«دشت هایی چه فراخ..
کوه هایی چه بلند،
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ، ریگی ، لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد.
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم...»
https://eitaa.com/Writingskills
«نکات کاربردی در داستان»
🍀بنویسید:
«نوشتن چیزهایی که در طول روز برای شما اتفاق می افتد و بها دادن به آن ها و ادامه دادن این روند به شما کمک می کند که ترس از نوشتن تان از بین برود، شاید اوایل کار، نوشته های تان به دل تان ننشیند ولی بعدها حتما از این کار خوشحال خواهید شد.
پس بدون قضاوت کردن متنهای تان، فقط بنویسید، مهم نوشتن است.»
#نویسندگی
#نوشتار
#اموزش
https://eitaa.com/Writingskills
#تمرین
📜 تصویر نویسی
📝داستان نویسی
📚 این تصویر را با دقت ببینید، داستانی در دل آن پنهان است. داستان آن را با سلیقه و ذهن ماجراجوی تان بسازید و بنویسید.
📌سپس پاراگراف اول آن را در صورت تمایل برای ما بفرستید.
https://eitaa.com/Writingskills
«و عشق
اگر با حضور
همین روزمرگی ها
عشق بماند!
عشق است…»
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📜 تصویر نویسی 📝داستان نویسی 📚 این تصویر را با دقت ببینید، داستانی در دل آن پنهان است. داست
#تمرین
#ارسالی
«اگر کسی میدید،روزگارم به سیاهی کشیده میشد. صدای شکسته شدن متوالی پنجرهها برای جلب توجه کافی بود اما امان از خراشیدگی هایی که فراموش کردم درستشان کنم و تنها آجرها را به سرعت روی هم چیدم و چیدم تا هیچ کس داخل این خانه را نبیند. نمیتوانستم بنشینم و ببینم که چگونه زندگی ام به خاک سیاه مینشیند، نه همچین اجازه ای نمیدم!»
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📜 تصویر نویسی 📝داستان نویسی 📚 این تصویر را با دقت ببینید، داستانی در دل آن پنهان است. داست
#تمرین
#ارسالی
بسمه تعالی
از روزی که صمد از دنیا رفته بود، دیوارهای خانه هم، رنگ قهر به خود گرفته بود.
شاید یک دلیلش هم، به ناز کردن شیوا خانم برای نامزدش بر میگشت.
از بس شیوا خانم برای ازدواجشان سخت گرفت، که باعث شد صمد خدابیامرز، از غصه دلش پژمرده شود.
پسر بینوا جز یک خانه کوچک، و یک مغازه نانوایی که آن هم، با دو برادر کوچکتر از خودش شریک بود، و فقط مخصوص او نبود، چیزی نداشت.
پس شیوا چه فکری با خودش میکرد که صمد را، وادار به خرید یک خانه بزرگتر، در بالا شهر کند.
امان و صد امان از همچشمی بعضی خانمها، که به جای خوشحالی از ایمان، دل پاک، و اخلاق خوب خواستگار؛ بیشتر به داشتن مادیات فکر میکنند.
شیوا خانم هم در نامزدی شش ماهه، با صمد صیغه محرمیت خوانده بود، تا همدیگر را بهتر بشناسند.
وقتی که برای رسیدن به خانهای در بهترین منطقه شهر، پایش را در یک کفش کرده بود، و التماسهای نامزدش را برای صبر کردن نادیده میگرفت؛ با دستان خودش انگاری قبر صمد را کنده بود.
صمد بعد از شش ماه، که محرمیت تمام شد، و شیوا خانم به او جواب رد داد، تقریباً سکته ناقص را زد.
از شدّت ناراحتی زبانش برای مدّتی بند آمد، و برای اینکه دیگر هیچ نوری از پنجره به اتاقش سرک نکشد، درون قاب پنجره اتاقش را، از بلوکهای سنگی پر کرد.
دیوارها اگر جان داشتند؛ فریاد میزدند:
بدرود شیوا. تو بمان با خودخواهیهایت.
نسرین قاسمزاده
«حجاب تو، محافظ حریمِ خانواده من است.
حفاظت از حریم خانواده ام، امنیت جامعه است.»
#حجاب
https://eitaa.com/Writingskills