حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سوره مبارکه القصص آیه ۵
وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ.
وما چنان اراده کرده ایم تا بر مستضعفین جهان منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.
بنام خدا این که به من هستی بخشید تا در صراط مستقیم حرکت کنیم. خدایی که ابراهیم را از آتش و موسی را از آب نجات داد و خدایی که برای راهنمایی بشرخود پیامبرانی فرستاد و آنان نیز در راه صراط الله به سوی معشوق شتافتند و با سلام بر اماممان خمینی که کوهها باید استواری و دریاها خروش را از او یاد یگیرند و آن پیری که هنگامی که لب به سخن می گشاید غرب و شرق را درامواج سخنان خویش گیج می کند سخنانی که گویا سرشت و اعماق دل میلیونها انسان بیرون می آید و او که بعد از ۱۴ قرن دوباره انقلاب حسین علیه السلام را زنده کرد و کاخهای سفید و کرملین را از جا برکند و با سلام بر ملتمان ایران که امام می گوید: من از صدر اسلام تا کنون این چنین ملتی سراغ ندارم؛ ملتی که بهترین هستی خویش و جگر گوشه را هدیه می کند و می روند تا تداوم بخش و بلکه باید گفت زمینه سازان ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) و پایان بخش ظلم و ستم در گیتی باشد. ملتی که مظلومیتشان در هفت تیر و رنگ خونشان را در جنوب و غرب و کردستان باید یافت و مردمی که خورشید به نظاره آنها ایستاده است و ... سکوت زمان را تماشا می کند. آری برادر کدامین چشم می توانست باور کند بار دیگر محراب گونه طنین ملکوتی (فزت به رب الکعبه) را شاهد باشد و فواره خون دردشت کربلا مرگ را به سخره بگیرد و اُحد بار دیگر در شکل مظلومیت عاشورا تجسم یابد و دوازده محرم با ۱۵ خرداد گره بخورد و اسلام بر خاک حاکم شود. مادر عزیزم مرا ببخش و همچون کوه استوار باش تا کوهها نیز از استواریت به حیرت در آیند و باید از شما تشکر کنم اگر چه من حقیرتر از آن هستم چون در هر زمان هدیه فرزند خویش به اسلام بودی. پدر گرامیم شما نیز مرا ببخشید چون در طول زندگی زحمت های فراوانی را تحمل کرده ای تا مرا به این حد رسانده ای که توانستم به جبهه بروم و برادر عزیزم شما باید برای تمام افراد خانواده الگو باشی و در نبودن من سلاح را برگیرید و تحقق بخش راه من باشید و اما خواهرانم همچون زینب در مقابل مشکلات استواری کنید و با شهامت خویش مشتی بر فرق ضد انقلاب بکوبید و در غیاب من گریه نکنید زیرا باعث شادی دشمن خواهد شد و اما ملت شهید پرور در جلسات مذهبی شرکت کنید و در شب های جمعه دعای کمیل را فراموش نکنید و تا توانستید در این جلسات شرکت کنید و امام عزیز را دعا کنید و از خدا پیروزی برای رزمندگان اسلام را بخواهید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مختصر_زندگینامه
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
خداوند لطفش شامل حال ما شد و به ما چهار فرزند عطا کرد که دو پسر و دو دختر بودند. اولین فرزند ما دختر بود و محمد دومین فرزند بود. من یازده بچه ام قبل از به دنیا آمدن از دنیا می رفتند و عمرشان به دنیا نبود. و از پانزده فرزند فقط چهارتایشان به سلامت به دنیا آمدند پسرم محمد هم نزدیک بود قبل از اینکه به دنیا بیاید از دنیا بدود اما به من گفتند استراحت کن تا بچه بماند و مدتی را استراحت کردم و به خواست خدا محمد سالم و سلامت به دنیا آمد. محمد هم عمرش زیاد