با لباس نظامی میدیدمش..
خیلی خوش تیپ تر و جذاب تر شده بود.مخصوصا با موهای سفیدش که جدیدا خیلی بیشتر شده بود.دلم گرفت.حتما کارش خیلی سخته که اینقدر پیر شده.
گوشیش زنگ زد.جواب داد و گفت:
_الان نمیتونم بیام.دوساعت دیگه میام.
یه کم صداش بالا رفت و محکم گفت:
_یه کاریش بکن دیگه.فعلا نمیتونم بیام.
گوشی رو قطع کرد و سرشو برگردوند سمت من.منو دید.بلند شد اومد سمتم.
گفت:
_سلام
خیلی معمولی و بدون لبخند گفتم:
_سلام
از لحنم ناراحت شد.سرشو انداخت پایین
جدی گفتم:
_چرا با این لباس اومدی اینجا؟
نگاهم کرد.بالبخند گفتم:
_آخه با این لباس خیلی خوش تیپ تر شدی.
تعجب کرد. به اطراف اشاره کردم.یه نگاهی به بقیه کرد که داشتن نگاهش میکردن. به من نگاه کرد.ناراحت گفت:
_زهرا چرا به من نگفتی؟
گفتم:
_وقتی تا حالا خودت متوجه نشدی یعنی اصلا خونه نرفتی،یعنی حتی وقت نداشتی تماس بگیری.
به موهاش اشاره کردم و گفتم:
_یعنی کارت سخته.
روی صندلی نشست. سرش پایین بود. کنارش نشستم.نگاهش کردم و گفتم:
_تا وقتی کاری که درسته رو انجام میدی نباید سرت پایین باشه نمیگم از نبودنت ناراحت نبودم چون دروغه، نمیگم خسته و کلافه نشدم،دنمیگم از اینکه بچه ت تو بغلت غریبی میکنه ناراحت نیستم. ولی روزهایی میاد که همین سیدمهدی بهت افتخار میکنه،مثل الان مادرش.
نگاهم کرد... چشمهاش نم اشک داشت. گفتم:
_ممنونم که اومدی.شارژ شدم. دیگه این روزها رو راحت تر میگذرونم.برو به کارت برس.نگران ماهم نباش.
بالبخند گفتم:
_زودتر پاشو برو و دیگه هم با این لباس تو شهر نچرخ وگرنه من میدونم و شما.
لبخند زد.گفتم:
_پاشو برو دیگه.
وحید بلند شد،احترام نظامی گذاشت و بالبخند گفت:
_چشم قربان،خیلی نوکریم.
خنده م گرفت.بلند شدم و رفت.با پای مصنوعی یه کم می لنگید ولی بازهم خوش تیپ بود. چند قدم میرفت برمیگشت و به من نگاه میکرد.تا کلا از راهروی بیمارستان رفت.
من هنوز به جایی که وحید رفت نگاه میکردم و تو دلم گفتم وحید..خیلی دوست دارم..خیلی.
دیدم برگشته و بالبخند به من نگاه میکنه. خنده م گرفت.دست تکان داد و رفت.
به اطرافم نگاه کردم.همه داشتن به من نگاه میکردن.
رفتم پیش سیدمهدی.خواب بود.برام پیامک اومد.وحید بود.نوشته بود: آرامش من،خیلی دوست دارم..خیلی.
سه روز بعد سیدمهدی هم حالش بهتر شد و مرخصش کردن.
میخواستم با بچه هام بریم خونه خودمون که مامان اجازه نداد.گفت:
_خودت هم ضعیف شدی،دو روز دیگه هم بمونید تا بهتر بشین.
منم واقعا خسته بودم.قبول کردم.ولی از همون شب حال منم بد شد.😣یه ویروس بدتر از ویروس بچه ها. باباومامان میخواستن منم ببرن بیمارستان ولی من مخالفت میکردم. اگه میرفتم بیمارستان کسی باید میومد همراه من بود.همینجوری هم مادروحید میومد خونه بابا تا به مامان کمک کنه. شب دوم،حالم خیلی بد بود.
