•| مَلْجَأ |•
دلم میخواد بشینم کنار مزار شهید گمنامِ پادگان شهید زینالدین و ساعت ها عطر یاس رو استشمام کنم و با
دلم میخواد تو اتوبوس برگشت سرمو تکیه بدم به شیشه و بارونو تماشا کنم و چادرمو بکشم رو صورتمو و زمزمه کنم واژه های نوحه محمود کریمی رو
•| مَلْجَأ |•
دلم میخواد تو اتوبوس برگشت سرمو تکیه بدم به شیشه و بارونو تماشا کنم و چادرمو بکشم رو صورتمو و زمزمه
Gold Chador(1).mp3
3.47M
گُلِ چادرِ گُلدارت
تب دستای تَب دارت
آتیشم زده . .
•| مَلْجَأ |•
گُلِ چادرِ گُلدارت تب دستای تَب دارت آتیشم زده . .
دلم میخواد رو صندلی عقب ماشین بشینم و تمام مسیر رو به یک نوحه گوش بدم و رو شیشه سردِ بخار گرفته خطوط نامفهوم بکشم
هر وقت که به این جهان و سیاستبازی ها و آنارشیک بودن بین الملل و هرج و مرج بر سر قدرت ها و.... فکر میکنم، دلم میگیره از آدمیزاد. از انسانی که دچار غفلت شده و عهدی که روز ازل بسته رو به لقای دنیا بخشیده. اون وقت دلم میخواد رو دیوار به دیوار این جهانِ غفلت زده، بنویسم : دنیا نمانده بی ولی الله مردم ؛ فرزندِ زهراۜ میرسد از راه مردم !
ولی هر مداحی ای گوش بدم، هیچی برام مثل 'یا حسین(ع) غریب مادر | ذاکر' نمیشه !
هدایت شده از توابین | سید مصطفی موسوی
قبلترها جوانها فقط سیاهی لشکر نبودند. کارهای مهمی میکردند. جلوی ظلم میایستادند. هرکه پایش را از گلیمش درازتر میکرد خودش را با گلیمش جمع میکردند! مثل شاه را که با کاخها و گارد شاهنشاهیاش جمع کردند. مثل جیمی کارتر و نیروهای دلتای ارتش ایالات متحده.
لعن کردنهایشان فقط برای آدمهای تاریخ مصرف گذشته نبود. تاریخ را ورق زده بودند تا برسند به صدام یزید کافر. تا شعارهایشان را زندگی کنند، بجنگند..
دانشجوها آن روز پیرو خط امام بودند نه پیروی حزب باد. نه سنگ فرسودهی اصولگرایی به سینه میزدند نه تیشهی اصلاحطلبی بر ریشهی مملکت به دست میگرفتند!
قرعهی انقلاب به دست جوانها افتاد. جنگ را اینها به فتح رساندند! اما بعد صندلیها که خالی شد هرچه پیرمرد ترسو بود آمد به کرسی مسئولیت. اقتصاد را با اینها باختیم. عدالتمان با اینها خدشه دار شد.. حتی امنیتمان را مدیون جوانهای آن زمان و مدافعان حرم و وطن امروزیم..
.
پسرها خطر میکردند. اهل فقط عکس گرفتن و آقاجونبازی و ادای مدافع حرم درآوردن نبودند! خمینی کبیر و بعدها خلف صالحش، خامنهای، دست و پنجه نرمکردن با قلدرهای دنیا را خوب یادشان داده بود. دخترها به جز آموزش بستن روسری و هفتقلمآرایشکردن و فشنشوی حجاب، کارهای دیگری بلد بودند! مشتهایشان را گره میکردند و دوشادوش مردان؛ انقلاب. زنها مرد تربیت میکردند. شهید میساختند. تا میدان خالی از مبارز نماند. اسلحه بدست میگرفتند اما میدانستند در این خاک آنقدر جانفدایی تربیت شده، آنقدر مَحرمِ باغیرت به جز معشوقهشان دارند که هیچگاه دستشان به ماشه نخواهد برود..
سید مصطفی موسوی
@ir_tavabin