به دنیا نبود و در اوج جوانی در سن شانزده سالگی شهید شد. محمد پسر بسیار آرام و مظلوم و محجوب به حیا بود. خیلی عاشق جبهه بود. زمانی که تصمیم گرفت برای جبهه ثبتنام کند گفتیم حالا زود است صبر کن بزرگتر بشوی بعدا می روی. می گفت: نه من باید بروم. محمد چون سن و سالش کم بود دو سری با شناسنامه ی دوستانش که از خودش بزرگتر بودند برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه رفت. و مرتبه سوم پدرش گفت: حالا که اینقدر عاشق جبهه هستی و حاضری با شناسنامه ی دیگران بروی پس اینبار بیا با یک شناسنامه که من برای بچه ی قبل از تو تهیه کرده بودم که هم نام خودت است و تاریخ تولدش بزرگتر است برو و ثبتنام کن که نخواهی با شناسنامه ی مردم بروی. (ما چون بچه هایمان نمی ماندند سر دخترم که باردار شدم پدرش از ترس اینکه این بچه هم نماند رفته بود و یک شناسنامه بنام محمد تهیه کرده بود که بچه بماند ولی خواست خدا نبود بچه پسر بشود و دختر بود ولی بعد خدا محمد را به ما عطا کرد و محمد با همان شناسنامه یک سری به جبهه رفت) به این ترتیب محمد سری سوم با شناسنامه ی برادری که قرار بود به دنیا بیاید و نیامد به جبهه رفت. محمد چون قدبلند بود سری چهارم با شناسنامه ی خودش توانست ثبتنام کند و به جبهه اعزام شود. محمد پسر درس خوانی بود و معلمانش از اخلاق و رفتار و نمراتش راضی بودند سری آخر که می خواست به جبهه برود گفتم: محمد عزیز مادر شما که درست خوب است بمان و درست را تمام کن؛ گفت: مادر تا زمانی که این دشمنان هستند و به فکر از بین بردن مملکتمان و دین اسلام هستند درس خواندن چه بدرد ما می خورد. درس خوب است اما زمانی که دشمن از بین برود. اگر من و امثال من پشت میز بنشینیم درس بخوانیم پس چه کسی جلوی دشمن بایستد.
🍃🌺🌼🍃
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📣 #اطلاع_رسانی
*بسم رب الشهدا و الصدیقین*
مراسم سالگرد شهادت شهدای مدافع حرم خان طومان؛ شهیدان:
🌹#محمد_کامران🌹
🌹#امیرعلی_محمدیان🌹
🌹#علیرضا_مرادی🌹
🌹#حسین_امیدواری🌹
🌹#مصطفی_چگینی🌹
🌹#مرتضی_کریمی🌹
📆 پنجشنبه ۲۰ دی ماه ۱۴۰۳
🕰از نماز مغرب و عشا
🕌بلوار قیام، مسجد حوری
https://nshn.ir/05rbvc9CWxuQ_J
💠با اجرای امیرعباس رضایی
💠روایتگری حاج آقای قربانفر
💠مداحی کربلایی احمد حیدری
🥀شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات🥀
حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهیدمدافع_حرم
#محمد_کامران
با سلام و صلوات به ساحت مطهر حضرت ولیعصر(عج) و نایب برحقش امام خامنهای و امام خمینی(ره) و شهدای گرانقدری که با خونهای ریخته شده خود در راه اسلام و حقانیت، راه روشن و هموار را به ما نشان دادهاند.
همیشه از خداوند خواستهام که مرا در پیدا کردن راه درست، (همان راهی که شیطان قسم خورده که بندگانت را از این راه گمراه میکنم) کمک و راهنمایی کند و در این راه ثابت قدم قرار دهد؛ خدا را شاکر هستم که مصداق آیهای که میفرماید: وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ (سوره بقره آیه 216) شدهام.
خیلی وقتها شده است که چیزی را دوست داشتهام و از شر آن آگاه نبودهام و خداوند آن را از بنده دور کرده است و خیلی وقتها هم شده است که چیزی را دوست نداشتهام و از خیر آن آگاه نبودهام و خداوند رحمان آن را به حقیر رسانده است؛ خداوند رحمان را شکر گذارم که همیشه صلاح مرا خواسته است.
