eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
591 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
39.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 راوی خواهر گرامی شهید علی احمدی گوینده : خانم حیدری ⚘ کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد حوزه مقاومت بسیج امام محمدباقرعلیه السلام کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اگر 10 هزار تومان داشت 9 هزار تومان آن را به فقيران و كساني كه محتاج بودند مي‌داد و مي‌گفت فعلاً هزار تومان برايم كافي است. پس از 11 ماه حضور در و نبرد با ، به مشهد ‌آمده بود. جهت دريافت حقوق به رفت. از مبلغ 22 هزار تومان كه به او دادند 2 هزار تومان را برداشت و مابقي را به جهت تقويت پرداخت نمود. ✍ : پدر شهید کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
السلام علیک یا عباس ابن علی علیه السلام🌹 عکس ضریح حضرت عباس برای تصویر زمینه کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌻🌻 وقتی نمازم تمام شد و برگشتم،دیدم مادروحید پشت سرم نشسته و به من نگاه میکنه. چشمهاش خیس بود.تا دیدمش شرمنده شدم،سرمو انداختم پایین.با امیدواری گفت: _وحید برمیگرده دیگه،آره؟ نمیدونستم چی بگم.اومد نزدیک.گفت: _تو چکار میکنی که شوهرات شهید میشن؟چی بهشون میگی که آرزو میکنن شهید بشن؟ آقاجون با ناراحتی گفت: _راحله! این چه حرفیه؟!!! سرم پایین بود.گفتم: _وحید پسر شماست.شما از بچگی از امام حسین (ع) بهش گفتین.شما یادش دادید مرد باشه. شما از فیض شهادت براش گفتین. شما اینجوری تربیتش کردین.منم بخاطر تربیت خوبی که داشت، بخاطر چیزهای خوبی که شما بهش یاد دادید عاشقش شدم و باهاش ازدواج کردم. مادروحید با التماس گفت: _دعا کن برگرده.تو که نمیخوای دوباره تنها بشی. گفتم: _شما مادر هستین.دعای شما بیشتر اثر داره. هروقت خواستین دعا کنین برای عاقبت بخیری وحید دعا کنین. نه برگشتنش. برای منم خیلی دعا کنین. امتحان خیلی سختیه برام. دیگه نتونستم چیزی بگم.سرمو گذاشتم رو پای مادروحید و فقط گریه میکردم. از اون روز به بعد کمتر میرفتم پیششون. روم نمیشد تو چشمهای پدر و مادر وحید نگاه کنم. یه روز مادروحید اومد خونه ما.گفت: _دلم برات تنگ شده.از حرفهای اون روزم ناراحت شدی که کمتر میای پیشمون؟ گفتم: _از شرمندگیمه.روم نمیشه تو چشمهاتون نگاه کنم. بابغض گفت: _اونی که شرمنده ست منم.اگه وحید به ازدواج با تو اصرار نمیکرد، الان تو راحت تر زندگی میکردی.من شرمنده م که بخاطر دل پسرم زندگی سختی داری. بیشتر شرمنده شدم. پنج ماه از شش ماه گذشته بود.... چند روز بود دلشوره داشتم. همش یاد وحید بودم. هرکاری میکردم حواسم پرت بشه فایده نداشت.تلفن زنگ میزد،قلبم میومد تو دهانم. همش منتظر خبر شهادتش بودم. با فاطمه سادات از خرید برمیگشتم خونه.آقایی جلوی در صدام کرد. -خانم روشن؟ -خودم هستم.بفرمایید. -شما همسر آقای موحد هستید؟ -بله.شما؟ -من از طرف حاجی اومدم.مأمور شدم شما رو جایی ببرم. یاد حرف وحید افتادم که گفت به حرف هیچکس جز حاجی اعتماد نکن.گفتم: _الان باید بریم؟ -بله. -پس اجازه بدید من وسایل مو بذارم خونه. -ما همینجا منتظر هستیم رفتم خونه. با حاجی تماس گرفتم.دو تا بوق خورد جواب داد: _بفرمایید. صدای حاجی رو شناختم. -سلام،من همسر وحید موحد هستم. -سلام دخترم،خوبین؟ -بله،خداروشکر.از وحید خبری دارید؟ -دو نفر فرستادم بیان دنبالتون،نیومدن؟ -دو نفر اومدن ولی چون نشناختمشون خواستم اول با شما مشورت کنم. مشخصات اون آقایون رو از حاجی گرفتم.وقتی مطمئن شدم خودشون هستن...
