روز نیمه شعبان تو راه جمکران که قدم برمیداری، از هر ملیتی می بینی یه عاشقِ مهدوی رو
ایرانی / عراقی / لبنانی / پاکستانی / افغانستانی / هندی / ترکیه ای / و . . .
اینجا مرزی وجود نداره . . .
ولی میدونم همچنان نیم ساعت مونده به تحویل سال عزیز بهم میگه سفره رو من بندازم. صرف نظر از سن بنده و ذوقِ کوچیک ترای فامیل (با لبخند پلک میزند)
کلی کار انجام نشده دارم و طبق معمول ساعات آخر سال به تکاپو افتادم انجامشون بدم اما میدونم کار یکی دو روز نیست و اگه از اول رها نمیکردم تا الآن تموم شده بود. تجربه شد اما تجربه ی کاری که قبلا هم تجربه کرده بودم سودی نداره که !
یکی میگفت خدای من. دعا میکنم هیج وقت هیچکس زمانش رو خرج کارهای بیهوده نکنه و غنیمت بشماره.
منم میگم آمین یا رب العالمین.
اگر یه جا اسکناس دویستی پیدا بشه اونم کیف پول منه. نمیدونم چرا نگهش داشتم اصلا؟!
سالی که با ولادت حضرت رقیه'س شروع بشه و حروف ابجد سال بشه حضرت علی اصغر'ع انشاءالله که ظهوره :))
بالاسر تابوت پسر شهیدش وایستاد. دستاشو بلند کرد گفت : خدایا امانتی که به من دادی رو بهت تحویل دادم. این راهی بود که خودش انتخاب کرد و افتخار من شد.
[پدرِ شهید جعفریزدی]