خدایا دوست دارم به شکلی پیش شما بیایم که شما دوست دارد، خدایا از من بگذر و مرا نزد امامانت در بهشت ساکت کن. خدا را شاکرم که مرا شیعه دوازده امامی خلق کرد و شاکرم که سایه پدر و مادر را بر سرم قرار داد. خدا را شاکرم که رهبرم سید علی حفظه الله است. خدا را شکر میکنم که خداوند قرآن را به ما هدیه کرد و مرا با این کتاب راهنمایی کرد. خدایا مرا در روز قیامت سرافراز کن. خدایا مرا به فیض شهادت برسان که از رفیقانم جانمانم.
اما پدر و مادر عزیز؛ از شما ممنونم که راه حسین(ع) را به من نشان دادید و مرا در مجالس حسین(ع) بردهاید و مادرم مرا با اشک بر حسین(ع) شیرداده و سیراب کرده است.
پدر و مادرم؛ همسر عزیزم؛ برادران و خواهرم؛ هرچه از خداوند میخواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید. همیشه برای همدیگر طلب دعای خیر کنید، زیرا دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به اجابت میرسد.
در پایان هم از تمامی همکاران و برادران و خواهران دینی خود درخواست دارم که نکند مانند مردم کوفه پشت رهبری را خالی بگذارید و او را تنها بگذارید که گرگهای درنده آماده این چنین موقعیتهایی هستند.
از تمامی کسانی که بنده را میشناسند درخواست حلالیت عاجزانه دارم و امیدوارم برایم دعا کنند. از خواهرانم میخواهم که با حیا و خود سرخی خونم را را هدر ندهند و از برادرانم نیز خواهانم که غیرت علوی خود را حفظ کنند و به دنیا نفروشند. بنده خونم و شاهرگم را میدهم که تا مردم ایران و تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند و جانم را فدا امر و دستور امام خامنهای و سردار و سرلشگرم حاج قاسم سلیمانی میکنم، انشاءالله خداوند حافظ مملکتم باشد.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
حقیر محمد کامران 15/9/1394
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#شهید محمد کامران
#مختصر_زندگینامه
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
خداوند لطفش شامل حال ما شد و به ما چهار فرزند عطا کرد که دو پسر و دو دختر بودند. اولین فرزند ما دختر بود و محمد دومین فرزند بود. من یازده بچه ام قبل از به دنیا آمدن از دنیا می رفتند و عمرشان به دنیا نبود. و از پانزده فرزند فقط چهارتایشان به سلامت به دنیا آمدند پسرم محمد هم نزدیک بود قبل از اینکه به دنیا بیاید از دنیا بدود اما به من گفتند استراحت کن تا بچه بماند و مدتی را استراحت کردم و به خواست خدا محمد سالم و سلامت به دنیا آمد. محمد هم عمرش زیاد به دنیا نبود و در اوج جوانی در سن شانزده سالگی شهید شد. محمد پسر بسیار آرام و مظلوم و محجوب به حیا بود. خیلی عاشق جبهه بود. زمانی که تصمیم گرفت برای جبهه ثبتنام کند گفتیم حالا زود است صبر کن بزرگتر بشوی بعدا می روی. می گفت: نه من باید بروم. محمد چون سن و سالش کم بود دو سری با شناسنامه ی دوستانش که از خودش بزرگتر بودند برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه رفت. و مرتبه سوم پدرش گفت: حالا که اینقدر عاشق جبهه هستی و حاضری با شناسنامه ی دیگران بروی پس اینبار بیا با یک شناسنامه که من برای بچه ی قبل از تو تهیه کرده بودم که هم نام خودت است و تاریخ تولدش بزرگتر است برو و ثبتنام کن که نخواهی با شناسنامه ی مردم بروی. (ما چون بچه هایمان نمی ماندند سر دخترم که باردار شدم پدرش از ترس اینکه این بچه هم نماند رفته بود و یک شناسنامه بنام محمد تهیه کرده بود که بچه بماند ولی خواست خدا نبود بچه پسر بشود و دختر بود