eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
585 دنبال‌کننده
18هزار عکس
4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد برای ما برادرها یک الگوی به تمام معنا بود. ما برادرا خیلی چیزها از محمد یاد گرفتیم. همانطور که قبلا گفتیم محمد در کارهای فرهنگی خیلی فعال بود. یکی از کارهای فرهنگی که انجام می داد این بود که محمد کلیشه درست می کرد و جملاتی مانند قرآن بخوانید یا نهج البلاغه بخوانید را در قالب کلیشه در می آورد. بعد با یک اسپری رنگ می رفت در کوچه ها این جملات را روی دیوار چاپ می کرد تا مردم را به خواندن قرآن و نهج البلاغه تشویق کند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید رضافصیحی تا ۱۹ سالگی پس از مدتی کار در کارگاه خیاطی پیشرفت کرد و مدیریت داخلی کارگاه را به دست گرفت و شهید قاسمعلی حیدری که چند سالی از شهید رضا فصیحی کوچکتر بود از روستای دستجرد برای کار به تهران آمده بود و با معرفی برادرش در کارگاه خیاطی که شهید رضا فصیحی کار می کرد او نیز مشغول به کار شد. و هر دو شهید باهم همکار شدند. شهید رضافصیحی در سن بیست سالگی تصمیم می گیرد که مستقل شود و یک کارگاه خیاطی با کمک برادرانش افتتاح نمود و برای کارگاه خیاطی شش عدد چرخ پیشرفته خیاطی و ده تن پارچه خریداری نمود. و با پیشنهاد خانواده قرار بود به خواستگاری برود و با یک خانواده تاجر وصلت کند. و بخاطر اینکه شهید فصیحی همه چیز تمام بود از نظر اخلاق و پشتکار و ایمان و چهره ی زیبایی که داشت خانواده ی دختر نیز مشتاق این وصلت بودند و ایشان را خیلی قبول داشتند. تمام زمینه های پیش رفت و ترقی برای آینده اش مهیا شده بود. اما به یکباره شهید فصیحی با ثبتنام در بسیج دگرگون شد و زندگی اش در مسیر دیگری قرار گرفت.‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد دوران شاه به خدمت سربازی رفت. آن زمان وقتی یکی به سربازی می رفت مانند حالا نبود که زود به زود به مرخصی بیایند و یا مدوام تلفن بزنند و یا پیامک و نامه بفرستند. آن زمان تلفن نبود که بتوانند زنگ بزنند و از حال هم خبردار شوند. جاده و ماشین زیاد نبود که کسی بخواهد راحت رفت و آمد کند. هرزگاهی یک ماشین پیدا می شد که مردم را تا شهر ببرد و برگردد. محمد دوران خدمتش در عجب شیر نزدیک تبریز بود . و شش ماه به شش ماه از حال و احوالش بی خبر بودیم. و بعد از دوران آموزشی به عمان فرستاده شد تا بقیه ی خدمت سربازی را آنجا بگذراند. و چون راهش خیلی دور بود مدتها از هم بی خبر بودیم تا اینکه خودش به مرخصی بیاید. محمد دوران سربازی سختی را پشت سر گذاشت و موفق شد این آزمون سخت را با موفقیت به اتمام برساند و به خانه برگردد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یکسال یکی از نمایندگان مجلس به منزل ما آمده بود. از مادرم سوال کرد مادر اگر کاری دارید یا چیزی نیاز دارید بفرمایید تا انجام شود؟ مادرم گفت: چه چیزی می خواهم!؟ ماشین ؟ خانه ؟ پسرم ! من سری که در راه خدا دادم پس نمی گیرم. من بچه ام را در راه خدا ندادم که بیایم چیزی از شما طلب کنم. آن نماینده مجلس اشک از چشمانش جاری شد. و در برابر عظمت روح بلند مادرم که مادر شهیدی مظلومی بود حرفی نداشت که بزند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی حیدری همیشه برای نماز به مسجد حضرت اباالفضل "سلام الله علیها" بازار حضرتی تهران می رفت. و در آنجا هم یک دفترچه وام قرض الحسنه به نیت ثوابش باز کرده بود. و بعد از شهادتش نیز به ما گفتندکه شهیدتان اینجا حساب قرض الحسنه دارد‌. بار آخر که ما برادرم قاسمعلی را برای اعزام به جبهه بدرقه می کردیم به مادرم گفت: دیگر انتظار برگشت مرا نداشته باشید و من می دانم که این دفعه بازگشتی نخواهم نداشت و خودم هم دوست ندارم برگردم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قبل از اینکه شهید رضا فصیحی به لبنان برود کارگاه خیاطی که با کمک همدیگر برایش اجاره کرده بودیم را به عشق خدمت به اسلام رها کرد و به لبنان رفت. زمانی که از ایشان پرسیدیم حالا که رفتی ما با این کارگاه خیاطی چه کنیم؟! در جواب گفت: هرچقدر اجاره اش می شود پرداخت کنید و تمام وسائلی که خریداری کردید پس بفروشید و حساب و کتاب مرا بر روی قالب یخ بنویسید تا هر وقت توانستم به شما پرداخت کنم. منظورش این بود که به اهل خانواده بفهماند من راهم را پیدا کردم و دیگر حاضر نیستم در خیاطی کار کنم. و من راه جهاد و شهادت را انتخاب کردم. شهید رضا فصیحی با اینکه زندگی به او روی خوش نشان می داد و اهل خانواده بهترین حامی او از همه لحاظ بودند و همه ی امکانات پیشرفتش مهیا بود اما چشم بر روی همه ی ظواهر دنیا بست و پشت پا به همه تعلقاتش زد و فقط خدا را می دید و دیگر هیچ چیز روح بیقرارش را آرام نمی کرد و به سر منزل مقصود هم رسید و با خدا همه چیز را معامله کرد و تجارتی عظیم نمود. و در این راه نیز پیروز و سربلند گشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم وقتی از لبنان به ایران بازگشت دو روز در تهران بود و بعد با هم به روستای دستجرد برای دست بوسی والدین رفتیم و حدود ۵ روز مهمان پدر و مادر بودیم و پس از دیدار عجله داشت که برگردد؛ والده ی گرامی هر چه اصرار کرد چند روزی بیشتر پیش ما بمانید آقا رضا قبول نکرد و می گفت: کار دارم باید زودتر برگردم و سپس به همراه هم به تهران برگشتیم. وقتی به تهران آمدیم دو الی سه روزی در شهر رفت و آمد می کرد؛ از او پرسیدم کجا میروی و میایی؟ جواب داد: هیچ جا؛ ولی بعد خودش آمد و گفت: چون به سربازی نرفته ام نیت دارم وارد سپاه شوم و به جبهه بروم و از این پس برای همیشه در سپاه خدمت کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
(زنده یاد علی فصیحی) عباس اهل نماز و روزه بود. به هیچ عنوان نمازش ترک نمی شد. خدا ترس بود. و از کارهای حرام دوری می کرد و از اعمالش مراقبت می کرد. خوش خلق و مهربان بود‌؛ مردمدار و با مرام و با گذشت بود. خیلی به والدین احترام می گذاشت. و مراقب بود تا زیر دستانش از دست او ناراحت نشوند. در کار دنیا بی منت و ریا کمک حال همه بود. و یک انسان کامل بود. و دلشکستن در مرامش نبود. اهل غیبت نبود. و اهل اینکه خلاف کسی را به رویش بیاورد و یا بدی کسی را بزرگ کند و با آبرویش بازی کند نبود. یک آدم دوست داشتنی بود همه اورا دوست داشتند. امین و امانتدار بود و خیانت در حق کسی نمی کرد. و چشمش دنبال مال دنیا نبود. این دو خلصت عباس خیلی به چشم می آمد. ایشان اهل تهمت زدن نبود و در حفظ آبروی یک مومن کوشا بود. اهل خیانت در امانت هم نبود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عباس