eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
583 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
نزدیک عید بود من برای خرید از خانه بیرون رفته بودم. محمد تازه ازدواج کرده بود؛ زنگ زد و گفت: مادر اگر کاری داشتی امر کنید تا انجام بدهم. گفتم: نه عزیزم شما از سرکار آمدی خسته هستی خودم انجام می دهم. بعد از مغازه قصابی مقداری گوشت خریدم. چون خریدهایی که انجام داده بودم سنگین شده بود نمی توانستم تا منزل ببرم زنگ زدم به محمد و پرسیدم: محمد کجایی؟ گفت: مغازه ی باجناقم هستم؛ گفتم: من مغازه قصابی هستم اگر می توانی بیا کمک کن؛ خرید کردم، سنگین است نمی توانم به خانه ببرم. اگر نمیایی یک ماشین دربست بگیرم و به خانه برگردم. محمد گفت: نه همان جا بمانید من الان میایم. باجناق محمد در همان لحظه داشت با چایی از محمد پذیرایی می کرد ولی محمد پس از در خواست کمک من استکان چایی که دستش بود را نمی خورد و روی میز می گذارد و بلند می شود که بیاید، به باجناقش می گوید: من مادرم کمک لازم دارد و باید فوری بروم و خداحافظی می کند و می آید. من نمی دانم مسیر مغازه ی باجناق محمد تا آن مغازه ی قصابی که من بودم چقدر راه است اما محمد ده دقیقه نشد که آمد و مرا تا منزل با موتور رساند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
نزدیک عید بود من برای خرید از خانه بیرون رفته بودم. محمد تازه ازدواج کرده بود؛ زنگ زد و گفت: مادر اگر کاری داشتی امر کنید تا انجام بدهم. گفتم: نه عزیزم شما از سرکار آمدی خسته هستی خودم انجام می دهم. بعد از مغازه قصابی مقداری گوشت خریدم. چون خریدهایی که انجام داده بودم سنگین شده بود نمی توانستم تا منزل ببرم زنگ زدم به محمد و پرسیدم: محمد کجایی؟ گفت: مغازه ی باجناقم هستم؛ گفتم: من مغازه قصابی هستم اگر می توانی بیا کمک کن؛ خرید کردم، سنگین است نمی توانم به خانه ببرم. اگر نمیایی یک ماشین دربست بگیرم و به خانه برگردم. محمد گفت: نه همان جا بمانید من الان میایم. باجناق محمد در همان لحظه داشت با چایی از محمد پذیرایی می کرد ولی محمد پس از در خواست کمک من استکان چایی که دستش بود را نمی خورد و روی میز می گذارد و بلند می شود که بیاید، به باجناقش می گوید: من مادرم کمک لازم دارد و باید فوری بروم و خداحافظی می کند و می آید. من نمی دانم مسیر مغازه ی باجناق محمد تا آن مغازه ی قصابی که من بودم چقدر راه است اما محمد ده دقیقه نشد که آمد و مرا تا منزل با موتور رساند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398