ولی بعد خدا محمد را به ما عطا کرد و محمد با همان شناسنامه یک سری به جبهه رفت) به این ترتیب محمد سری سوم با شناسنامه ی برادری که قرار بود به دنیا بیاید و نیامد به جبهه رفت. محمد چون قدبلند بود سری چهارم با شناسنامه ی خودش توانست ثبتنام کند و به جبهه اعزام شود. محمد پسر درس خوانی بود و معلمانش از اخلاق و رفتار و نمراتش راضی بودند سری آخر که می خواست به جبهه برود گفتم: محمد عزیز مادر شما که درست خوب است بمان و درست را تمام کن؛ گفت: مادر تا زمانی که این دشمنان هستند و به فکر از بین بردن مملکتمان و دین اسلام هستند درس خواندن چه بدرد ما می خورد. درس خوب است اما زمانی که دشمن از بین برود. اگر من و امثال من پشت میز بنشینیم درس بخوانیم پس چه کسی جلوی دشمن بایستد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#وصیت_شهید
#محمد_کامران
اما خواهرانم همچون زینب در مقابل مشکلات استواری کنید و با شهامت خویش مشتی بر فرق ضد انقلاب بکوبید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#وصیتنامه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سوره مبارکه القصص آیه ۵
وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ.
وما چنان اراده کرده ایم تا بر مستضعفین جهان منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.
بنام خدا این که به من هستی بخشید تا در صراط مستقیم حرکت کنیم. خدایی که ابراهیم را از آتش و موسی را از آب نجات داد و خدایی که برای راهنمایی بشرخود پیامبرانی فرستاد و آنان نیز در راه صراط الله به سوی معشوق شتافتند و با سلام بر اماممان خمینی که کوهها باید استواری و دریاها خروش را از او یاد یگیرند و آن پیری که هنگامی که لب به سخن می گشاید غرب و شرق را درامواج سخنان خویش گیج می کند سخنانی که گویا سرشت و اعماق دل میلیونها انسان بیرون می آید و او که بعد از ۱۴ قرن دوباره انقلاب حسین علیه السلام را زنده کرد و کاخهای سفید و کرملین را از جا برکند و با سلام بر ملتمان ایران که امام می گوید: من از صدر اسلام تا کنون این چنین ملتی سراغ ندارم؛ ملتی که بهترین هستی خویش و جگر گوشه را هدیه می کند و می روند تا تداوم بخش و بلکه باید گفت زمینه سازان ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف) و پایان بخش ظلم و ستم در گیتی باشد. ملتی که مظلومیتشان در هفت تیر و رنگ خونشان را در جنوب و غرب و کردستان باید یافت و مردمی که خورشید به نظاره آنها ایستاده است و ... سکوت زمان را تماشا می کند. آری برادر کدامین چشم می توانست باور کند بار دیگر محراب گونه طنین ملکوتی (فزت به رب الکعبه) را شاهد باشد و فواره خون دردشت کربلا مرگ را به سخره بگیرد و اُحد بار دیگر در شکل مظلومیت عاشورا تجسم یابد و دوازده محرم با ۱۵ خرداد گره بخورد و اسلام بر خاک حاکم شود. مادر عزیزم مرا ببخش و همچون کوه استوار باش تا کوهها نیز از استواریت به حیرت در آیند و باید از شما تشکر کنم اگر چه من حقیرتر از آن هستم چون در هر زمان هدیه فرزند خویش به اسلام بودی. پدر گرامیم شما نیز مرا ببخشید چون در طول زندگی زحمت های فراوانی را تحمل کرده ای تا مرا به این حد رسانده ای که توانستم به جبهه بروم و برادر عزیزم شما باید برای تمام افراد خانواده الگو باشی و در نبودن من سلاح را برگیرید و تحقق بخش راه من باشید و اما خواهرانم همچون زینب در مقابل مشکلات استواری کنید و با شهامت خویش مشتی بر فرق ضد انقلاب بکوبید و در غیاب من گریه نکنید زیرا باعث شادی دشمن خواهد شد و اما ملت شهید پرور در جلسات مذهبی شرکت کنید و در شب های جمعه دعای کمیل را فراموش نکنید و تا توانستید در این جلسات شرکت کنید و امام عزیز را دعا کنید و از خدا پیروزی برای رزمندگان اسلام را بخواهید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#جنایات_داعش
