#خلاصه_زندگینامه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_تاجیک
دیروز با همسر شهید اصغر تاجیک تا ورزشگاه آزادی همسفر شدیم تا در همایش بسیجیان شرکت کنیم، ازشون خواستیم تا کمی از شهیدش برایمان بگوید تا ایشان را بشناسیم. خانم تاجیک می گفت: خانواده ی مابا خانواده شهید همسایه قدیمی بودندکه وقتی من واصغر آقا بزرگ شدیم مارابه عقد هم دیگر در آوردند. من ۱۶ سالم بودو اصغر آقا ۱۸ سالش بود که باهم ازدواج کردیم، کلا من ۴ ماه با ایشان در سال ۱۳۶۲ زندگی کردم که دوماهش درماموریت بود و نمی دیدمش، یه هفته بعداز عروسیمان میگفت میخواهم به جبهه بروم که من ازشون خواهش کردم دوماه به من فرصت بدهد و بعد برود و ایشان هم قبول کردند. و بعداز دوماه یه روز آمد گفت من سر قولم بودم و دوماه فرصت تمام شد و ثبتنام کردم به جبهه بروم، من آن موقعه باردار بودم و چون زمان خواستگاری بهم گفته بودند که مرد جهاد هستند و من هم قبول کرده بودم نمی توانستم بد قولی کنم بنابراین دیگر حرفی نزدم و اورا به خدا سپردم. اما خانواده همسرم ناراحت بودند و توقع داشتند من مانع رفتنش میشدم . ولی من روز اول قبول کرده بوم و سر حرفم هم بودم. اصغر آقا دوباری برگشت مرخصی و بار سوم که رفت به جبهه از ناحیه سرو گردن مورد اثابت ترکش قرار می گیرد وبه شهادت می رسد و حالا از ایشان فقط یک دختر به یادگار دارم و دخترم هم سه فرزند دارد که فرزند بزرگش الان شبیه همین عکس پدربزرگ شهیدش می باشد. در طی این سالها با فراق همسر تاز دامادم و سختیها سوختم و ساختم که اسلام پایدار بماند ولی از کسانیکه پا روی خون شهدایمان می گذارند نمی گذرم. فردای قیامتی هم هست!!
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خلاصه_زندگینامه #ازلسان_همسرمعزز #شهید_دفاع_مقدس #اصغر_تاجیک دیروز با همسر شهید اصغر تاجیک تا ورزش
#شهیدان_زنده_اند
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_تاجیک
یبارکه دخترم من و ناراحت کرده بود وقتی تنها میشه پدر شهیدش را تمام قد به وضوح
کنار خود می بیند که به او سفارش می کند که دیگر مادرت را ناراحت نکن که من ناراحت میشوم. دخترم می گفت: مامان چقدر بابا دوستت داره و مراقبته، گفتم: پس دیگه حواستو جمع کن من از دستت ناراحت نشم. و الحمدلله دخترم بسیار باخدا و دلسوز و مهربان است و بسیار باهوش و هنرمند است که رتبه سوم در رشته درسی خودش را
در دانشگاه بدست آورد. و از کارهای هنری هم استعداد فوق العاده ای دارد. و اکنون دارای سه فرزند است و خدارا شکر گزارم اگر حضور فیزیکی پدرش بالای سرش نبود اما خدا این فرزند خوب و صالح را به من عطا کرد تا یادگاری از شهیدم در کنارم باشد. و همیشه حضور شهیدم را کنار خودم حس
می کنم و هر چه از ایشان خواستم برآورده
می کند...
پدرشوهرم خدا رحمتش کند هر وقت مرا
می دید پیشانی مرا می بوسید و می گفت: تو یادگار اصغر من هستی.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398