eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
566 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
ما وقتي به سيره زندگي شهدا نگاه مي‌كنيم به شاخص‌هايي مي‌رسيم كه بين همه شهدا مشترك است. اينكه از كودكي مسيرشان را همانگونه كه در نماز آمده «اهدناالصراط المستقيم» انتخاب كرده‌اند، حقيقتي است كه در مورد شهدا وجود دارد. برادرم حسين در واقع يكي از همان شهداست و زماني كه من، خانواده‌ام و بستگانم به آن ويژگي‌ها فكر مي‌كنيم چيزي جز همان سيره شهدا نمي‌بينيم. اينكه حسين از كودكي و قبل از اينكه مكلف شود، نماز مي‌خواند، همان حركت در مسير مستقيم است. همه شهداي ما به نماز تأكيد دارند، همه آنها در سفارش‌ها و وصيتنامه‌هايشان به امام‌حسين (علیه السلام) اشاره دارند. اينها نشانه‌هايي است كه شهيد فصيحي در زندگي‌ كوتاهي كه داشت از آنها پيروي كرد. او هم مثل همه شهداي ديگر، مسير شهادتش را از راه عمل به توصيه‌هايي پيدا كرد كه امام حسين(علیه السلام) همه ما را به آن دعوت كرده است. اين را هم بگويم خصلت‌هايي كه حسين داشت در وجود ما نبود. او آنقدر تحت تأثیر مسيری كه در پيش گرفته بود قرار داشت كه همه به او علاقه‌مند بودند. با وجود اينكه سال‌هاي زيادي از شهادت حسين گذشته است وقتي به گذشته نگاه مي‌كنيم همان سيره زندگي كه بزرگان دين به ما سفارش كرده بودند را در وجود شهيدمان مي‌بینيم و به آن افتخار مي‌كنيم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ با شروع جنگ تحمیلی و بنا به انجام تکلیف و در امر انجام نظام وظیفه ایشان اواخر سال ۱۳۵۹ به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و پس از طی آموزش مقدماتی بصورت داوطلب جزو اولین نیروهایی بود که عازم خوزستان شد و درمنطقه دهلاویه و بستان در دفاع از پیشروی بعثیون عراق یکی از شجاع ترین نیروهای مدافع تحت عنوان آرپیچی زن شرکت نمود. سپس به تیپ ۵۵ هوابرد شیراز رفت و دوره خاص تکاوری را گذراند و از همان جا عازم کردستان شد و به مدت حدود ۲۴ ماه در نبردهای کردستان و انحلال و در درگیریهای متعددی با کومله و دمکرات در عملیات های مختلف شرکت کرد که شجاعت و شهامت های ایشان منجر به تقدیر نامه هایی از طرف فرمانده وقت وی گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم تا كلاس پنجم درس خواند. با اينكه وضعيت تحصيلي خيلي خوبي هم داشت، به خاطر كمك به پدرم مجبور شد درس را رها كند و به دنبال كار برود. خودم هم به خاطر همين موضوع درس را رها كردم و با حسين كه آن زمان 12 يا 13 ساله بود به دنبال كار در روستايي نزديك اصفهان به نام دستچا رفتيم. مدتي هم براي كار به ورامين، شهريار و تهران رفتيم. وقتي بسيج تشكيل شد او و دوستانش عضو بسيج شدند. وقتي در دستجرد بود در بسيج دستجرد فعال بود و زماني هم كه در روستاي دستچا كار مي‌كرديم به بسيج همانجا مي‌رفت. حقوقي را که می‌گرفت برای مسجد و بسيج هزينه مي‌كرد. موضوع رفتنش به جبهه را هم بيشتر با مادر مرحومم در ميان مي‌گذاشت. با فعاليت‌هايي كه در بسيج داشت راه رفتنش به جبهه را هموار كرده بود. وقتي كه به شهادت رسيد 17 ساله بود. در دومين اعزامش در 25 تير 1361 در منطقه عملياتي شلمچه به شهادت رسيد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برای عمل پیوند بیمار باید هرلحظه آماده باشد به همین خاطر هر ماهه برای بررسی وضعیت قلبی وخونی ودیگر موارد الزم می بایست با این شرایط حاد به تهران سفر کند ودربیمارستان مسیح دانشوری) تنها