eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
574 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید رضافصیحی تا ۱۹ سالگی پس از مدتی کار در کارگاه خیاطی پیشرفت کرد و مدیریت داخلی کارگاه را به دست گرفت و شهید قاسمعلی حیدری که چند سالی از شهید رضا فصیحی کوچکتر بود از روستای دستجرد برای کار به تهران آمده بود و با معرفی برادرش در کارگاه خیاطی که شهید رضا فصیحی کار می کرد او نیز مشغول به کار شد. و هر دو شهید باهم همکار شدند. شهید رضافصیحی در سن بیست سالگی تصمیم می گیرد که مستقل شود و یک کارگاه خیاطی با کمک برادرانش افتتاح نمود و برای کارگاه خیاطی شش عدد چرخ پیشرفته خیاطی و ده تن پارچه خریداری نمود. و با پیشنهاد خانواده قرار بود به خواستگاری برود و با یک خانواده تاجر وصلت کند. و بخاطر اینکه شهید فصیحی همه چیز تمام بود از نظر اخلاق و پشتکار و ایمان و چهره ی زیبایی که داشت خانواده ی دختر نیز مشتاق این وصلت بودند و ایشان را خیلی قبول داشتند. تمام زمینه های پیش رفت و ترقی برای آینده اش مهیا شده بود. اما به یکباره شهید فصیحی با ثبتنام در بسیج دگرگون شد و زندگی اش در مسیر دیگری قرار گرفت.‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://rubika.ir/Yad_shohada1398 https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سال 1361 رضا همزمان با فعاليت در کسب و کار در بسیج هم فعالیت می کرد. او به تازگي کارگاه خياطي راه انداخته بود که یک شب که به پادگان امام حسین "علیه السلام" رفته بود از ان جا با خانه تماس گرفت و گفت که قرار است يک شب بعد راهي لبنان شوند. همه با شنیدن این خبر تعجب کرديم و در حقيقت غافلگير شديم. فردای آن شب  براي بدرقه رضا راهي به پادگان شديم. راستش را بخواهيد از او خواستیم اگر می شود انصراف دهد اما  دلسوزیها و نصایح ما فايده نداشت چرا که رضا راهش را خوب شناخته بود و در این راه بسیار مصمم و ثابت قدم بود.با اینکه کشور درگير جنگ بود اما بنا به مصلحت جمهوری اسلامی با عده ای از دوستان و همرزمانش در مرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان اعزام شدند. و پس از اعزام به لبنان هفت ماه در بعلبک لبنان بودند و در حزب الله لبنان خدمت می کردند و شهید فصیحی کنار خدمت صادقانه ای که داشت درس فقه را هم می خواند و فقط ماهی یک بار نامه ای برای خانواده می فرستاد تا خبر سلامتیش را اطلاع دهد. و پس از هفت ماه در اسفند ماه همان سال به ایران بازگشت. زمانی که به ایران آمد علامت سوالی در چشمان همه اهل منزل نمایان شد؟! چرا که آقارضا در طی هفت ماهی که به لبنان رفته بود محاسن صورتش را کوتاه نکرده بود و بسیار ریشهایش بلند شده بود. وقتی از او علت را جویا شدیم؛ گفت: در لبنان مومنین ریش می گذارند و هر چه مومن تر باشند ریششان بلندتر می باشد. و راست می گفت فردی بنام ابوشریف آن زمان به ایران می آمد او نیز ریشهای بلندی داشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زمان قدیم یک روز یک نفر از روستای کمال آباد که همجوار روستای دستجرد می باشد به زیارت شهدای دستجرد می رود وقتی در حال زیارت و فاتحه خوانی مزار شهدا بوده است متوجه صوت خوش قرآن می شود و به دنبال صدا می رود که ببیند چه کسی در خلوت گلزار قرآن می خواند اما کسی را نمی یابد و متوجه می شود صدای تلاوت قرآن از سمت مزار شریف شهید رضا فصیحی می آید و می رود کنار قبر شهید می نشیند و در حال بهت و حیرت گوش جان می سپارد به آن صدای ملکوتی که از دل مزار شنیده می شد و فضا را