#باند_مواد_مخدر
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
حسن یک مدتی در کار مبارزه با مواد مخدر و قاچاقچیان فعالیت داشت.
یک روز برای ما از کارهایی که انجام داده بود تا یک باند مواد مخدر را دستگیر کرده بودند تعریف می کرد و می گفت: ما برای اینکه رئیس این باند مواد مخدر را شناسایی کنیم مجبور شدم خودم را به شکل معتادها در بیاورم. لباسهای پاره و خاکی می پوشیدم و به قهوه خانه ای که پاتوقشان بود می رفتم و آنجا خودم را به خماری میزدم و نمایشی سیگار دود می کردم تا نفهمند نقش بازی می کنم. و به مواد فروشهایی که آنجا بودند اصرار می کردم که من مواد لازم دارم یکم مواد به من بدهید دارم می میرم. اما آنها با مشت ولگد مرا از قهوه خانه بیرون می انداختند. ولی من آویزان می شدم و با اصرار زیاد از آنها مواد می خواستم. بعد از چند روز التماسهای من جواب داد و رفتند به رئیسشان گفتند بیا ببین این چه می خواهد الان چند روز است به اینجا می آید و مواد می خواهد و دست از سر ما برنمیدارد. بالاخره رئیس آمد و کمی هم تریاک برایم آورد. من هم آن تریاک را گرفتم و از قهوه خانه بیرون زدم و رفتم به بقیه خبر دادم و آمدند ریختند توی آن قهوه خانه وهمه آنها از جمله رئیسشان را نشان دادم دستگیر کردند. بعد که دستگیر شدند من از نقش آدم معتاد بیرون آمدم و صاف راه می رفتم و آنها مرا تا دیدند تعجب کردند و گفتند تو همانی نیستی که داشتی از درد خماری می مردی!؟ بعد با اعترافات رئیسشان مشخص شد چندکیلو هروئین توی یک ماشین که پر از مواد غذایی بار زده اند جا ساز کرده اند را کشف و ضبط کردند. و آن باند مواد مخدر را منهدم کردند.