eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
574 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ برادرم محمد چون خطش خوب بود در مدرسه و پایگاه بسیج خطاطی روی بنرها را انجام می داد. هر وقت شهید می آوردند محمد به بسیج می رفت و بنر شهدا را آماده می کرد. این کار را نه فقط برای شهدای روستای خودمان بلکه برای شهدای دیگر روستاهای همجوار نیز انجام می داد. قدیم امکانات دستگاه چاپ در روستاها نبود و کمتر کسی هنر خطاطی را داشت و می توانست با قلمو و رنگ بروی پارچه بنویسید. محمد الحمدلله استعداد این کار را داشت. بعضی شبها می شد که روستاهای همجوار شهید داشتند با موتور یا ماشین می آمدند دنبال برادرم و ایشان را با خودشان می بردند که تا صبح نشده بنر شهدا را آماده کند و برادرم وقتی می رفت تا برمی گشت ساعت دو الی سه نصف شب می شد و اصلا یک بار هم برای این کار دستمزدی دریافت نکرد و با رضایت پدر و مادرمان همه ی خرج رنگ و قلمو این بنرها را خودش عهده دار می شد. یک بار که به روستای ینگاباد رفته بود وقتی برگشت مادر از محمد پرسید: امروز کجا رفتی خطاطی کردی؟ محمد گفت: امروز نیک آباد بودم. مادر گفت: ما همه جور اسمی شنیده بودیم ولی تا حالا یک همچین اسمی نشنیده بودیم! نیک آباد دیگر کجاست؟ محمد گفت: نیک آباد همان ینگاباد است. من اسمش را نیک آباد می گویم. و آن روستا بعدا نامش واقعا از ینگاباد به نیک آباد معروف شد. حالا نمی دانم پیشنهاد برادرم بود که این اسم را انتخاب کردند یا دیگران این اسم را جایگزین کردند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اوایل جنگ زمانی که من در جبهه بودم شهید محمد خدامی یک نوجوان سیزده ؛ چهارده ساله بود که هنوز در روستا درس می خواند و به جبهه اعزام نشده بود. من قبل از رفتن به جبهه در صحرا گندم کاشته بودم زمان جمع آوری محصول در جبهه بودم. شهید محمد خدامی با اینکه یک نوجوان کم سن و سال بود اما خیلی فهمیده و با بصیرت بود و خیلی بزرگتر از شنش میفهمید و رفتار می کرد. آن زمان می رود و به خانواده ام می گوید حالا که مرد شما در جبهه خدمت می کند می خواهم محصول گندم شما را خودم درو کنم تا من هم به نوبه ی خود در راه خدا خدمتی کرده باشم. و محمد باهمت و پشتکاری که داشت محصول گندم ما را درو می کند و دانه های گندم را با دستگاه از ساقه هایش جدا می کند و داخل گونی بسته بندی می کند و به خانواده ام تحویل می دهد. و من پس از اینکه از جبهه برگشتم دیدم بجای من گندمها را جمع آوری کرده است خیلی دعایش کردم و محمد یک دانش آموز نمونه بود وبا بچه های محل قرآن کار می کرد و وقتی وارد دبیرستان شد بعنوان امدادگر به جبهه رفت و در مریوان به شهادت رسید و الحق که شهادت هنر مردان خداست. خانواده ی ما هیچ وقت این محبت شهیدمحمد خدامی را فراموش نمی کنند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادر شهید محمد خدامی یک روز داشت به ما قرآن یاد می داد. و یک آیه ای را برای ما تکرار می کرد. شهید محمد خدامی که کنار حیاط منزل داشت موتورش را درست می کرد. صدای مادرش را از آن فاصله شنیده بود و با اینکه کتاب قرآن در دست نداشت فهمیده بود که مادرش آیه ای را که به ما آموزش میدهد یک کلمه اش را اشتباه تلفظ می کند. مادرش در خواندن قرآن استاد بود اما با این حال آن روز محمد به مادرش گفت: مادر اگر داری به این بندگان خدا قرآن یاد می دهی سعی کن کلمات قرآن را با تلفظ صحیح آموزش بدهی. و به مادرش گفت آیه ای را که می خواندی دوباره بخوان تا بگویم کجا را اشتباه تلفظ کردی و مادرش وقتی آیه را خواند با کمک محمد متوجه اشتباه خود شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اوایل جنگ زمانی که من در جبهه بودم شهید محمد خدامی یک نوجوان سیزده ؛ چهارده ساله بود که هنوز در روستا درس می خواند و به جبهه اعزام نشده بود. من قبل از رفتن به جبهه در صحرا گندم کاشته بودم زمان جمع آوری محصول در جبهه بودم. شهید محمد خدامی با اینکه یک نوجوان کم سن و سال بود اما خیلی فهمیده و با بصیرت بود و خیلی