معطر به عطر خوش کلام وحی می کرد. و می گوید حدود بیست الی سی دقیقه ای آنجا می نشیند تا تلاوت قرآن شهید تمام می شود. و سپس این کرامت شهید را به خانواده شهید فصیحی اطلاع می دهد. شهیدرضافصیحی همچون شهدای دیگر احترام خاصی برای مادرش قائل می باشد. ایشان پس از شهادت نگران حال مادرش می شود که در فراقش بی تابی می کرده است. شبی مادر خواب فرزند شهیدش را می بیند که از او می خواهد که دیگر بی تابی نکند که دشمن شاد نشوند و قول می دهد که در غیبت برادرانش که در راه دور زندگی می کنند حامی و کمک حال مادر باشد و نگذارد که سختی ببیند. مادر شهید با دیدن این خواب آرامشی در دلش ایجاد می شود و دیگر بی قراری نمی کند و چه شهدا خوش قول هستند و از آن پس با عنایت و کرامات شهید رضا فصیحی سختیهای زندگی برای مادر سهل و آسان می شود و به دعای خیر شهید مشکلات برطرف می گشت.‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادر شهید رضا فصیحی مدتی بود دست درد داشت و تنها زندگی می کرد. به سختی کارهایش را انجام می داد. یک روز به لطف خدا فرزند شهیدش را به چشم می بیند که به کمکش می آید. یک روز که در خانه مشغول قند شکستن بود اما بخاطر دست درد نمی توانست قندها را بشکند و خیلی از این موضوع رنج می برد و غصه می خورد. اما لطف خدا شامل حالشان می شود و برای ما تعریف می کرد: همین طور که داشتم به سختی قندها را خورد می کردم ناگهان پسرم رضا را دیدم که وارد اتاق شد و آمد کنار سفره قندی نشست و قند چین را برداشت و شروع کرد قندها را خورد کند. پس از اینکه تمام قندها را خورد کرد از پیشم رفت. (بله مقام مادران شهدا نزد خدا بسیار بالاست. و شهدا طاقت رنج کشیدن مادرانشان را ندارند. پس از مادران شهدا غافل نشویم. تا زنده هستند به آنان خدمت کنیم تا فرزندان شهیدشان برایمان به وقت جبران کنند). کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید رضا فصیحی در سال ۱۳۴۲ در یک خانواده مذهبی در روستای دستجرد منطقه جرقویه در شرق استان اصفهان به دنیا آمد. والدین شهید با یکدیگر نسبت فامیلی نداشتند آشنا و هم محله ای بودند و پس از ازدواج ثمره ی زندگیشان شش فرزند پسر بود که شهید رضا فصیحی کوچکترین فرزند خانواده می باشد. شهید فصیحی در زمان کودکی پسری پر انرژی و بسیار خوش اخلاق بود و از آنجایی که علاقه ی خاصی به نماز داشت در سن هفت سالگی شروع به نماز خواندن کرد و دوران ابتدایی را در روستا به اتمام رساند. و همزمان با درس خواندن و با همان سن کم در کارهای انقلابی شرکت می کرد. و پس از اتمام دوران دبستان به تهران آمد. و در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار شد تا حرفه ی خیاطی را بیاموزد و در منزل برادرانش که آن زمان در خیابان مولوی خانه های حیاط دار قدیمی داشتند و باهم زندگی می کردند یک اتاق داشت و مستقل زندگی می کرد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم وقتی از لبنان به ایران بازگشت دو روز در تهران بود و بعد با هم به روستای دستجرد برای دست بوسی والدین رفتیم و حدود ۵ روز مهمان پدر و مادر بودیم و پس از دیدار عجله داشت که برگردد؛ والده ی گرامی هر چه اصرار کرد چند روزی بیشتر پیش ما بمانید آقا رضا قبول نکرد و می گفت: کار دارم باید زودتر برگردم و سپس به همراه هم به تهران برگشتیم. وقتی به تهران آمدیم دو الی سه روزی در شهر رفت و آمد می کرد؛ از او پرسیدم کجا میروی و میایی؟ جواب داد: هیچ جا؛ ولی بعد خودش آمد و گفت: چون به سربازی نرفته ام نیت دارم وارد سپاه شوم و به جبهه بروم و از این پس برای همیشه در سپاه خدمت کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم در بسیج ثبتنام کرد و مدتی در کنار کار و کاسبی در بسیج فعالیت می کرد. اما یک شب که به پادگان امام حسین "علیه السلام" رفته بود با منزل ما تماس گرفت و گفت: قرار است ما فردا شب به لبنان اعزام شویم. همه با شنیدن این خبر بهت زده ماندیم و نمی دانستیم قرار است چه اتفاقی بیافتد. و این همه دگرگونی آقا رضا غیر قابل وصف بود. فردای آن شب  قبل از اعزام آقا رضا به لبنان به پادگان برای دیدنش رفتیم و از او می خواستیم اگر می شود انصراف دهد و نرود چرا که تازه کارگاه خیاطی را افتتاح کرده بود و می بایست می ماند و کارگاه را راه اندازی می کرد. اما  دلسوزیها و نصایح ما در وی اثرگذار نبود و شهید رضا فصیحی راهش را خوب شناخته بود و در این راه بسیار مصمم و ثابت قدم بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید رضافصیحی در زمان نوجوانی اش در دوره ی شاهنشاهی که در دبستان در روستای دستجرد درس می خواند از طرف مدرسه به محصلین تغدیه بیسکویت می دادند. آقا رضا از آن تغذیه ها نمی خورد و هر روز که سهم تغذیه اش را از  مدرسه می گرفت می آورد منزل و در گوشه ای جمع آوری می کرد.  یکبار از او سوال کردم. آقا رضا اینا چیه؛ چرا اینجا نگه داشتی و نمی خوری؟ گفت: راستش انگار این تغذیه ها به ما نمیاد که بخوریم. و تا آخر سال لب به این بیسکویتها نزد و هر کس از این بیسکویتها می خواست دریغ نمی کرد. و همه را بین دیگران تقسیم کرد. اما خودش احتیاط می کرد و اصلا هم تظاهر نمی کرد به زبان بیاورد مثلا چون این ها از طرف شاه است من نمی خورم. ولی بقدری در آن سن و سال  کم فهم و درک و شعور بالایی داشت که از هر نوع خوراک و غذایی نمی خورد و احتیاط می کرد. و این رفتارش پسندیده اش با اون سن کم باعث تعجب ما بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهیدرضافصیحی زمانی که به لبنان اعزام شد. در آنجا درس فقه می خواند و هرشب جمعه برای زیارت حضرت زینب "علیهاالسلام" به سوریه می رفتند و تعریف می کرد یکبار حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا قرائتی به سوریه آمده بود و ما رفتیم دیدن ایشان و باهم بودیم. همان زمان شب خواب دیدم که در عالم خواب نگبهان یک آسایشگاه هستم که همه ی سربازها در خواب بودند و من پاسبخش آن قسمت بودم. در همان حین دیدم امام خمینی "رضوان الله تعالی علیه" بسمت آسایشگاه می آید. خواستم صدای سربازها بزنم که بلند شوید امام به اینجا آمده است؛ امام اجازه ندادند و دو بازویم را دست گرفت وفرمودند: با خودت کار دارم بقیه را بیدار نکنید؛ امام رو به من کرد و فرمود: شما دیگر نمی خواهد درس فقه بخوانید درس فقهت تمام شده است. و شهید فصیحی بعداز دیدن این خواب بیدار می شود. و اگر بخواهیم تعبیری برای این خواب در نظر بگیریم شاید به این باشد که از نظر ایمان و تقوا شهید رضا فصیحی در همان هفت ماهی که در لبنان درس فقه می خواند و در حال خدمت به اسلام و مسلمین بود به درجات عالی انسانیت رسیده بود و خدا او را برای خود انتخاب می کند و شهادتنامه اش را امضاء نموده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اهل خانواده تا بعداز شهادتش از مسئولیتی که در جبهه داشت اطلاعی نداشتند. تا اینکه یکی از دوستان که در جبهه رفت و آمد داشت وقتی برای مراسم شهیدرضا فصیحی آمد از او می پرسیدیم؛ برادر ما در جبهه چه کاره بوده است؛ یه سرباز ساده و یا تدارکات و...؟ گفت: آقا رضا در جبهه پاسدار ارزشمندی بود یک فرد معمولی و سرباز ساده نبود و در نوع خود بی نظیر بود و از نظر ایمان ما مثلش را نداشتیم و یا اگر باشند انگشت شمارند و  مسئولیتش فرمانده گردان بود. و کارهای مهمی انجام می داد. و اگر به شهادت نمی رسید حتما درسپاه به درجات عالی نظامی دست می یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادر شهید رضا فصیحی مدتی بود دست درد داشت و تنها زندگی می کرد. به سختی کارهایش را انجام می داد. یک روز به لطف خدا فرزند شهیدش را به چشم می بیند که به کمکش می آید. یک روز که در خانه مشغول قند شکستن بود اما بخاطر دست درد نمی توانست قندها را بشکند و خیلی از این موضوع رنج می برد و غصه می خورد. اما لطف خدا شامل حالشان می شود و برای ما تعریف می کرد: همین طور که داشتم به سختی قندها را خورد می کردم ناگهان پسرم رضا را دیدم که وارد اتاق شد و آمد کنار سفره قندی نشست و قند چین را برداشت و شروع کرد قندها را خورد کند. پس از اینکه تمام قندها را خورد کرد از پیشم رفت. (بله مقام مادران شهدا نزد خدا بسیار بالاست. و شهدا طاقت رنج کشیدن مادرانشان را ندارند. پس از مادران شهدا غافل نشویم. تا زنده هستند به آنان خدمت کنیم تا فرزندان شهیدشان برایمان به وقت جبران کنند). کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک روز مادر شهید رضا فصیحی به من گفت: زهرا خانم دیشب یک خواب قشنگی دیدم. گفتم: ان شاء الله خیر باشد. گفت: من خیلی دوست دارم به کربلا بروم ولی قسمت و نصیبم نشده تا حالا بروم. اما دیشب در خواب به زیارت کربلا رفتم. خواب دیدم فرشته و ملائکه ی خدا آمدند و مرا با خودشان به امامزاده سلطان ابو سعید بردند اما داخل امامزاده قبر شش گوشه ی امام حسین علیه السلام بود و آنقدر فرشته و ملائکه دور قبر آقا بودند که حدو حساب نداشت. بعد دست مرا گرفتند و بردند روی یک صندلی نشاندند و گفتند: رضا پسرت به ما خیلی سفارش کرده است از شما عکس بندازیم و برایش ببریم. من هم گفتم: از من عکس نندازید من زشت هستم عکسم قشنگ نیست. ولی آنها مامور بودند که حتما عکس مرا بندازند و از من عکس گرفتند. بعد گفتم: من پا درد دارم حالا چطور به منزلمان برگردم؟ گفتند: نگران نباشید ما خودمان شما را تا منزلتان همراهی می کنیم و بعد مرا با خودشان آوردند سر جای اولم در منزل که بودم و سپس رفتند و من از خواب بیدار شدم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید رضافصیحی تا ۱۹ سالگی پس از مدتی کار در کارگاه خیاطی پیشرفت کرد و مدیریت داخلی کارگاه را به دست گرفت و شهید قاسمعلی حیدری که چند سالی از شهید رضا فصیحی کوچکتر بود از روستای دستجرد برای کار به تهران آمده بود و با معرفی برادرش در کارگاه خیاطی که شهید رضا فصیحی کار می کرد او نیز مشغول به کار شد. و هر دو شهید باهم همکار شدند. شهید رضافصیحی در سن بیست سالگی تصمیم می گیرد که مستقل شود و یک کارگاه خیاطی با کمک برادرانش افتتاح نمود و برای کارگاه خیاطی شش عدد چرخ پیشرفته خیاطی و ده تن پارچه خریداری نمود. و با پیشنهاد خانواده قرار بود به خواستگاری برود و با یک خانواده تاجر وصلت کند. و بخاطر اینکه شهید فصیحی همه چیز تمام بود از نظر اخلاق و پشتکار و ایمان و چهره ی زیبایی که داشت خانواده ی دختر نیز مشتاق این وصلت بودند و ایشان را خیلی قبول داشتند. تمام زمینه های پیش رفت و ترقی برای آینده اش مهیا شده بود. اما به یکباره شهید فصیحی با ثبتنام در بسیج دگرگون شد و زندگی اش در مسیر دیگری قرار گرفت.‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قبل از اینکه شهید رضا فصیحی به لبنان برود کارگاه خیاطی که با کمک همدیگر برایش اجاره کرده بودیم را به عشق خدمت به اسلام رها کرد و به لبنان رفت. زمانی که از ایشان پرسیدیم حالا که رفتی ما با این کارگاه خیاطی چه کنیم؟! در جواب گفت: هرچقدر اجاره اش می شود پرداخت کنید و تمام وسائلی که خریداری کردید پس بفروشید و حساب و کتاب مرا بر روی قالب یخ بنویسید تا هر وقت توانستم به شما پرداخت کنم. منظورش این بود که به اهل خانواده بفهماند من راهم را پیدا کردم و دیگر حاضر نیستم در خیاطی کار کنم. و من راه جهاد و شهادت را انتخاب کردم. شهید رضا فصیحی با اینکه زندگی به او روی خوش نشان می داد و اهل خانواده بهترین حامی او از همه لحاظ بودند و همه ی امکانات پیشرفتش مهیا بود اما چشم بر روی همه ی ظواهر دنیا بست و پشت پا به همه تعلقاتش زد و فقط خدا را می دید و دیگر هیچ چیز روح بیقرارش را آرام نمی کرد و به سر منزل مقصود هم رسید و با خدا همه چیز را معامله کرد و تجارتی عظیم نمود. و در این راه نیز پیروز و سربلند گشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم وقتی از لبنان به ایران بازگشت دو روز در تهران بود و بعد با هم به روستای دستجرد برای دست بوسی والدین رفتیم و حدود ۵ روز مهمان پدر و مادر بودیم و پس از دیدار عجله داشت که برگردد؛ والده ی گرامی هر چه اصرار کرد چند روزی بیشتر پیش ما بمانید آقا رضا قبول نکرد و می گفت: کار دارم باید زودتر برگردم و سپس به همراه هم به تهران برگشتیم. وقتی به تهران آمدیم دو الی سه روزی در شهر رفت و آمد می کرد؛ از او پرسیدم کجا میروی و میایی؟ جواب داد: هیچ جا؛ ولی بعد خودش آمد و گفت: چون به سربازی نرفته ام نیت دارم وارد سپاه شوم و به جبهه بروم و از این پس برای همیشه در سپاه خدمت کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید رضا فصیحی در سال ۱۳۴۲ در یک خانواده مذهبی در روستای دستجرد منطقه جرقویه در شرق استان اصفهان به دنیا آمد. والدین شهید با یکدیگر نسبت فامیلی نداشتند آشنا و هم محله ای بودند و پس از ازدواج ثمره ی زندگیشان شش فرزند پسر بود که شهید رضا فصیحی کوچکترین فرزند خانواده می باشد. شهید فصیحی در زمان کودکی پسری پر انرژی و بسیار خوش اخلاق بود و از آنجایی که علاقه ی خاصی به نماز داشت در سن هفت سالگی شروع به نماز خواندن کرد و دوران ابتدایی را در روستا به اتمام رساند. و همزمان با درس خواندن و با همان سن کم در کارهای انقلابی شرکت می کرد. و پس از اتمام دوران دبستان به تهران آمد. و در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار شد تا حرفه ی خیاطی را بیاموزد و در منزل برادرانش که آن زمان در خیابان مولوی خانه های حیاط دار قدیمی داشتند و باهم زندگی می کردند یک اتاق داشت و مستقل زندگی می کرد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اهل خانواده تا بعداز شهادتش از مسئولیتی که در جبهه داشت اطلاعی نداشتند. تا اینکه یکی از دوستان که در جبهه رفت و آمد داشت وقتی برای مراسم شهیدرضا فصیحی آمد از او می پرسیدیم؛ برادر ما در جبهه چه کاره بوده است؛ یه سرباز ساده و یا تدارکات و...؟ گفت: آقا رضا در جبهه پاسدار ارزشمندی بود یک فرد معمولی و سرباز ساده نبود و در نوع خود بی نظیر بود و از نظر ایمان ما مثلش را نداشتیم و یا اگر باشند انگشت شمارند و  مسئولیتش فرمانده گردان بود. و کارهای مهمی انجام می داد. و اگر به شهادت نمی رسید حتما درسپاه به درجات عالی نظامی دست می یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398