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_کامران
به محمد می گفتم کمی بمان و به زندگی ات برس بعدا به ماموریت برو این مدت که ازدواج کردی همیشه ماموریت بودی؛ در جوابم گفت: مادر اگر می دانستی من چه چیزهایی آنجا به چشم خودم دیدم دیگر نمی گفتی نرو؛ آنجا جنایتهایی را این تکفیریها انجام می دهند که وجدان آدم بر نمی دارد که ما خود را مسلمان بنامیم و صدای مظلومین را که زیر ستم داعش هستند را نشنیده بگیریم و اینجا در آسایش و آرامش به فکر زندگی و روزمرگی باشیم و اگر جلوی این نامردان نایستیم چیزی نمی کشد که وارد کشور ایران می شوند آن وقت باید شاهد از دست دادن عزیزانمان باشیم. ما می رویم که دست داعشیها به حرمین شریفین نرسد و پاسدار حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام باشیم. محمد آنروز چند مثال از جنایات داعشیها زد که با شنیدنشان فقط گفتم برو مادر دست خدا بهمراهت؛ ان شاء الله با پیروزی برگردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#آهسته_و_بیصدا
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
محمد فرزند بزرگ خانواده بود و از من بزرگتر بود. محمد خیلی آهسته و بی سرو صدا کارهایش را انجام می داد. بدون اینکه جلب توجه کند. حتی بعضی مواقع که من نیت داشتم در کارهای منزل کمک کنم می دیدم محمد قبل از من آن کارها را انجام داده بود. آدمی نبود که اگر کاری انجام می دهد سر کسی منت بگذارد. و اصلا نمی گذاشت پدر و مادرمان هم از کارهایش خبردار شوند. خیلی مظلومانه به خانواده و اطرافیان خدمت می کرد. ما حتی درس خواندن محمد را نمی دیدیم. نمی فهمیدیم که محمد کی درس می خواند بعد از شهادتش متوجه شدیم که چقدر اهل درس خواندن و کتاب خواندن بوده است که بغیر کتابهای درسی اش کتابهای دیگر راهم مطالعه می کرده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#صورت_خونین
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
وقتی پیکر برادرم را به محمد آباد آورده بودند شب هنگام تعدادی از فامیل به استقبال پیکر مطهر برادرم رفته بودند. من آن زمان هنوز اطلاعی از شهادت برادرم نداشتم. بعدا که برایم بازگو کردند گفتند: وقتی بالای سر برادرت رفتیم صورتش خونین و پر از خاک جبهه بود که با آب گرم صورتش را خوب شستیم و تمیز کردیم. دست و شکم برادرم بر اثر ترکش خمپاره از بین رفته بود که شنیدم در جبهه بخاطر خونریزی که داشت یک اورکت داخل شکمش گذاشته بودند که بتوانند پیکرش را به عقب انتقال دهند. همان شب پیکر برادرم را از محمدآباد به بسیج دستجرد می آورند و اهالی روستا همدیگر را خبر می کنند و تا صبح در بسیج رفت و آمد می کردند اما من چون بچه ی کوچک داشتم و کمی هم مریض بود متوجه رفت و آمد همسایه ها به بسیج نشده بودم و نگذاشته بودند که آن شب ما خبردار شویم ولی تمام فامیل و همسایه ها بدون اینکه ما بفهمیم کارهای مراسم تشییع برادرم را انجام داده بودند. صبح اول وقت از پشت بلندگو اعلام می کردند شهید آوردند. ولی به پدرم می گفتند: نه پسر حاج محمدعلی شهید شده است اما پسر شما مجروح شده است و به این بهانه پدرم را از خانه بیرون بردند تا در بین راه پدرم کم کم پذیرای شهادت برادرم شود. من حدود ساعت هشت صبح بود که فهمیدم برادرم شهید شده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
