#سیزده_بدر
#راوی_همشهری
#شهیدان_عالی_مقام
#حسین_و_اصغر_فصیحی
عید سال ۱۳۶۰ بود. سیزده بدر همه ی فامیل
به صحرا رفتیم تا دور هم گردش وتفریح کنیم و سیزدهم عید را بدر کنیم. شهیدان حسین فصیحی غلامرضا و اصغر فصیحی حاج عباسعلی هم بودند. آنجا کنار جاده یک تپه خاک بود پسرای فامیل رفتند کنار آن تپه خاک تا تفریح کنند. یکی از آنها گفت: بچه های بیائید روی این خاک ها بخوابیم و روی بدن خودمان خاک بریزیم. هیچ یک از بچه ها بجز حسین و اصغر راضی به این کار نشدند. حسین فوراً خوابید و روی بدنش خاک ریختند ولی سر صورتش بيرون بود و چشمانش را بسته بود. پاهایش هم رو به قبله بود بعد اصغر گفت: بچهها بیائید برای شهید فاتحه بخوانید بچهها هم آمدند و به شوخی برای حسین فاتحه خواندند. بعد حسین بلند شد و اصغر خوابید یک کمی که خاک روی بدن اصغر ریختند اصغر بلند شد نشست. بچهها گفتند: اصغر لباسش کثیف شده ناراحت است برای همین سریع بلند شد. ولی اصغر به چیز دیگری فکر می کرد. اصغرگفت: حسین مُردنم سخت است. آدم خوب است که شهید بشود و حسین و اصغر آن روز هر دو حال و هوایشان تغییر کرد و شروع کردند درباره شهید و شهادت حرف بزنند. و بعد از آن هر دو به جبهه رفتند و حسین در تیرماه سال ۱۳۶۱ و اصغر در بهمن ۱۳۶۴ به فیض
شهادت نائل گردیدند. و به آرزوی خود رسیدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398