حفظ آثار شهدای دستجرد
#احساسی_غریب
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#یدالله_احمدی
وقتی یدالله برای آموزشی به پادگان غدیر اصفهان رفته بود ما به ملاقاتش رفتیم؛ آنجا با با اینکه با یدالله کنار هم نشسته بودیم اما من احساس می کردم که یدالله فرسنگها از ما دور شده است و همانجا گویی به دل من الهام کردند که دیگر این بچه مال من نیست و احساسی غریب در آن روز ملاقات به یدالله پیدا کردم. و کلا یدالله از وقتی وارد پادگان شده بود گویی نان دولت به او ساخته بود و رشد عجیبی چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی و اعتقادی و شخصیتی پیدا کرده بود که من وقتی اورا با بچه های مردم مقایسه می کردم تعجب می کردم که چطور یدالله تا این حد رشد پیدا کرده است. حتی به خود یدالله هم گفتم: که چرا تو در سربازی رشد کردی اما بقیه لاغر و ضعیف ماندند؟ می گفت: مادر خوب تو سربازی خیلی سخت می گیرند این است که بعضیها ظرفیتشان کم است و ضعیف می شوند. چون آموزشهایی که می دهند خیلیها اذیت می شوند. مثلا از بالای کوه باید قلت بخورند و به پائین کوه بیایند و بدنشان زخم می شود. یا ساعتها پیاده روی کنند. گفتم: پس چرا تو اینطور نشدی؟ دستش را به من نشان داد و گفت: ببین من هم دستم خراش برداشته است. ولی آن هم فقط یک خراش کوچک و سطحی بود. اما من خودم یک مادر بودم و میفهمیدم که یدالله جور دیگری شده است و رشد عجیبی پیدا کرده است. این احساس حتی زمانی که جشن عقدش را هم برگزار کردیم با من بود. روز عقد همه ی فامیل دور عروس و داماد بودند و شادی می کردند ولی من پشت یک پنجره ای نشسته بودم که همسایه خانواده عروس متوجه من شده بود و آمد و گفت:چرا اینجا تنها نشستی و نمیای کنار عروس و داماد باشید. بعد از خطبه آنها را کنار هم نشانده اند و خواهر شوهرت دارد مجلس را اداره میکند و شما که مادر دامادی اینجا نشستی!؟. من آن موقع بخاطر همان احساس عجیبی که نسبت به یدالله پیدا کرده بودم و احساس می کردم او دیگر به ما تعلق ندارد این حرفها را که می زدند اصلا انگار نمی شنیدم و نمی دانستم این حرفها را دارند به چه کسی می زنند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398