب می‌خورد. داخل حرم و در طبقه پائین، صف نماز جماعت تشکیل شده بود. برای مادر سخت بود که بچه و وسایل را بردارد و از ته صف تا جلو برود. ولی انگار قصد رفتن نداشت و مدام با نگاهش رد خادم را دنبال می‌کرد که با چوب پرش، صف‌ها را منظم می‌کرد. خادم ناگهان مسیر رفته را برگشت. مادر باهیجان او را صدا زد: «بچه‌ام از شما توقع کرده» _ از من؟! رو کرد به بچه «چی شده مامان جان؟» بچه نگاهش را از چوب پَر خادم برنمی‌داشت و گریه‌اش بیشتر شد. مادرش توضیح داد که یک خادم با چوب پَر قلقلکش داده و او خوشش آمده ولی شما بی‌تفاوت از کنارش رد شدید. صدای غش غش خنده بچه پیچیده بود و چوب پر رنگی هم کیف می‌کرد. ⁦✍️⁩ خانم زهرا ملک‌ثابت 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از نویسندگان جریان
«یادگار‌ مادربزرگ» وقتی برای آش نذری آخر صفر سراغ ظرف های قدیمی مادربزرگ رفتیم، گویا گلستانی بود پر از عطر و رنگ. ⁦✍️⁩خانم افشار 🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیش‌تر گفته بُدم قلبِ من از آنِ شماست نه فقط قلب، که دل داد به تو جان و روان رفتم و با پدر اندر پدرت حرف زدم بگذریم گر نسپرد گوش به این داد و فغان اهل هستم و نه نااهل کَرم‌دارِ وجود اهل مشهد و مجاور که طلب دارد امان هفته‌ای را به کفایت دو سه‌روزی حرمم که دهی هم طلبم را و امان را به گران دو سه سالی‌ست که این‌گونه شدم آقاجان مُتحول، مُتحیر و رها زین خفقان آرزو دارم و خواهان وجودش هستم که نباشد به جوان میلِ نگاهش نقصان البته ظَنّ بدی بر من مسکین نزنید نظرم پر شده از وسعت جانِ یزدان در شهادت به در خانه تو آمده‌ام تا مرا هم به وصالی برسانی که همان ز ادب بُوَد صحبت این‌گونه من به بزرگی خودت عفوم کن در پنهان باز هم من گله کردم و هیاهو کردم باز هم مدح نکرد این قلم بی‌وجدان ✍🏻مطهره ناطق عضو فعال جوانه‌های جریان https://eitaa.com/Writingskills
هدایت شده از آرامش !
Motahhareh Nateqآبی ها.mp3
زمان: حجم: 3.15M
[گوش سپرده شوید، جشنواره‌ایست. به رو نیاورید ننگ‌آور است؛ البته قلم که از استاد است و بیست، بیست. من تجدید آورده‌ام.] کتابِ آبی‌ها به اصالتِ استادِ داستان‌نویس جنابِ سعید تشکری با صدایِ گوش‌خراش این‌جانبِ اَجنبی با هنر
تصاویر امروز از مراسم عزاداری در حرم مطهر آقا امام رضا ع. متاسفانه بنده از مجاورین جامانده از زیارتم، که بعلت شدت ازدحام عزاداران و حرکت هیئت‌ها نتونستم شرفیاب بشم. امروز در مشهد، از کیلومترها دورتر امکان تردد نبود و این حرکت عظیم معنوی جای شکر داره.