حفظ آثار شهدای دستجرد
#ادامه_تحصیل
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدی
#مجید_رستمی
مجید کمی که بزرگتر شد. یک روز آمد پیش من و گفت: مامان دوست دارم ادامه تحصیل بدم ولی خجالت می کشم به آقام در این باره حرفی بزنم؛ شما با آقام صحبت کنید ولی قسمت نبود تا مدتی ادامه تحصیل بدهد و برای کار به تهران پیش حاج قدمعلی یکی از همشهریامون رفت. از آنجایی که دوست داشت خودش خرج خودش را در بیاورد روزها سرکار می رفت و شبها درس می خواند. و خبر آوردند که بعد از کار به بسیج مسجد محل هم رفت و آمد می کند. من هم وقتی خبر را شنیدم کمی نگرانش شدم. یک مدتی که گذشت از تهران به دستجرد آمد وقتی که آمد اینجا بچه ها داشتند امتحان می دادند. یک روز لب ایوان خانه نشسته بودیم دیدم مجید از بیرون آمد اما ناراحت بود. بهش گفتم: مجید مامان چرا ناراحتی؟ گفت: مامان حاج شیخ علی من و دیده و می گه آقا مجید چرا نمیای درس بخوانی؟ اگر می خوای درس بخوانی بچه ها دارند امتحان می دند. گفتم: آخه حاج آقا منکه یک سال دوسال ترک تحصیل کردم حالا چطور بیام امتحان بدم!! حاج آقا هم گفت: حالا تو بیا؛ چه کار به این کارا داری. مجید هم همه ی مدارکها و کتابهاش تهران بود. اون روز به من گفت: مامان شما به آقام بگو که حاج شیخ علی این حرفا رو به من زد. من هم با بابای مجید صحبت کردم. بابای مجید گفت: خب اگر قبولش می کنند مشکلی نیست بره؛ غروب چهارشنبه ای بود مجید به تهران رفت تا مدارکها و کتابهاشو بیاره؛ کتابهاشو آورده بود اصفهان و اونجا جلد خریده بود و همشو جلد کرده بود و جالب اینکه پشت جلد کتابابهای درسیش نوشته بود (شهید مجید رستمی). مجید خیلی زود از تهران برگشت و صبح روز شنبه به مدرسه رفت. وقتی از مدرسه برگشت گفت: مامان امروز امتحان داشتیم ولی نمی دونم چطوری بود که جواب تموم سوالا رو بلد بودم. و این حرف و بعد از شهادتش معلمشون به ما گفت. معلمشون می گفت: وقتی مجید آمد سر امتحان با اینکه دوسال از درس و مشق و مدرسه دور بود ولی جواب تمام سوالا را تند تند نوشت انگار کسی کنار دستش ایستاده بود و جواب سوالا رو بهش می گفت. مجید بچه باهوش و درس خون و با انضباط و ساکتی بود و همیشه مدیر و معلمها از دستش راضی بودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ادامه_تحصیل
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدی
#مجید_رستمی
مجید کمی که بزرگتر شد. یک روز آمد پیش من و گفت: مامان دوست دارم ادامه تحصیل بدم ولی خجالت می کشم به آقام در این باره حرفی بزنم؛ شما با آقام صحبت کنید ولی قسمت نبود تا مدتی ادامه تحصیل بدهد و برای کار به تهران پیش حاج قدمعلی یکی از همشهریامون رفت. از آنجایی که دوست داشت خودش خرج خودش را در بیاورد روزها سرکار می رفت و شبها درس می خواند. و خبر آوردند که بعد از کار به بسیج مسجد محل هم رفت و آمد می کند. من هم وقتی خبر را شنیدم کمی نگرانش شدم. یک مدتی که گذشت از تهران به دستجرد آمد وقتی که آمد اینجا بچه ها داشتند امتحان می دادند. یک روز لب ایوان خانه نشسته بودیم دیدم مجید از بیرون آمد اما ناراحت بود. بهش گفتم: مجید مامان چرا ناراحتی؟ گفت: مامان حاج شیخ علی من و دیده و می گه آقا مجید چرا نمیای درس بخوانی؟ اگر می خوای درس بخوانی بچه ها دارند امتحان می دند. گفتم: آخه حاج آقا منکه یک سال دوسال ترک تحصیل کردم حالا چطور بیام امتحان بدم!! حاج آقا هم گفت: حالا تو بیا؛ چه کار به این کارا داری. مجید هم همه ی مدارکها و کتابهاش تهران بود. اون روز به من گفت: مامان شما به آقام بگو که حاج شیخ علی این حرفا رو به من زد. من هم با بابای مجید صحبت کردم. بابای مجید گفت: خب اگر قبولش می کنند مشکلی نیست بره؛ غروب چهارشنبه ای بود مجید به تهران رفت تا مدارکها و کتابهاشو بیاره؛ کتابهاشو آورده بود اصفهان و اونجا جلد خریده بود و همشو جلد کرده بود و جالب اینکه پشت جلد کتابابهای درسیش نوشته بود (شهید مجید رستمی). مجید خیلی زود از تهران برگشت و صبح روز شنبه به مدرسه رفت. وقتی از مدرسه برگشت گفت: مامان امروز امتحان داشتیم ولی نمی دونم چطوری بود که جواب تموم سوالا رو بلد بودم. و این حرف و بعد از شهادتش معلمشون به ما گفت. معلمشون می گفت: وقتی مجید آمد سر امتحان با اینکه دوسال از درس و مشق و مدرسه دور بود ولی جواب تمام سوالا را تند تند نوشت انگار کسی کنار دستش ایستاده بود و جواب سوالا رو بهش می گفت. مجید بچه باهوش و درس خون و با انضباط و ساکتی بود و همیشه مدیر و معلمها از دستش راضی بودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398