دربین نوشیدنی ها خیلی چایی دوست داشت؛ و چون چایی زیاد می خورد بچه ها به شوخی به او لقب عباس سوری را داده بودند. یعنی کسی که چایی زیاد می خورد. عباس دوران کودکی و نوجوانی اش با بچه های روستا دور هم جمع می شدند و گوی بازی می کردند و یک مدتی هم بسمت قوتبال رفت ولی بعد کم کم بخاطر شرایط زندگی از فوتبال هم دور شد. ما آن دوران پا منبری شیخ کافی بودیم. در منزلمان نوار های شیخ کافی زیاد داشتیم و گاهی عباس وقت می کرد این نوارها را گوش می کرد و چند باری هم همراه پدرم به مهدیه تهران پای منبر مرحوم کافی می رفتند. عباس همان طور که گفتیم بعنوان یک بسیجی به جبهه اعزام شد ولی آنجا گفتند چون زمان خدمت سربازیت فرا رسیده است جزو سربازی ات حساب می شود و عباس حدود یکسال و نیم در جبهه های حق علیه باطل بعنوان سرباز وطیفه خدمت کرد و تقریبا شش ماه مانده بود که سربازیش تمام شود به درجه رفیع شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد به ورزش علاقمند بود اما چون امکاناتی در روستا نبود گاهی اوقات همراه بچه های محل فوتبال بازی می کردند و یا مواقعی پیش می آمد که باهم کشتی می گرفتند. اما ورزش اصلی ما همان کار در صحرا بود که به خودی خود باید بدن ورزیده و آماده ای برای کارهای سخت کشاورزی داشته باشیم. محمد قبل از اینکه به سربازی برود به همراه والدین گرامیمان به خواستگاری دختر خاله امان رفتند و به لطف خدا مراسم خواستگاری اش به خوبی برگزار شد اما شش ماه از مراسم نامزدی و سربازی اش گذشته بود که به فیض عظمای شهادت نائل آمد و قسمت نشد که رخت دامادی برتن کند و تشکیل زندگی بدهد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهیدبزرگوار ابتدا به عنوان بسیجی در جبهه حق علیه باطل حضور داشتند بعد از یک مدت دو سال خدمت مقدس سربازی ایشان شروع شد و پس از پایان خدمت مقدس سربازی ۸ روز به عنوان بسیجی در جبهه حضور داشتند. ایشان مهندس رزمی بودند و روی بردیزل کار میکردند همچنین نفر اول پدافند بودند. اولین عملیاتی که ایشان حضور داشتند عملیات بیت المقدس بود، در عملیاتهای رمضان، محرم ۱ تا ۵ ،کربلای ۱و۲ ، والفجر ۱ تا ۸ ، و عملیاتهای نفوذی حضورداشتند و در عملیات آخر (والفجر۸) در شهرک دارخوئین به عنوان پدافند هوایی روز جمعه مصادف با ۲۹ بهمن ۶۴ در ساعت ۱۴:۱۵ دقیقه توسط بمباران هوایی دشمن به درجه رفیع شهادت نائل گشتند. و در تاریخ ۲ اسفند ۶۴ در گلزارشهدا بهشت محمد صل الله علیه وآله و سلم  دستجرد تشییع و به خاک سپرده شدند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بعد از عملیات محرم به دستجرد خبر رسید که حسین فصیحی به شهادت رسیده است. در دستجرد رزمنده‌های دیگری هم به نام حسین فصیحی در جبهه حضور داشتند. در دستجرد شهید محمد فصیحی را به نام حسین می‌شناختند و اول تصور بر این بود که او به شهادت رسیده است، برای همین خانواده‌هایی که فرزند حسین در جبهه داشتند نگران شدند و قبل از اینکه بنیاد شهید به صورت رسمی به ما خبر شهادت را اعلام کند زمینه شنیدن خبر برایمان فراهم شده بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
