eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
596 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا فراموش شدنی نیستند... دفتر کار یکی از کارکنان دانشگاه پیام نور جرقویه 🌹 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهر تعجیل در فرج مولامان صاحب الزمان روحی له الفداه صلوات 🌹 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔶 نهج البلاغه حکمت ۲۳ امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند: ✨ مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ [حَسَبُهُ] نَسَبُهُ 💠 کسى که عملش او را (از پيمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشيد. ✍عمل در اینجا به معناى عبادت نیست بلکه 👇 هرگونه معنوى و مادى را شامل مى شود. 🔹 درست است که نسب عالى یکى از مزایاى اجتماعى افراد محسوب مى‌شود ولى در واقع جنبه تشریفاتى دارد؛ آنچه به حقیقت و واقعیت نزدیک است،👇 اعمال است. ❇️ بسیار دیده‌ایم : 👈افرادى که از خانواده‌هاى پایین بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسیده اند در حالى که : 👈افراد دیگرى با نسب‌هاى عالى بر اثر سستى و تنبلى خوار و بی‌مقدار شدند. ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیکر مطهر رزمنده ایرانی در میان ..🌷 🔹عکس از ژاک پاولوفسکی ۱۸ مارچ ۱۹۸۵ دو روز به عید نوروز/صد کیلومتری جنوب بصره 🤲🏻 ْ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید علیرضا کریمی نام پدر :باقر ولادت :۱۳۴۵/۰۶/۲۲-اصفهان شهادت :۱۳۶۲/۰۱/۲۱ نحوه شهادت :رد شدن تانک بعثی از روی پیکر مجروح بازگشت پیکر :تاسوعای ۱۳۷۶ مزار : گلستان شهدای اصفهان. کتاب مربوط به این شهید:  مسافر کربلا
🌷 آن روز، بہ مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توي اتاقش .. داشتم یواشکی نماز‌خواندنش را تماشا می‌کردم. ~ حالت عجیبي داشت. انگار خداوند، در مقابلش ایستاده بود. طوري حمد و سوره می‌خواند مثل این‌که خدا را می‌بیند. ذکر ها را دقیق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ٔ نماز خواندنش ازش پرسیدم، ـــ گفت: « اشکالِ کار ما اینه کھ برای همہ وقت می‌ذاریم، جز براۍ خدا ! نمازمون رو سریع می‌خونیم و فکر‌می‌کنیم زرنگي کردیم . . امّا یادمون می‌رھ اونۍ که به وقت‌ها برکتـ ميده، فقط خود خداست.» 🌷 انقلاب اسلامی باعث شد که سر از گریبان خود بیرون آوریم و دور و بر خود را بنگریم و به زندگی از دید دیگری نگاه کنیم .   آری امام کاری بس عظیم کرد . باعث شد دنیا از خواب بیدار شود و انسانیت را دوباره یادآوری نمود .  من خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب رسول الله (ص) و علی (ع) می کنم و افتخار می کنم که مرام و مکتب من اسلام است. اسلام به من فهماند که چگونه بیاندیش و چگونه راه را انتخاب کن .  من با قلبی روشن، خون خود را برای اسلام می ریزم و پیام می رسانم که با جاری شدن خونمان است که حکومت ما نورانی تر و به حکومت عدل صاحب الزمان (عج) متصل می شود . امیدوارم که حکومت ما زمینه ساز انقلاب امام مهدی (ع) باشد . خدایا این پیر جماران ، این بت شکن تاریخ ، این در هم کوبنده ستمگران را در پرتو خودت نگه دار... 