خواب و بیدار بودم.صدای بچه ها رو که تو هال بازی میکردن میشنیدم ولی حتی متوجه نبودم چی میگن.خیلی گیج بودم. مامان بهم غذا میداد ولی من حتی متوجه نبودم با غذایی که توی دهانم هست،چکار باید بکنم.چشمهامو بسته بودم.یاد وحید افتادم.تو همون گیجی از یاد وحید لبخند زدم..
گفتم خداروشکر وحید سالمه.خداروشکر الان نیست وگرنه اونم مریض میشد.وای نه.طاقت مریض شدن وحید رو ندارم.
بعد مدتی احساس کردم کسی موهامو نوازش میکنه.احساس کردم وحیده. چشمهامو با بی حالی باز کردم.آره وحید بود.داشت بامهربونی نگاهم میکرد.لبخند زدم.وحید هم لبخند زد.خیالم راحت شد وحید کنارمه چشمهامو بستم تا راحت بخوابم.
یه دفعه گفتم وحید؟!!! وحید نباید بیاد پیش من.اونم مریض میشه.
چشمهامو باز کردم.آره خودش بود.سریع از جام پریدم.وحید ترسید.گفت:
_چی شده زهرا؟
داد زدم:
_برو بیرون...از اینجا برو..برو
وحید خیلی جا خورد.رفت عقب.
بلند گفتم:
_برو بیرون.از این خونه برو بیرون.
همون موقع مامان و بابا با نگرانی اومدن تو اتاق.مامان گفت:
_زهرا چرا داد میزنی؟!!چی شده؟!!
با صدای بلند گفتم:
_وحید ببرین بیرون.از اینجا بره.
مامان و بابا به وحید نگاه کردن...
ادامه دارد ......
✍نویسنده : بانو مهدی یار
🇮🇷توصیه شهید!
🌷چند روزی بود مریض بود. در تب می سوخت. ناگهان از خواب پرید. گفتم: چی شده ناصر؟
گفت: خواب دیدم!
کمی آب خورد و خوابید. ربع ساعت نشده دوباره از خواب پرید و گفت خواب یک شهید را دیدم.
باز با بی حالی چشم هایش روی هم افتاد. هنوز نیم ساعت نشده باز از خواب پرید. این بار اشک می ریخت.
گفتم: چی شده ناصر؟ خواب چی می دیدی؟
گفت: هر سه بار خواب یک شهید را دیدم. هر سه بار هم گفت: اگر می خواهی شهید بشی، باید یه چیزهایی رو توی خودت تغییر بدی، اصلاً #دروغ نگی، #غیبت هم نکنی!
گفتم: حالا چرا گریه می کنی؟
گفت: الکی امیدوارم می کنن، باشه از این به بعد بیشتر مواظبت می کنم ببینم این خواب چقدر صحت داره...
بالاخره هم مراقبت هایش نتیجه داد و شد شهید.
#شهید ناصر ورامینی
#شهدای_فارس
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شبتون_فاطمی
زيارتنامه حضرت فاطمة الزهراء عليها السلام
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
*روزتان را اینگونه آغاز کنید.*
بسم الله الرحمن الرحیم
بِسْمِ اللّهِ النُّور
بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ
بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ
بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور
بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور
وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ
فى كِتابٍ مَسْطُور
فى رَقٍّ مَنْشُورٍ
بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ
عَلى نَبِي مَحْبُورٍ
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور
وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين
ترک گناه به عشق مولا🌸
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#حسین_جان🌷
بيخود اَز خويشَم و
دور اَز تـو ڪَسےٖ نيسْٺ مَـرا
بہ تـ♥️ـو اِے عِشـــق
اَز ايـنٖ فـٰاصلہ ے دور، سـَلاٰم
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنامتان_ارباب
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هم اکنون دیدار منزل شهید محمد مهدی دباغی 🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
دیدار منزل شهید محمد مهدی دباغی
با حضور خانواده های معظم شهدا
خانواده شهدای دستجردی : شهید دفاع مقدس عباس فصیحی ؛ شهید امنیت احمد احمدی ؛ شهیدان دفاع مقدس حسن و محمدرضاعباسی
گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمد باقر علیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398