روز تشییع پیکر برادرم؛ از طرف معراج شهدای اصفهان تابوت محمد را با یک آمبولانس به گلزار شهدای روستای پیله وران آوردند و آن روز مردم استقبال خوبی کردند و به لطف خدا مراسم تشییع و خاکسپاری خیلی با شکوه و آبرومندانه برگزار شد. روستای پیله وران همجوار روستای اُزوار می باشد و شهدای این دو روستای کوچک را در یک گلزار به خاک سپردند. پس از شهادت محمد پدرم خدابیامرز خیلی صبوری می کرد اما مادرم بخاطر اینکه دلتنگ محمد می شد و بخاطر احساس پاک مادرانه ای که داشت کمی بی قراری می کرد و طاقت دوری محمد را نداشت. من اگر برادر شهیدم را یک بار دیگر ببینم و اجازه صحبت داشته باشم از او می خواهم که دست ما را هم بگیرد تا عاقبت بخیر شویم و در قیامت در نمانیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
حسن آقا یک فرد بسیار انقلابی و مقلد حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" بود. خیلی به انقلاب عشق می ورزید و انقلاب اسلامی را صد در صد با جان و دل قبول داشت. و این عشق و محبت فقط زبانی نبود و در عمل هم نشان می داد تا چقدر وفادار به اسلام و انقلاب اسلامی می باشد. اگر کسی در مورد انقلاب اسلامی و یا امام و یا شهدایی همچون بهشتی حرف نامربوطی میزد بسیار ناراحت می شد و سعی می کرد تا طرف را متوجه طرز فکر اشتباهش کند. و گاهی می شد با طرف درگیر می شد تا از حق انقلاب اسلامی و خون شهدا دفاع کند. و بخاطر عشقش به نظام جمهوری اسلامی ایران خودش داوطلب شد تادر سال ۱۳۶۱ در سن ۱۸ سالگی به خدمت سربازی برود. ایشان هم می توانست مانند خیلی ها که سربازی نمی روند و غائب می شوند پیگیر دفترچه آماده ی خدمت خود نباشد. اما بقدری بصیر و دانا بود که می دانست انقلاب نو پای ما احتیاج به سربازانی وفادار دارد تا ریشه ی این انقلاب محکم شود تا به حکومت عدل الهی متصل گردد. شهید حسن فصیحی خیلی به مسائل دینی و شرعی مقید بود. و نمازهایش را مرتب می خواند. و در جلساتی که آن زمان در مساجد برگزار می شد شرکت می کرد. و پیرو خط امام بود. یک روحیه ی بسیار عالی و معنوی داشت و یک انسان بسیار مخلصی بود. در خانواده ی ما ایشان از نظر ایمان برتر از همه ی ما بود. حسن آقا در مدرسه درس نخواند. پدرم ایشان را به مکتب خانه فرستاد تا با سواد شود. و مدرک کلاسیک نداشت. در حد خواندن و نوشتن را آموخت. حسن آقا در زمان نوجوانی زمانی پس از اینکه کمی خواندن و نوشتن یاد گرفت کم کم روخوانی قرآن را نیز فرا گرفت و با پشتکاری که داشت یاد گرفت قرآن را خیلی راحت و روان قرائت کند. و خیلی به قرآن علاقمند بود. برادرم انسان بسیار صبوری بود و خیلی کم پیش میامد که عصبانی شود و هر وقت عصبانی بود بروز نمی داد و ناراحتی خود را کنترل می کرد و فرو برنده ی خشم خود بود و در مقابل سختیها و مشکلات زندگی بسیار بردبار و حلیم بود و با صبرو توکل بر خدا سعی می کردبا شکیبایی بر مشکلات و سختیها فائق آید. پدرم کشاورز بود و زمینی از خودش نداشت و روی زمینهای مردم شراکتی کار می کرد. و از این راه امرار معاش می کردیم. من چند سال از برادرم حسن کوچکتر بودم. و زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبودم اوایل انقلاب با حسن آقا برای کسب و کار به تهران آمدیم. و به بازار خشکبار و آجیل پیش یکی از اقوام مشغول به کار شدم. و در یکی از اتاقهای منزل خاله ام با برادرم مجردی زندگی می کردیم. من بقدری هنوز کوچک بودم که یادم است وقتی پشت تابه ی آجیل پزی می ایستادم قدم کوتاه بود مجبور می شدم یک آجر زیر پایم بگذارم تا قدم برسد و بتوانم کار کنم. گاهی می شد که بازیگوشی می کردم و سرکار نمی رفتم. برادرم که از این موضوع خیلی ناراحت بود یکبار مرا دعوا کرد و گفت: یا مسئولیت قبول نکن یا درست انجام وظیفه کن. و خیلی بعنوان یک برادر بزرگتر دلسوز من بود و همیشه مرا نصیحت می کرد و می گفت: برو سرکار و بیخود وقت خودت را هدر نده به فکر آینده ات باش. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد سرباز ژاندارمری قدیم که حالا به آن نیروی انتظامی می گویند بود. ایشان پس از دوران آموزشی به منطقه عملیاتی زبیدات اعزام شد و در آن مدتی که آنجا بود تا به شهادت رسید بوسیله نامه هایی که می فرستاد ما از حال و احوالش باخبر می شدیم. دوران جنگ در روستای ما تلفن یا مخابراتی وجود نداشت برای همین تماس تلفنی از برادرم نداشتیم و نامه هایی راهم که می فرستاد معمولا توسط همرزمانش که به مرخصی می آمدند برای ما می فرستاد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد اهل صله ارحام بود و خیلی به اهل خانه محبت می کرد و با خواهر و برادرا رفیق بود و همیشه به منزل خواهر و برادرا رفت و آمد می کرد که بیخبر احوالشان نباشد. و چون همیشه سر کار می رفت هیچ وقت هم فرصت درستی پیدا نکرد که به روستاهای اطراف یا به شهراصفهان و یا تهران برود و با فامیل هم دیدار تازه کند و بیشتر در همان روستا صله ارحام را انجام می داد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علیه السلام این روستا مردم مذهبی و انقلابی دارد. به همین خاطر بسیاری از جوان‌های این روستا در دوران دفاع مقدس به جبهه می‌رفتند. پدر و مادرمان هر دو اهل این روستا و یک محله بودند. همین همسایگی هم باعث وصلت‌شان شد. ابتدا خدواند به آن‌ها سه فرزند عطا کرد. از آنجا که دوران طاغوت هیچ‌گونه امکانات درمانی در روستا‌ها وجود نداشت، هر سه فوت شدند. سال ۱۳۴۸ محمدعلی متولد شد. هنگام تولد محمدعلی، پدر و مادرم او را نذر امام رضا (علیه السلام) کردند. آن زمان بسیاری از نوزادان به خاطر بیماری‌هایی که الان به راحتی درمان می‌شوند، فوت می‌شدند و این طور نبود که بشود طفل را به راحتی به مرکز درمانی رساند. بعد از آن خداوند دو پسر و سه خواهر دیگر عطا کرد که محمد علی به شهادت رسید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم محمد با اینکه روحیات و اخلاق و رفتارش شبیه شهدا بود و نور شهادت در صورتش هویدا بود و ماهم احساس می کردیم که احتمال می رود که روزی به شهادت برسد اما فکر نمی کردیم خیلی زود این اتفاق بیافتد و ما خانواده شهید باشیم. دور از انتظارمان بود و بعد از شهادتش هم یکی از خواهرانم از زبان یکی از همرزمان محمد شنیده بود که محمد سری آخری که به جبهه رفت؛ گفته بود که من این بار اگر رفتم دیگر برنمی گردم. حالا اگر خوابی دیده بود یا به دلش الهام شده بود که شهادت نصیب و قسمتش می شود نمی دانم چون چیزی برای ما در منزل تعریف نکرده بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد تا پنجم دبستان را در دوران پهلوی درس خواند و در درس خواندن هم متوسط بود نمراتش مثل بقیه هم سن و سالانش معمولی بود. زمانی هم که انقلاب به اوج خود رسیده بود ما چون دور از شهر اصفهان و در یک روستای