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید علیرضا کریمی صـلوات🌼 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی دلم میخواست. کنارم می نشیند. نگاهش پر ازسوال است! اما تک تکشان را قورت میدهد! احوال پرسی می کنیم و از هردری می پرسیم! از حال یکتا و یسنا! ازپدرو مادرم! از خرخونی من و قبولی دانشگاه! خواستگار سمج یلدا! ازدواج تخیلی یحیی! چهاراتاق درخانه نسبتا بزرگشان جاخوش کرده بود. اتاق من کناراتاق یلدا بود. چمدانم را کنار تخت چوبی و خوش نقش گذاشتم و لباسهایم را عوض کردم. یک تونیک جذب زرشکی، شلوار کتان مشکی و شال سیرتراز رنگ تونیکم روی سرم انداختم. موهایم را پشتم آزاد گذاشتم و رژ لبم را پاک کردم. اتاق برای یسنا بود! اتاق یحیی کنار اتاق عمو و زن عمو در کنج دیگر خانه بود. عمو هشت سال پیش زمینی خرید وچهارطبقه تک واحدی ساخت! طبقه ی اول برای خودشان و سه طبقه ی بعدی برای دخترهایش! بنظرم یحیی ول معطل بود! عمو اعتقاد داشت پسر باید نون بازویش را بخورد! خانه سرجهازی دخترهاست! طبقه ی چهارم را اجاره داده اند تا یلدا هم یک روز لباس سفید و چین دار تنش کند! چای را مزه مزه می کنم و بوی خوش وانیل را می بلعم. یلدا دستش رازیر چانه میزند: داشتم برای تو کیک می پختم! فکر می کردیم فردا میای! _ مرسی! به نظر میاد خیلی خوب باشه! می پراند: خوشگل شدی! لبخند تلخی میزنم... محمدمهدی خیلی این جمله رامی گفت! _ چشمات خوشگل می بینه! _ جدی میگم! موهاتو چجوری بلند نگه میداری!؟ دستی به موهای پریشان روی شانه و کمرم میکشد. _ چقدرم نرم! مثل پنبه! لخت و طلایی! حرفی برای گفتن پیدا نمی کنم.دنبال یک فرصت است تا ابهام بزرگ ذهنش را فریاد کند! فنجان چای را روی لبم میگذارم. چشمهایش راتنگ می کند. زمزمه می کنم: بپرس!
باخجالت به گلهای درشت و کرم رنگ فرش نگاه می کند: محیا! بخدا نمیخوام فوضولی کنم! میخواستم بعدا حرف بزنیم! امادلم تاب نمیاره! نمیدانم لبهایش میلرزد یا توهم زده ام! _ خب... چرا... چرااینجوری شدی؟! ناراحت نشو تروخدا! ازبچگی ما باهم راحت بودیم! الانم بذار به حساب راحتی! حوصله ی فلسفه بافی وجواب پس دادن را ندارم! یک جمله می گویم: اینجوری راحت ترم! انتخاب خودمه! بر و بر نگاهم می کند! دهانش راباز می کند که در باز میشود و زن عمو واردپذیرایی می شود! چادرش را که روی زمین میکشد، جمع می کند و غرمیزند: پسره یه ذره عقل نداره به خدا! نگاهمان روی صورت آذر خشک می شود. چشمش که به من می افتد تازه یادش می آید که مهمان داشته و باید رعایت آداب کند! به زور لبخند می زند و می گوید: سلام دخترا! ببخشید دیر کردیم. " این راخطاب به من میگوید" _ خواهش می کنم! یلدا از جا می پرد و می پرسد: چی شد مامان؟ آذر سری تکان میدهد و میگوید: فک نکنم که بشه! یلدا کشتی هایش غرق می شود! _ تاکی میخواد خان داداش عزب بمونه! دختره خوب بود که! بدم نمی آید کمی کنجکاوی کنم! ازجا بلند می شوم و شانه به شانه یلدا می ایستم. آذر درحالیکه روسری پر زرق و برقش را روی صندلی میز ناهارخوری می ا۹ندازد با کلافگی جواب میدهد: باباتم همینو میگه! خانواده دار، مذهبی... هم طبقه ی ما! دختره ام یه تیکه ماه بود! سفید و ابرو کمونی! چشمای مشکی و خوش حالت... لبا یه ذره! یلدا چینی به پیشانی میدهد: وا دیگه اینقدام خوشگل نیست مامان!