✍ #خاطراتی_از_شهید
#صاحب_خانه_ام_نیست
نمی توانم بگویم از این که به رفتنش رضایت دادم پشیمانم، اما خیلی #دلتنگ می شوم. به خصوص غروب ها … آن قدر نبودنش را حس می کنم که احساس می کنم صاحب خانه ام نیست. مثل این که شما وقتی به مهمانی می روید تا صاحب خانه سر سفره نیاید روی تان نمی شود دست به غذا بزنید. اما بچه ها هنوز پدرشان را حس می کنند.می دانند پدرشان #شهید شده است.
برای همین عکس پدرشان را با ذوق زیادی دست می گیرند و می بوسند. اما انگار این شهید شدن با حضورش هیچ فرقی ندارد و حضور پدر را در خانه احساس می کنند. نهال مدام می گوید: « #بابا_رفته_کربلا، اما راهش رو گم کرده و خلاصه میاد.» طوری که گاهی متین به او می گوید: «بابا دیگه بر نمیاد.» خیلی جدی بحث می کند که «تو نمی دونی، میاد.» یک بار به نهال گفتم: «بیات میوه بخوریم.» گفت: «من نمی خورم، من دیشب با بابا خوردم!» گفت: «بابا که نیست.» گفت: «دیشب اومد، تو ندیدی. با هم میوه خوردیم.»
وقتی هم سر مزارش می رویم، بچه ها با حوصله آب می آورند ومزار پدرشان را چند بار می شویند. وقتی شلوغ می کنند، متین خیلی جدی می گوید: «بچه ها شلوغ نکنید #بابا_داره_می_بینه، ناراحت می شه.»
✍ #راوی :همسر شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_مهدی_قاضی_خانی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398