بزرگتر از سنش میفهمید و رفتار می کرد. آن زمان می رود و به خانواده ام می گوید حالا که مرد شما در جبهه خدمت می کند می خواهم محصول گندم شما را خودم درو کنم تا من هم به نوبه ی خود در راه خدا خدمتی کرده باشم. و محمد باهمت و پشتکاری که داشت محصول گندم ما را درو می کند و دانه های گندم را با دستگاه از ساقه هایش جدا می کند و داخل گونی بسته بندی می کند و به خانواده ام تحویل می دهد. و من پس از اینکه از جبهه برگشتم دیدم بجای من گندمها را جمع آوری کرده است خیلی دعایش کردم و محمد یک دانش آموز نمونه بود وبا بچه های محل قرآن کار می کرد و وقتی وارد دبیرستان شد بعنوان امدادگر به جبهه رفت و در مریوان به شهادت رسید و الحق که شهادت هنر مردان خداست. خانواده ی ما هیچ وقت این محبت شهیدمحمد خدامی را فراموش نمی کنند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محمد خدامی در تاریخ 21 فروردین 1351 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان به دنیا آمد ؛ محمد در دوران جوانی و نوجوانی بسیار باهوش و با استعداد بود به گونه ای که شاگرد اول کلاس در تمام دوره های تحصیلی بود بطوری که تمام همکلاسی های خود را در منزل جمع میکرد و برای آنها درس میداد . به تمام افراد آن روستا کمک میکرد به ویژه در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود .اون آنچنان باهوش و کنجکاو بود که زمانی که در مدارس طرح کاد (دانش آموزان دوره دبیرستان باید حرفه ای را در کنار یک استا یاد میگرفتند) مطرح بود ؛ او برای طرح کاد حرفه آهنگری را انتخاب کرد و همان روز اول با دیدن استاد که درب های آهنی را می ساخت ؛ همان روز اول خودش شروع به ساختن درب آهنی کرده بود و آنچنان زیبا کار میکرد که هر کس او را میدید فکر میکرد که او چندین سال است در این حرفه است . محمد چنان خط زیبایی داشت که در و دیوار آن روستا تا سالیان گذشته مزیین به خط زیبای او بود ؛ همچنین زمانی که شهدا را به معراج می آوردن از محمد درخواست میشد که برای خطاطی برود و کمکشان کند . محمد احترام خاصی برای همه اعم از پیر و بزرگ و زن و مرد قائل بود. به خصوص در سلام کردن همیشه مقدم بود ؛ او حتی در کارهای منزل نیز از جمله نانوایی کمک حال مادرش بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد همه فن حریف بود. دست به هر کاری می زد موفق بود. در همان مدت عمر کوتاهی که داشت. تمام کارهایی که در روستا بقیه انجام می دادند به خاطر هوش بالایی که داشت  زود یاد می گرفت و انجام می داد. محمد یک نانوا بود . یک خطاط بود . یک نقاش بود . یک ورزشکار بود . یک نخبه علمی بود. و در کار کشاورزی و گله داری هم تجربه کافی داشت و در کارهای تخصصی نیز مانند جوشکاری و زدن دار قالی هم فوق العاده مهارت داشت. خودش می توانست دار قالی را بزند و بعد هم نقشه کند و ببافد. یا همراه استاد کاران جوشکاری کار کند و خیلی خوب جوشکاری کند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد در آن مدتی که در جبهه بود خیلی نامه فرستاد. و ما چند باری جواب نامه هایش را می دادیم ولی مع العصف بدستش نرسیده بود. بعد یک نامه ای برای ما فرستاده بود و از دست ما گلمند بود که چرا جواب نامه هایش را نمی فرستیم. ولی بالاخره یکی دوتا از جواب نامه هایمان بدستش رسیده بود. محمد روی غیبت کردن و غیبت شنیدن خیلی حساس بود و اگر می دیدید تعدادی نشسته اند دارند غیبت دیگران را می کند یا خودش تذکر می داد غیبت نکنند و یا یک نفر می گفت: به اینان تذکر بدهید که غیبت نکنند. و خودش هم هیچ وقت غیبت دیگران را نمی کرد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