فاطمه سادات رو پیش مامان گذاشتم و باهاشون رفتم.بعد رفتن خونه آقاجون،بدون اینکه از من آدرس بگیرن.پدرومادروحید هم سوار شدن.حال اونا هم خوب نبود. مطمئن بودیم میخوان خبر شهادتش رو بهمون بگن. ما رو به بیمارستان بردن. مامان هرلحظه حالش بدتر میشد.آقاجون سعی میکرد من و مامان رو آروم کنه. من به ظاهر آروم تر بودم ولی بخاطر بارداریم نگرانیش بیشتر بود.من شش ماهه دوقلو باردار بودم. وقتی وارد بخش شدیم و سراغ وحید روگرفتیم همه پرستارها یه جوری نگاهمون میکردن مخصوصا به من. احساس میکردم دیگه قلبم نمیزنه.اتاقی رو نشان دادن.همون موقع پزشک میانسالی اومد.پرستاری بهش گفت: _خانواده آقای موحد هستن. دکتر هم نگاهی به ما کرد و بیشتر به من.با تعجب گفت: _شما همسرشون هستید؟ گفتم: _بله. هرلحظه منتظر بودم که کسی بگه شهید شده. همون پرستار گفت: _ایشون دکتر بابایی پزشک معالج همسرتون هستن. نمیتونستم باور کنم وحید زنده ست. با جون کندن گفتم: _وحید زنده ست؟! دکتر و پرستارها از حرفم تعجب کردن.آقاجون و مامان مثل من منتظر حرف دکتر بودن.دکتر بابایی بالبخند گفت: _بله،زنده ست. آقاجون گفت: _حالش چطوره؟ دکتر گفت: _چرا نمیرید ببیینیدش؟ آقاجون و مامان رفتن سمت اتاق.ولی من ایستاده بودم و منتظر جواب سؤال آقاجون.دکتر گفت: _یه کمی زخمی شده. گفتم: _کجاش؟ -یه تیر به بازوی راستش اصابت کرده. آقاجون و مامان دو قدمی رو که رفته بودن برگشتن.من منتظر ادامه حرف دکتر بودم. گفت: _چند تا ترکش خیلی مختصر هم به شکمش اصابت کرده. من دیگه متعجب گوش میدادم.آقاجون و مامان هم به من نگاه میکردن. مامان گفت: _پاهاش؟ دکتر تعجب کرد.گفت: _شما دیدینش؟ ما هر سه تامون بدون هیچ حرفی منتظر بودیم. دکتر گفت: _پای چپش از زیر زانو قطع شده. جونم در اومد.نشستم روی صندلی.روم نمیشد به مامان نگاه کنم. ولی آقاجون رو دیدم.داشت به من نگاه میکرد. چشمهاش پر اشک بود. مامان رفت سمت اتاق. آقاجون هم باهاش رفت.آقاجون بعد دو قدم که رفت به من گفت: _بیا دخترم. پاهام رمق نداشت.انگار تو خلأ بودم.هرچی میرفتم نمیرسیدم.همه چی مثل خواب بود برام. یعنی واقعا وحید زنده ست؟!! با فاصله پشت سر آقاجون رفتم.وارد اتاق شدم. نسبتا بزرگ بود.چند تا تخت داشت ولی همش خالی بود جز یکی.تختی سمت راست اتاق،نزدیک پنجره.من جلوی در ایستاده بودم. واقعا وحید بود.روی تخت دراز کشیده بود.دست راستش بسته بود.پتو روش بود.چهره ش خیلی تغییر کرده بود.اصلا ریش نداشت.مدل موهاش هم تغییر کرده بود... داشت با مادرش که سمت راستش ایستاده بود احوالپرسی میکرد.مامان با اشک چشم فقط نگاهش میکرد. بعد با تعجب ازش پرسید که واقعا دستت زخمی شده؟!!! شکمت تیر خورده؟!!! پات؟!!! وحید هم بالبخند و مهربانی جوابشو میداد. مامان وقتی از حال پسرش مطمئن شد،گریه کرد. بعد نوبت آقاجون بود.آقاجون سمت چپ وحید ایستاده بود.تا اون موقع داشت نگاهش میکرد.باهم روبوسی کردن... 👇 ادامه دارد ...... ✍نویسنده : بانو مهدی یار
سنگ محراب خیمه ابا عبدالله الحسین علیه السلام در خیمه گاه کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ زيارتنامه حضرت فاطمة الزهراء عليها السلام اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398