کوچک و کم جمعیت کنار رودخانه زندگی می کردیم و مجبور بودیم پا به پای پدرمان در صحرا کار کنیم زیاد در جریان کارهای انقلابیون نبودیم فقط گهگاهی یه خبرهایی به گوشمان می رسید برای همین در روستای ما زیاد فعالیت انقلابی انجام نمیشد و نیروهای شاهنشاهی هم کاری به کار روستای ما نداشتند و چون وسیله رفت و آمد هم کم بود خیلی بسختی می شد تا شهر رفت و آمد کرد و پیگیر این نوع کارهای اجتماعی باشیم. اما ما هم دلمان پیش انقلابیون بود و دوست داشتیم هر چه زودتر امام خمینی که (رضوان الهی بر روح مطهرش باد) از تبعید بازگردد و انقلاب به پیروزی برسد و خدا مردم ایران را از دست این حکومت طاغوتی نجات بخشد. و الحمدلله با همت مردم ایران انقلاب به ثمر نشست و مردم آمدن امام را جشن گرفتند. و همه بهم‌تبریک می گفتند و یک شادی وصف ناشدنی در دلها شکل گرفته بود و مردم خدا را بابت این پیروزی شاکر بودند و در خیابانها گل و شیرینی پخش می کردند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
تقریبا همرزمای عباس بیشترشون به شهادت رسیدند که در این عکس شهیدان عباس فصیحی نفر دوم از سمت راست و یدالله احمدی نفر اول سمت چپ که در جبهه باهم بودند و خیلی باهم رفیق هم بودند به شهادت رسیدند. چندتا از همرزمای عباس اسامیشون را می نویسم تا یادشان زنده بماند. (شهیدحسین فصیحی (فرزندحسن) وجانباز حسین خدامی؛ شهید اصغر فصیحی؛ شهید یدالله احمدی؛ شهید مهدی فصیحی؛ رزمنده علی حسن زاده) یبار باعباس تو ماشین بودیم عباس خیلی ناراحت بود. یکی از همرزمانش شهید شده بود و عکس دوست شهیدش هم در جیبش بود. از عباس پرسیدم مگه ایشون کی باشند که شهید شده؟ پسر کیه؟ خانوادش کیه؟ عباس با یک صدای غمگینی جواب داد. اسم این شهید یدالله احمدی هستش و خانوادش دستجردی هستند ولی تو خود دستجرد زندگی نمی کنند و در یکی از روستاهای وروان زندگی می کنند. خیلی پسر آقایی بود و من خیلی غصمه که شهید شده و نمی خواد خونه رفتیم چیزی بگی ولی بدون من بخاطر این شهید اومدم که برم خونشون سر بزنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اهل خانواده تا بعداز شهادتش از مسئولیتی که در جبهه داشت اطلاعی نداشتند. تا اینکه یکی از دوستان که در جبهه رفت و آمد داشت وقتی برای مراسم شهیدرضا فصیحی آمد از او می پرسیدیم؛ برادر ما در جبهه چه کاره بوده است؛ یه سرباز ساده و یا تدارکات و...؟ گفت: آقا رضا در جبهه پاسدار ارزشمندی بود یک فرد معمولی و سرباز ساده نبود و در نوع خود بی نظیر بود و از نظر ایمان ما مثلش را نداشتیم و یا اگر باشند انگشت شمارند و  مسئولیتش فرمانده گردان بود. و کارهای مهمی انجام می داد. و اگر به شهادت نمی رسید حتما درسپاه به درجات عالی نظامی دست می یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
حسنعلی دفعه آخری که به مرخصی آمد می گفت: این بار آخر است که همدیگر را می بینیم و اگر به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. ماهم قبل از آخرین اعزام حسنعلی خانه خریده بودیم. به خانمم گفتم: اینبار حسنعلی دفعه آخر است که به مرخصی آمده است و اگر به جبهه برود دیگر برنمی گردد. خودش هم با اطمینان می گوید دیگر برنمی گردم و من هم یقین دارم که برادرم دیگر بر نمی گردد. می خواهم با دستجرد تماس بگیرم و دعوتش کنم