شهدا با چشم باز و با بصیرت کامل برای دفاع از این سرزمین اسلامی به جبهه های حق علیه باطل رفتند. بعضی
#خداحافظی_آخر
#راوی_رضا_خدامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
صدتا نیرو بودند که شهید محمد کامران هم جزو همین نیروها بود آنها را سوار کردیم و بسمت دهانه ی کوهای کانیمانگای عراق که بالاتر از مریوان بود بردیم و آنجا پیاده کردیم تا شب به خط مقدم بروند. فردا صبح هم مجدد نیرو آوردیم که آنها را ببریم. من رفتم تا محمد را پیدا کنم و جویای احوالش باشم دیدم محمد رفته سر قله کوه نشسته و دارد و کاغذ و قلم در دست دارد و مشغول نوشتن است. صدایش زدم از کوه پائین آمد وقتی که آمد گفت: من وصیتنامه ام را نوشتم چون یقین دارم که این بار شهید می شوم. گفتم: از کجا میدانی؟ گفت: به من الهام شده است و خاطرم جمع است که این دفعه شهید می شوم. گفتم: این چه حرفی است که می زنی! درست است که همه ی ما آرزوی شهادت داریم و ان شاء الله شهادت نصیب همه ی ما گردد و با مرگ دیگری از دنیا نرویم ولی اصلا ناراحت نباش و فکرش راهم نکن که شهید می شوی. گفت: نه من هیچ ناراحت نیستم فقط از شما خواهش می کنم که مرا حلال کنید. به من الهام شده است که شهید می شوم. بعد از این صحبتها ما از محمد جدا شدیم و رفتیم و دو روز بعد که برگشتیم نیروها را برگردانیم. محمد با بچه های دامسار باهم بودند. وقتی سراغ محمد را از آنها گرفتیم یکی از بچه ها گریه افتاد؛ گفتیم: چرا گریه می کنی؟ گفت: کامران شهید شده است. سوال کردیم چطور به شهادت رسید؟ گفتند: در دامنه ی کوه زمانی که داخل سنگر بودند خمپاره توی سنگرشان فرود آمد و به شهادت رسید و بعد دشمن منطقه را گرفت و آنجا را محاصره کرد و حالا دو روز است که محمد شهید شده است هنوز پیکرش داخل سنگر است و ما نتوانستیم پیکرش را به عقب بیاوریم. من خواستم بروم پیکر محمد را بیاورم اما فرماندهان نگذاشتند چون آتش دشمن خیلی سنگین بود و بیست و چهار ساعت بعد خودشان آتش دشمن که سبک می شود می روند و پیکر محمد را از دامنه ی کوه به پائین می آورند و تقریبا چهار الی پنج روز کشید تا پیکر محمد را به عقب انتقال یابد و برای خاکسپاری به اصفهان بفرستند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پیراهن_خونین
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
یک بار که محمد از جبهه به مرخصی آمده بود. من خیلی خوشحال بودم و دوست داشتم با محمد بازی کنم. دستم را گذاشتم روی شانه محمد که بازی کنیم. محمد گفت: دستت را بردار پشت کتفم زخم است دردم می آید. بعد فهمیدیم در جبهه مجروح شده است و پشت شانه هایش ترکش خورده اند. ولی بخاطر اینکه پدر و مادرم نفهمند و ناراحت نشوند وقتی از جبهه به مرخصی می آید قبل از اینکه به دستجرد بیاید به منزل عمویمان در شهر اصفهان می رود و آنجا به حمام می رود و لباس هایش را در حمام می شوید. زن عمویم که برایش سوال می شود که چرا لباس هایش را در حمام می شوید!؟ می پرسد: محمد اقا چرا داری لباس هایت را در حمام می شویی؟ محمد می گید: زن عمو بخاطر ترکش هایی که در بدن دارم پیراهنم خونی شده اند. اگر با این لباس به منزلمان بروم مادرم ببیند ناراحت و نگران می شود. برای همین مجبور شدم هم اینجا در حمام بشویم که خون روی لباسهایم شسته شوند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398