eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
567 دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
بعد از سه ماه خدمت در کردستان ما را به اهواز برای عملیاتی اعزام کردند. آنجا هم فرماندهان تا مرا دیدند گفتند این سنش کم است باید برگردد. و من دوباره شروع کردم به گریه و زاری که دلشان را بدست بیاورم بگذارند بمانم. بالاخره گریه هایم کار ساز بود و فرماندهان اجازه دادند بمانم. و قرار شد بعنوان تک تیرانداز در عملیات خیبر شرکت کنم. عملیات خیبر شروع شد روز اول عملیات بود من همراه چندتا از بچه ها داشتیم سنگر می کندیم که ناگهان یک خمپاره به سنگر ما خورد و ترکشهای آن خمپاره به مچ پا و ران پا و مخچه ی سرم اصابت کرد. و من مجروح شدم و دیگر قدرت ایستادن روی پاهایم را نداشتم. و آن لحظه فقط توانستم با غلت خوردن و سینه خیز رفتن ۵۰۰ متری به عقب بروم که خودم را به نیروهای خودی برسانم. یکی از برادرای دستجردی بنام حسن حیدری که دوقلو هم بودند و برادرش حسین هم در جبهه بود اما در قسمت پشت خاکریز خدمت می کرد با من در آن سنگر بود. حسن از پا مجروح شده بود من همین طور که با بدن مجروح سینه خیز بسمت عقب می رفتم صدای حسن می زدم که تو هم مثل من سینه خیز هر طور که هست بیا برویم، اما می گفت: من نمی توانم پایم خیلی درد می کند قدرت حرکت ندارم. صد متری ما عراقی ها بودند و برای ما دست تکان می دادند که تسلیم شوید. من دوست نداشتم اسیر شوم و چندباری صدای حسن حیدری زدم که سینه خیز بیا ولی نتوانست بیاید و آنجا حسن همراه حدود سی نفراز بچه های رزمنده چه سالم چه زخمی همگی اسیر شدند و فقط دو ؛ سه نفرمان که کم و زیاد مجروح بودیم زیر آتش سنگین دشمن توانستیم از آن مهلکه جان بدر ببریم. بعضی از رزمنده ها حسابی مقاومت می کردند و می جنگیدند و بعضیاهم روحیه یا تجربه کافی نداشتند که بتوانند در شرایط سخت درست تصمیم بگیرند بخاطر همین اگر سالم هم بودند تسلیم می شدند. در آن عملیات خیلیا شهید شدند. و شاید از سیصد نفر گردان پنجاه نفر مثل من توانستند نجات پیدا کنند.‌ من با آن قیامتی که به پا شده بود با هر جان کندنی بود خودم را پنجاه متری به پشت خاکریز رساندم و آنجا حسین برادر دوقلوی حسن حیدری مرا دید و پرسید حسن کجاست؟ گفتم: مجروح شد و نتوانست بیاید و ببین دارند عراقی ها کشان کشان می برند و جلوی چشم ما اسیر دشمن شد.‌ بچه ها خیلی دوست داشتند بروند برادرایی که اسیر شده بودند را نجات بدهند اما بقدری آتش دشمن سنگین بود که نمی شد بروی؛ من بخاطر سینه خیزی که روی خاک منطقه رفته بودم بدنم خیلی زخم برداشته بود و زمانی که به جان پناه رسیدم از خستگی و جراحتهای بدنم بیهوش شدم. و دیگر چیزی نفهمیدم؛ بچه های رزمنده ما مجروحان را سوار قایق کردند و به عقب جنگ فرستادند و فردای آن روز مارا با هواپیما به بیمارستان شریعتی مشهد فرستادند. من چند روزی در بیمارستان مشهد بودم. وقتی دکتر آمد گفت: باید عمل شوی تا ترکشهایی که در بدنت جا خوش کرده است را از بدنت خارج کنیم. اما من مخالفت کردم و گفتم: نه دوست ندارم عمل شوم؛ دکتر تعجب کرد و پرسید: چرا؟ گفتم: دوست دارم یادگاری در بدنم داشته باشم. ولی دکتر همچنان اصرار داشت که باید عمل شوم. اما من گفتم: برگ مرخصی مرا امضاء کنید تا بروم. خلاصه بعداز اینکه از بیمارستان مشهد مرخص شدم مرا با هواپیما به تهران آوردند و در تهران هم بلیط اتوبوس تهیه کردم و به اصفهان رفتم و از آنجا به دستجرد رفتم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بعد از سه ماه خدمت در کردستان ما را به اهواز برای عملیاتی اعزام کردند. آنجا هم فرماندهان تا مرا دیدند گفتند این سنش کم است باید برگردد. و من دوباره شروع کردم به گریه و زاری که دلشان را بدست بیاورم بگذارند بمانم. بالاخره گریه هایم کار ساز بود و فرماندهان اجازه دادند بمانم. و قرار شد بعنوان تک تیرانداز در عملیات خیبر شرکت کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398