امدادگر بسیجی شهید محمد خدامی پس از چهل روز خدمت در مریوان به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ایشان در پنجم عید ۱۳۶۵ به شهادت رسید ولی پیکر مطهرش چند روز بعد در سیزدهم فروردین ۱۳۶۵ طی یک تشییع با شکوهی در زادگاهش در گلزار شهدای روستای دستجرد جرقویه اصفهان به خاک سپرده شد. ساک وسائل شخصی برادرم دو هفته بعد از شهادتش بدست ما رسید. وقتی درب ساک را باز کردیم دیدیم یک تکه از گوشت ران پای برادرم مابین یکی از کتابهایش بود. ما آن تکه از بدن برادر شهیدم را به گلزار شهدای روستا بردیم و در مزارش دفن کردیم. همان شب من خواب برادر شهیدم را دیدم. خواب دیدم اطراف مزار برادرم جمعیتی ایستاده اند و شلوغ است. من اصرار کردم خاک مزار برادرم را بالا بریزند تا من بتوانم پیکر برادرم را زیارت کنم. خاک مزار محمد را کنار زدند؛ وقتی من نگاه کردم دیدم داخل قبر خالی است و از پیکر برادرم خبری نیست. حتی آن قسمت از ران پایش که تازه به خاک سپرده بودیم هم نبود. داخل قبر آب و جارو شده بود حتی یک ذره خاک کف قبر نبود. همان لحظه به من گفتند: شما مشاهده کردی که پیکر شهید نبود!؟ گفتم: بله؛ گفت: بدانید زمانی که پیکر شهید را به خاک  سپردید و به منزل بازگشتید فرشتگان آمدند و پیکر شهید را به آسمان بردند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد علاوه بر اینکه حافظه بسیار قوی داشت درک بالایی هم از تمامی مسائل علمی و ورزشی و هنری داشت. خیلی زود یک چیزی را یاد می گرفت. قدرت بدنی بالایی هم داشت. همیشه جزو شاگردان ممتاز مدرسه بود. در تمامی درسها نمرات عالی کسب می کرد. من یاد ندارم که یکبار نمره نوزده کمتر از بیست گرفته باشد. چه درس ریاضی چه درس دینی و چه درسهای علوم و جغرافی و خلاصه تمام کتب درسی را زود یاد می گرفت. بعضی ها هوش قوی دارند اما فقط در یک یا دو مورد هوش دارند. اما محمد حتی در ورزش هم خیلی قوی بود و هم خیلی باهوش بود. ایشان در ورزشهای کشتی و فوتبال خیلی قوی و باهوش بود. حتی یک مرتبه باهم کشتی گرفتیم که مرا محکم به زمین زد و چون قدرت بدنی بالایی داشت من حریف نشدم بلند شوم. محمد یک نخبه بود و اگر به شهادت نرسیده بود چون علاقمند به حوزه علیمه بود الان یا یک آیت الله شده بود و یا یک دانشمند علمی و از دانایی و باهوشی مانند شهیدان مطهری و بهشتی و امثالهم بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادر شهید محمد خدامی یک روز داشت به ما قرآن یاد می داد. و یک آیه ای را برای ما تکرار می کرد. شهید محمد خدامی که کنار حیاط منزل داشت موتورش را درست می کرد. صدای مادرش را از آن فاصله شنیده بود و با اینکه کتاب قرآن در دست نداشت فهمیده بود که مادرش آیه ای را که به ما آموزش میدهد یک کلمه اش را اشتباه تلفظ می کند. مادرش در خواندن قرآن استاد بود اما با این حال آن روز محمد به مادرش گفت: مادر اگر داری به این بندگان خدا قرآن یاد می دهی سعی کن کلمات قرآن را با تلفظ صحیح آموزش بدهی. و به مادرش گفت آیه ای را که می خواندی دوباره بخوان تا بگویم کجا را اشتباه تلفظ کردی و مادرش وقتی آیه را خواند با کمک محمد متوجه اشتباه خود شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
وقتی شهید بهشتی به شهادت رسید برادر شهیدم محمد ده سالش بود. و من چند سالی بزرگتر از محمد بودم. همگی از شنیدن خبر شهادت شهید بهشتی ناراحت بودیم اما برادرم جور دیگری عزادار بود. با اینکه فقط ده سال سن داشت مثل ابر بهار اشک‌ می ریخت و می گفت: چرا آقای بهشتی را شهید کردند؟! بهشتی خودش یک مملکت بود. به پنهای صورت اشک می ریخت. جوری که ما پیش خودمان می گفتیم آخر تو هنوز بچه ای چطور شهید بهشتی راشناختی که اینطور برای شهادتش عزاداری می کنی. و چه خوب گفتند: (شهیدان را شهیدان می شناسند) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
نام ونام خانوادگی : محمد خدامی فرزند : حسن تاریخ تولد :  ۱۳۵۱/۱/۲۱ متولد : روستای دستجرد جرقویه از توابع اصفهان تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱/۵ تاریخ خاکسپاری : ۱۳۶۵/۱/۱۳ اهل نماز شب و بسیار به حلال و حرام اهمیت می داد . بسیارباهوش .. توانمند در زمینه هنر خطاطی  و حرفه آهنگری .. امدادگر در جبهه ... احترام و اکرام بزرگترها بزرگسالان ... کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محمد خدامی در تاریخ 21 فروردین 1351 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان به دنیا آمد ؛ محمد در دوران جوانی و نوجوانی بسیار باهوش و با استعداد بود به گونه ای که شاگرد اول کلاس در تمام دوره های تحصیلی بود بطوری که تمام همکلاسی های خود را در منزل جمع می کرد و به آنها درس میداد . به تمام افراد آن روستا کمک میکرد به ویژه در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود .او آنچنان باهوش و کنجکاو بود که زمانی که در مدارس طرح کاد (دانش آموزان دوره دبیرستان باید حرفه ای را در کنار یک استا  یاد میگرفتند) مطرح بود ؛ او برای طرح کاد حرفه آهنگری را انتخاب کرد و همان روز اول با دیدن استاد که درب های آهنی را می ساخت ؛ خودش شروع به ساختن درب آهنی کرده بود و آنچنان زیبا کار میکرد که هر کس او را میدید فکر میکرد که او چندین سال است در این حرفه است . محمد چنان خط زیبایی داشت که در و دیوار  آن روستا تا سالیان گذشته مزین به خط زیبای او بود ؛ همچنین زمانی که شهدا را به معراج می آوردن از محمد درخواست میشد که برای خطاطی برود و کمکشان کند . محمد احترام خاصی برای همه اعم از پیر و جوان و کوچک و بزرگ قائل بود. به خصوص در سلام کردن همیشه مقدم بود ؛ او حتی در کارهای منزل نیز از جمله نانوایی کمک حال مادرش بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ برادرم محمد چون خطش خوب بود در مدرسه و پایگاه بسیج خطاطی روی بنرها را انجام می داد. هر وقت شهید می آوردند محمد به بسیج می رفت و بنر شهدا را آماده می کرد. این کار را نه فقط برای شهدای روستای خودمان بلکه برای شهدای دیگر روستاهای همجوار نیز انجام می داد.  قدیم امکانات دستگاه چاپ در روستاها نبود و کمتر کسی هنر خطاطی را داشت و می توانست با قلمو و رنگ بروی پارچه بنویسید. محمد الحمدلله استعداد این کار را داشت. بعضی شبها می شد که  روستاهای همجوار شهید داشتند با موتور یا ماشین می آمدند دنبال برادرم و ایشان را با خودشان می بردند که تا صبح نشده بنر شهدا را آماده کند و برادرم وقتی می رفت تا برمی گشت ساعت دو الی سه نصف شب می شد و اصلا یک بار هم برای این کار دستمزدی دریافت نکرد و با رضایت پدر و مادرمان همه ی خرج رنگ و قلمو این بنرها را خودش عهده دار می شد. یک بار که به روستای ینگاباد رفته بود وقتی برگشت مادر از محمد پرسید: امروز کجا رفتی خطاطی کردی؟ محمد گفت: امروز نیک آباد بودم. مادر گفت: ما همه جور اسمی شنیده بودیم ولی تا حالا یک همچین اسمی نشنیده بودیم! نیک آباد دیگر کجاست؟ محمد گفت: نیک آباد همان ینگاباد است. من اسمش را نیک آباد می گویم. و آن روستا بعدا نامش واقعا از ینگاباد به نیک آباد معروف شد. حالا نمی دانم پیشنهاد برادرم بود که این اسم را انتخاب کردند یا دیگران این اسم را جایگزین کردند. 🌷🌷🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اوایل جنگ زمانی که من در جبهه بودم شهید محمد خدامی یک نوجوان سیزده ؛ چهارده ساله بود که هنوز در روستا درس می خواند و به جبهه اعزام نشده بود. من قبل از رفتن به جبهه در صحرا گندم کاشته بودم زمان جمع آوری محصول در جبهه بودم. شهید محمد خدامی با اینکه یک نوجوان کم سن و سال بود اما خیلی فهمیده و با بصیرت بود و خیلی بزرگتر از سنش میفهمید و رفتار می کرد. آن زمان می رود و به خانواده ام می گوید حالا که مرد شما در جبهه خدمت می کند می خواهم محصول گندم شما را خودم درو کنم تا من هم به نوبه ی خود در راه خدا خدمتی کرده باشم. و محمد باهمت و پشتکاری که داشت محصول گندم ما را درو می کند و دانه های گندم را با دستگاه از ساقه هایش جدا می کند و داخل گونی بسته بندی می کند و به خانواده ام تحویل می دهد. و من پس از اینکه از جبهه برگشتم دیدم بجای من گندمها را جمع آوری کرده است خیلی دعایش کردم و محمد یک دانش آموز نمونه بود وبا بچه های محل قرآن کار می کرد و وقتی وارد دبیرستان شد بعنوان امدادگر به جبهه رفت و در مریوان به شهادت رسید و الحق که شهادت هنر مردان خداست. خانواده ی ما هیچ وقت این محبت شهیدمحمد خدامی را فراموش نمی کنند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398