eitaa logo
مهـــارت‌های نویسنــدگی
560 دنبال‌کننده
690 عکس
162 ویدیو
8 فایل
🌱اینجا یک دانشکده‌ است. دانشکده‌ی مهارت‌های جادویی. جادویی از جنس نوشتن! اینجا شما یاد می‌گیرید که چطور با کلمات داستانی سحرآمیز بنویسید. «ویژه دختران نوجوان» 🌱ادمین:
مشاهده در ایتا
دانلود
قاب پاییزی باز هم ماه تناقص زیبایی ها شروع شد تناقص، کلمه ای که در این ماه معنا می‌گیرد مثلاً برگ هایی که از رنگ های گرم و روشن می درخشد اما سوز سرما بند بند وجودت را می‌لرزاند . شروع کوچ پرستو ها و قار قار کلاغ ها ، بوی آش خوشمزه مادربزرگ آن گاری های لبو که همانند گوی های قرمز رنگ میدرخشد و آب از لب و لوچه عابران می اویزینند چه دلچسب است بخار آن چای زعفران خانه ی مادربزرگ و پولکی های شیرینش ، آن درخت های سالمند که دور تا دور رود را در بر گرفته و با برگ های آتشین رود را رنگین میکنند باران می بارد و موسیقی دلنشینش فضا را پر میکند . محشر است صدای موسیقی باران و خش خش برگ ها، هوهوی باد و رقص شاخه ها آری این است ماه تناقص خدا نویسنده : مونا https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#دست_نوشته قاب پاییزی باز هم ماه تناقص زیبایی ها شروع شد تناقص، کلمه ای که در این ماه معنا می‌گی
مونا جان از اعضای خوب کانال و از دوستان قدیمی مون هست. عکس بسیار زیبایی گرفته😍 📌اسمی هم که انتخاب کرده مناسب و قشنگه. 📌بعد از واژه‌ی تناقض، بهتره این علامت نقطه‌ویرگول گذاشته بشه👈 ؛ 📌جمله‌ی « مثلا برگ‌هایی که از رنگ‌های....» بهتره ویرایش بشه، اینطور 👈 برگ‌هایی با رنگ‌های گرم و روشن که می‌درخشند. 📌جمله‌ی «بوی آش خوشمزه مادربزرگ» هم بهتره در سطر دوم متن بیاد چون اونجا مفصل تر ازش صحبت شده. 📌می‌اویزینند هم فعل اشتباهی هست. بهتره خیلی ساده بگیم: آب از لب و لوچه عابران آویزان بود. 📌متن موضوع قشنگی داشت اما مفهوم تناقض چندان مشخص نبود. قالب هم متن ادبی بود. ممنون از مونا جان موفق باشی 💐 https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهـــارت‌های نویسنــدگی
#تمرین خوب به این تصویر نگاه کنید. دو خط گفتگو برای این دو تا بنویسید. یک گفتگوی خلاقانه 👌 اگه دوس
این دوست عزیزمون 👆 یک گفتگو راجع به این هفته فرستادن. یک گفتگوی ساده با مفهومی زیبا. 👌 ممنون از مشارکت شما 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هم سوال یکی از دوستان تون هست. بللللللله که می‌تونید بفرستید. برید داخل بیوگرافی کانال و برای ادمین ارسال کنید. به همین سادگی به همین زیبایی 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام روزتون بخیر و شادی حال قلم‌ها تون چطوره ؟ هر روز حال دل تون رو می‌پرسم امروز قلم‌هاتون 😊👌 https://eitaa.com/Writingskills
«صبح تدفین صفرعلی کل قبرستان را قرق کردند. جمعیت پشت در اصلی قبرستان ازدحام کرد و کم کم صداها بالا گرفت. کار داشت به جاهای باریک میکشید. برخی دست خالی آمده بودند اما اکثرا بیلی،کلنگی، تیزی چیزی توی چنته داشتند. شایعه شده بود پسران حاج اسماعیل اسلحه آوردند. معلوم نبود خودشان شایعه درست کردند یا نه اما هر چه که بود کسی جرعت نمیکرد نزدیکشان شود. ممکن بود با یک اشاره حاج اسماعیل در دم خون عده ای ریخته شود. میرزاحبیب هم آمده بود. اگر آن روز جمعیت چند لحظه آرام گرفته باشد همان موقع بود. میرزا آمد و رفت نزدیک نرده ها روی سکو نشست. حوالی ظهر ماشین نعش‌کش آمد. اما تدبیری شد که ماشین از در پشتی قبرستان داخل شود. و وقتی جمعیت بیصبرانه انتظار میکشید،حیدر آقا غریبانه دفن شد. در حضور همسر و دو دوخترش و یک شاهد و گورکن. وقتی خبر آوردند کار تدفین تمام شده، حاج اسماعیل صلواتی فرستاد و اجازه داد قرق را بازکنند. همان زمان ‌بود که ورق برگشت. جمعیت خشمگین ابتدا هاج و واج ماندند که چه شده و وقتی دوزاری شان افتاد بنا را به طغیان گذاشتند‌. دیگر کسی دوست و دشمن نمیشناخت. روی هم تیزی کشیدند و جنگ شروع شد. بالاخره معلوم شد شایعات حقیقت داشته. جعفر خان پسر بزرگ حاج اسماعیل دو تا تیرهوایی در کرد که به طرفه العینی قاعله خوابید. حاج اسماعیل جوری که صدا به همه برسد گفت: "وقت نزاع نیست. از الان تا شب کسی حق نداره دست روی بقیه بلند کنه‌.. تا وقتی ماه بالا بیاد و میرزا تکلیف مارو روشن کنه. به وصیت نامه هم دل خوش نکنید. حیدرآقا دم آخر حتی فرصت اشهد خوندن هم پیدا..." صدای فریادی حرف حاج اسماعیل را قطع کرد. _کشتند...خلیل رو کشتند... راست میگفت. فردی روی زمین دراز به دراز افتاده بود و از گوشه لبش باریکه خون راه افتاده بود. معلوم بود چاقو خورده. روی بدنش جای چند زخم باز و عمیق دیده میشد. مرد تقلا نمیکرد.‌ یک نفر داوطلبانه جلو رفت و نبضش را چک کرد. بعد هم دست برد و پلک جنازه را پایین کشید...» ✍ز. هاشمی https://eitaa.com/Writingskills