مرکز پیوند ریه درکشور( شرایط امادگی او برای عمل پیوند ارزیابی شود که سختی ها این دوره خود داستان ها دارد. سرانجام در 20 مرداد 96 تحت عمل پیوند قرار گرفت وحتی برخالف ا نتظار جراحان و پزشکان این عمل کاملا موفقیت آمیز بود ودوران بستری او در بخش ویژه ،کمتر از زمان پیش بینی شده پزشکان بود وبعداز 24 روز بستری دربخش ویژه ازبیمارستان مرخص گردید ماههای اول هرهفته دوبار برای انجام ازمایش های مختلف می بایست به بیمارستان مراجعه کند وبعد از بهبود نسبی به هفته ای یکبار تقلیل یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پدرم بخاطر کار و کاسبی بیشتر در تهران بود. برای همین خلع نبود پدر در زندگی را عباس برای مادرم پر می کرد. و در کارهای منزل و بیرون منزل به مادرم کمک می کرد. و خیلی بهتر از بقیه ی فرزندان دیگر کمک حال مادرمان بود. ما خانواده پر جمعیتی بودیم. و مادرم چندتا فرزند قدو نیم قد داشت و در نبود پدر دست تنها بود. الحق که بودن عباس برای خانواده نعمت بزرگی بود. و در کارهای کشاورزی پا به پای پدر در صحرا در گرما و سرما کار می کرد. عباس تا قبل از سربازی در روستا بود و سپس برای کار به تهران آمد و کنار دست پدر در صنف خشکبار و آجیل مشغول به کار شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد در آن مدتی که در جبهه بود خیلی نامه فرستاد. و ما چند باری جواب نامه هایش را می دادیم ولی مع العصف بدستش نرسیده بود. بعد یک نامه ای برای ما فرستاده بود و از دست ما گلمند بود که چرا جواب نامه هایش را نمی فرستیم. ولی بالاخره یکی دوتا از جواب نامه هایمان بدستش رسیده بود. محمد روی غیبت کردن و غیبت شنیدن خیلی حساس بود و اگر می دیدید تعدادی نشسته اند دارند غیبت دیگران را می کند یا خودش تذکر می داد غیبت نکنند و یا یک نفر می گفت: به اینان تذکر بدهید که غیبت نکنند. و خودش هم هیچ وقت غیبت دیگران را نمی کرد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم در بسیج ثبتنام کرد و مدتی در کنار کار و کاسبی در بسیج فعالیت می کرد. اما یک شب که به پادگان امام حسین "علیه السلام" رفته بود با منزل ما تماس گرفت و گفت: قرار است ما فردا شب به لبنان اعزام شویم. همه با شنیدن این خبر بهت زده ماندیم و نمی دانستیم قرار است چه اتفاقی بیافتد. و این همه دگرگونی آقا رضا غیر قابل وصف بود. فردای آن شب  قبل از اعزام آقا رضا به لبنان به پادگان برای دیدنش رفتیم و از او می خواستیم اگر می شود انصراف دهد و نرود چرا که تازه کارگاه خیاطی را افتتاح کرده بود و می بایست می ماند و کارگاه را راه اندازی می کرد. اما  دلسوزیها و نصایح ما در وی اثرگذار نبود و شهید رضا فصیحی راهش را خوب شناخته بود و در این راه بسیار مصمم و ثابت قدم بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم محمد با اینکه روحیات و اخلاق و رفتارش شبیه شهدا بود و نور شهادت در صورتش هویدا بود و ماهم احساس می کردیم که احتمال می رود که روزی به شهادت برسد اما فکر نمی کردیم خیلی زود این اتفاق بیافتد و ما خانواده شهید باشیم. دور از انتظارمان بود و بعد از شهادتش هم یکی از خواهرانم از زبان یکی از همرزمان محمد شنیده بود که محمد سری آخری که به جبهه رفت؛ گفته بود که من این بار اگر رفتم دیگر برنمی گردم. حالا اگر خوابی دیده بود یا به دلش الهام شده بود که شهادت نصیب و قسمتش می شود نمی دانم چون چیزی برای ما در منزل تعریف نکرده بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پدر