به تهران بیاید خانه ی جدیدی که خریدیم را ببیند و بعد به جبهه برود. چون حسنعلی خیلی دلسوز ما بود و دوست داشت که ما خودمان صاحبخانه شویم تا زن و بچه ام در آسایش باشند. حتی یک مقدار پس انداز هم که داشت قبل از اینکه ما خانه بخریم به دست من داد و گفت: این مبلغ پول دست شما باشد خانه بخرید تا خانوادت مستاجر نباشند. و واقعا خیلی دلسوز ما بود. خلاصه به دستجرد زنگ زدیم و به حسنعلی گفتیم: ما خانه دار شدیم تا نرفتی جبهه اول بیا تهران خانه را ببین و بعد برو؛ گفت: نه؛ من وقت ندارم؛ مرخصی زیاد ندارم و نمی توانم به تهران بیایم. من هم گفتم: نه! شما حتما امشب به تهران بیا من خودم فردا شب شما رو به دستجرد بر می گردانم. خیلی دلم می خواست خوشحالی حسنعلی را ببینم. چون همیشه دعا می کرد ما خانه دار شویم. حسنعلی به دعوت ما به تهران آمد و فردا شبش با حسنعلی و حاج صادق و حاج علی همگی به دستجرد رفتیم. موقعه ایکه می خواستیم برگردیم تهران حسنعلی آمد سرکوچه به من و حاج صادق که کنار هم ایستاده بودیم گفت: حلال کنید اینبار که به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. و خودم یقین به شهادتم دارم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زمانی که منافقین کوردل بسیار فعال بودند و پشت سرهم داشتند داغ بر دل ملت می گذاشتند و شخصیتهای مهم مملکتی را ترور می کردند علی به همراه بسیجیان در روستای دستجرد یک ایست بازرسی گذاشته بودند. و شب ها تا صبح در این ایست بازرسی ها خدمت می کردند. علی شب ها که به منزل می آمد با خودش اسلحه ام۱ و ژ۳ می آورد. ما هم از روی کنجکاوی و بازیگوشی می رفتم اسلحه ها را بر می داشتیم و کمی بازی می کردیم. مثلا نقش یک بسیجی را بازی می کردیم که اسلحه دارد و نگهبانی می دهد. علی هم به ما تذکر می داد که دست نزنید خطرناک است. بچه های قدیم بسیار پشتکار داشتند و محکم پای آرمانهای انقلاب نو پای ایران اسلامی ایستاده بودند و در خط ولایت حرکت می کردند. علی در بسیج به بسیجی های تازه وارد آموزش باز و بست کردن اسلحه ها را آموزش می داد. علی قدرت تشخیص بسیار خوبی از دشمن شناسی داشت زمانی که بنی صدر می خواست رئیس جمهور شود با اینکه نزدیک پانزده سالش بیشتر نبود ولی به همه می گفت به این بنی صدر رای ندهید این منافق است. من این بنی صدر را می شناسم. علی بینش و بصیرت داشت و قدرت دشمن شناسی داشت و فرق بین دوست و دشمن را می دانست و به وقت هم روشنگری می کرد تا مردم را آگاه کند. اما متاسفانه کسی اهمیت نداد و بنی صدر رئیس جمهور شد و کلی خیانت کرد و بعد هم پا به فرار گذاشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اوایل بهمن ماه ۱۳۵۷ بود، هوا سرد بود و هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، ما پای کرسی نشسته بودیم که یک دفعه دیدیم یکی از همسایه ها بنام‌ آشیخ عباسعلی سراسیمه وارد منزلمان شد و صدا زد حسین آقا زود بیا که برادرت رضا الانکه ماشین این راننده ورزنه ای را به آتش بکشد. من سریع از جا بلند شدم و دوان دوان بسمت کوچه دویدم که ببینم ماجرا از چه قرار است که دیدم دعوا خاتمه پیدا کرده است. سوال کردم چه شده است؟ گفتند: راننده این ماشین باری از ورزنه به اینجا آمده است که با همکارانش (راننده های دستجردی) بگوید من یک بار پیدا کردم ببریم‌ جیرفت و از آن طرف هم بار بزنیم و برگردیم. اما راننده تا از ماشین پیاده شد رضا چشمش به عکس شاه و فرح افتاد که در تودوزی درب ماشین بود، رفت جلو و به راننده گفت: آقا این عکس شاه و فرح و از توی در ماشینت در بیار و پاره کن دور بریز ! راننده رضا را هول داد و گفت: برو بابا تو دوزی ماشینم خراب می شود. رضا هم که دید راننده حرفش را گوش نمی دهد رفت. حالا که برگشته است یک پیت بنزین دستش گرفته و آمده است تا این ماشین را به آتش بکشد. رضا پولی نداشت که بنزین بخرد برای همین رفته بود کمی گندم از خانه برداشته بود و برده بود با آن یک چهار لیتری بنزین خریده بود. (آن زمان بنزین لیتری پنج زار بود) و برمی گردد و به راننده هشدار می دهد که اگر عکس شاه و فرح و از ماشینت بیرون نندازی ماشینت را به آتش می کشم. راننده که سخت مقاومت می کرده است مردم به او می گویند: ببین این پسر یک بچه یتیم است و پدر ندارد. خانواده اش زیر خط فقر هستند و اگر ماشینت را آتش بزند نمی توانی از دستش شکایت کنی و از خانواده اش خسارت بگیری چون ندارند برایت جبران کنند تازه باید دوتا نان هم بخری ببری منزلشان تحویل بدهی. این هم که بچه سال است و دولت نمی تواند او را محکوم کند. پا حساب شیطنت بچگی اش می گذارند. حرفش را گوش بده تا کار دستت نداده است و این عکس و در بیار تا دست از سرت بردارد. آن راننده هم مجبور می شود با تیغ روکش درب ماشینش را بِبُرَد و عکس شاه و فرح را بیرون بیاورد. و ما آن روز روحیه فوق العاده انقلابی رضا را به چشم دیدیم. رضا بسیار شجاع و با بصیرت و با غیرت بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سال 1361 رضا همزمان با فعاليت در کسب و کار در بسیج هم فعالیت می کرد. او به تازگي کارگاه خياطي راه انداخته بود که یک شب که به پادگان امام حسین "علیه السلام" رفته بود از ان جا با خانه تماس گرفت و گفت که قرار است يک شب بعد راهي لبنان شوند. همه با شنیدن این خبر تعجب کرديم و در حقيقت غافلگير شديم. فردای آن شب  براي بدرقه رضا راهي به پادگان شديم. راستش را بخواهيد از او خواستیم اگر می شود انصراف دهد اما  دلسوزیها و نصایح ما فايده نداشت چرا که رضا راهش را خوب شناخته بود و در این راه بسیار مصمم و ثابت قدم بود.با اینکه کشور درگير جنگ بود اما بنا به مصلحت جمهوری اسلامی با عده ای از دوستان و همرزمانش در مرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان اعزام شدند. و پس از اعزام به لبنان هفت ماه در بعلبک لبنان بودند و در حزب الله لبنان خدمت می کردند و شهید فصیحی کنار خدمت صادقانه ای که داشت درس فقه را هم می خواند و فقط ماهی یک بار نامه ای برای خانواده می فرستاد تا خبر سلامتیش را اطلاع دهد. و پس از هفت ماه در اسفند ماه همان سال به ایران بازگشت. زمانی که به ایران آمد علامت سوالی در چشمان همه اهل منزل نمایان شد؟! چرا که آقارضا در طی هفت ماهی که به لبنان رفته بود محاسن صورتش را کوتاه نکرده بود و بسیار ریشهایش بلند شده بود. وقتی از او علت را جویا شدیم؛ گفت: در لبنان مومنین ریش می گذارند و هر چه مومن تر باشند ریششان بلندتر می باشد. و راست می گفت فردی بنام ابوشریف آن زمان به ایران می آمد او نیز ریشهای بلندی داشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398