و مادرمان وقتی برای عیادت احمد به مشهد رفته بودند آنجا متوجه می شوند که احمد به شهادت رسیده است. از پرسنل بیمارستان خواسته بودند اجازه بدهند تا پیکر احمد را ببینند. وقتی با جسم بی جان احمد روبرو می شوند فکر می کنند فقط دست احمد شکسته است اما می بیند که احمد را غسل و کفن کرده اند و دستش داخل کفن است و جای شکستگی دستش را نمی بینند. فقط وقتی بالای کفن را باز کرده بودند سر و سینه ی احمد را می بینند که گویا سینه احمد کبود بوده است و پشت سرش هم باند چسبانده بودند. و بعدا شنیدیم که پشت پایش هم کبود شده بود. وقتی پیکرش را به دستجرد آوردند درب تابوت را که باز کردند دور تا دور گردنش را پنبه گذاشته بودند که اصلا چیزی مشخص نباشد. (من یک شب خواب احمد را دیدم که می گفت من در درگیری با اشرار شهید شدم) احمد هر وقت به مرخصی می آمد می گفت: خیلی اشرار در آن منطقه مردم را اذیت می کنند؛ می آیند بچه های مردم را می دزدند بعد پیغام می فرستند فلان مبلغ را بدهید تا آزادشان کنیم. به همین دلایل کشاورزان آن منطقه هر شب آب را در صحراهایشان رها می کنند که اشرار شبها نتوانند نزدیک خانه هایشان شوند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ایشان اعتقاد داشت که شهید گمنام می‌شود و حضرت زهرا "سلام الله علیها" که مادر تمام رزمندگان است می‌آید و سر ایشان را به دامن می‌گیرد و در تنها صوتی که از ایشان به جا مانده و در حال نوحه خوانی هستند نوحه‌ای را با این مضمون می‌خواند: شهید گمنام جوان منم من غریب و بی‌نام و نشان منم من من گل پرپر حسینم علی اکبر حسینم این اتفاق برای ایشان به وقوع پیوست و ایشان حدود ۱۰ سال مفقود الاثر بودند و بعد از ۱۰ سال استخوان‌های ایشان به آغوش میهن بازگشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قدیما بچه های روستا یک نوع ترقه دستی با آهک و شیشه خالی شربت درست می کردند تا از صدای انفجارش به هیجان بیاند. احمد هم یک روز بازی گوشیش گل می کنه و میره یک شیشه شربت برمی داره و پر از آهک می کنه و درِ شیشه را می بنده و بالای سرش می نشینه تا منفجر بشه بعد که آهک ها با موج زیادی منفجر شده بود به چشم احمد می پاشه و چشمش نزدیک بود از دست بره و تا چند روز چشمای احمد می سوخت و اذیتش می کرد تا کم کم بهبود یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم حسین و شهید رضا فصیحی خیلی به هم علاقه داشتند به طوری که محل دفن‌شان در گلزار شهدا را هم خودشان تعیین کرده بودند و گفته بودند کسی جز ما در این محل دفن نمی‌شود که همین اتفاق هم افتاد. وقتی برادرم به جبهه جنوب رفت رضا برای مستشار نظامی به سوریه رفته بود. در آن زمان وسایل ارتباطی مثل الان نبود که رضا از خبر شهادت حسین با خبر شود. بعد از اینکه رضا از سوریه برگشت از شهادت حسین با خبر شد و یک شب همراه برادرانش رضا و اسماعیل به خانه‌مان آمد. سؤال کردیم که چطور از شهادت حسین با خبر شدید؟ رضا گفت من سوریه بودم که حسین به خوابم آمد و گفت من رفتم و تو چرا هنوز نیامدی؟ آن جا بود که فهمیدم حسین به شهادت رسیده است. رضا آن شب برای وداع آمده بود که راهی جبهه شد و به شهادت رسید که پیکر مطهرش کنار همرزمش حسین به خاک سپرده شد. بعد از شهادت حسین چند نفر دیگر در دستجرد به شهادت رسیدند، اما هیچ کدام کنار حسین به خاک سپرده نشدند تا خواسته دو شهید همان طور که خودشان گفته بودند عملی شود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398