eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
574 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بنده خدایی تعریف می کرد که با همسایه اشان سر یک موضوعی دعوا می کنند و کلی دلخوری و حرف و حدیث پیش می آید که باعث رنجش دو طرف می شود و باهم قهر می کنند. ولی من از این موضوع خیلی ناراحت و نگران بودم. تا اینکه یک شب خواب شهید قاسمعلی حیدری را دیدم؛ شهید آمد و به من گفت: دنیا که ارزش ندارد چرا شماها با هم خوب نیستین. فردای آن روز رفتم و به همسایه امان گفتم که خواب شهید و دیدم خلاصه من آمدم که آشتی کنیم حالا خود دانی! همسایه هم با شنیدن این خواب منقلب شد و او نیز حلالیت طلب کرد و بینمان صلح و دوستی بر قرار شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاسمعلی غذای اشکنه را خیلی دوست داشت. یه شب از سر کار که برگشت گفت: امشب اشکنه بپزید تا بخوریم؛ خانمم بهش گفت: اگر اشکنه می خوای گوجه نداریم زحمتی نیست برو سر کوچه بخر بیار تا من برات اشکنه بپزم. قاسمعلی رفت؛ وقتی برگشت گفت: زن داداش اونا که شما دیدید گوجه نبود!! نگاه کردم دیدم اول اسمش خُرما داشت ولی گوجه ننوشته بود. خانمم گفت: پس گوجه نگرفتی؟ قاسمعلی گفت: نه نگرفتم چون گوجه نداشت. اونوقتا ما نمی دونستیم که میوه ای بنام خرمالو هم وجود داره چون ما بچه روستایی کویری بودیم و اونجا خرمالو ندیده بودیم. برای همین با گوجه اشتباه گرفته بودیم. قاسمعلی خیلی با محبت بود گاهی خریدهای منزل ما رو انجام میداد که همسرم با بچه ی کوچک کمتر خسته شود و هر وقت منزل بود دختر بزرگم که آن زمان نوزاد بود را بغل می کرد و کلی برایش ذوق می کرد و تا بود. بازیش می داد و سر گرمش می کرد و مراقبش بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک بنده خدایی تعریف می کرد که با همسایه اشان سر یک موضوعی دعوا می کنند و کلی دلخوری و حرف و حدیث پیش می آید که باعث رنجش دو طرف  می شود و باهم قهر می کنند. ولی من از این موضوع خیلی ناراحت و نگران بودم. تا اینکه یک شب خواب شهید قاسمعلی حیدری را دیدم؛ شهید آمد و به من گفت: دنیا که ارزش ندارد چرا شماها با هم خوب نیستین. فردای آن روز رفتم و به همسایه امان گفتم که خواب شهید و دیدم خلاصه من آمدم که آشتی کنیم حالا خود دانی! همسایه هم با شنیدن این خواب منقلب شد و او نیز حلالیت طلب کرد و بینمان صلح و دوستی بر قرار شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ فرزند شهیدم محمد که تا لحظه شهادت با برادرم قاسمعلی همرزم بود. تعریف می کرد که برادرم قاسمعلی در عملیات رمضان رفته بود برای نیروها آب بیاورد اما چون از همه طرف دشمن تیراندازی می کرد و خیلی درگیری سنگین بود ما مجبور به عقب نشینی شدیم و نتوانستیم برویم دائی قاسمعلی را پیدا کنیم. اما محمد یقین به شهادت قاسمعلی داشت و می گفت دایی قاسمعلی شهید شده است دیگر منتظرش نباشید که برگردد و فعلا مفقود الاثر شده است. مادرم که شنیده بود برادرم قاسمعلی مانند سقای دشت کربلا برای آوردن آب رفته است و دیگر برنگشته است وقتی برای زیارت کربلا رفته بود هر جا رودخانه آبی می دید می رفت کنار آن رودخانه می نشست و گریه می کرد و می گفت: پسرم رفته بود آب بیاورد که دیگر نیامد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما شانزده سال شبانه روز چشم به راه بودیم. چرا که ما نمی دانستیم برادرم چه سرنوشتی داشته است؛ آیا شهید شده است؟ یا اسیر دست دشمن است!؟ خیلی سخت گذشت؛ روزگار انتظار و انتظار و انتظار؛ اینکه به هر طرف می روی بوی پیراهن یوسف به شامت می رسد اما از یوسفت خبری نمی شود سخت است.!! مادرم خدابیامرز هر کس از جبهه می آمد مرخصی می رفت به دیدارش شاید خبری از فرزند مفقود الاثرش بیابد که کمی از بار غصه ی دلش کم شود. اما خبری نبود و باز به امید فردایی دیگر به انتظار می نشست. مادرم خیلی پیگیر بود و هر رزمنده ای را می دید از آنها سوال می کرد از قاسمعلی من خبر دارید؟ تا اینکه یک نفر به مادرم گفت: حاج خانم جبهه که یک قدم دو قدم نیست شما با کاروانهای راهیان نور به جبهه بروید شاید آنجا بتوانید نشانه ای از فرزندت پیدا کنی. بعداز جنگ بود که قسمت بود تا مادرم به این سفر نورانی راهیان نور هم برود. رفت وقتی از سفر برگشت تعریف می کرد: پاسدارهایی که آنجا بودند به من می گفتند: مادر اینقدر در این مناطق شهید شدند که گورهای دسته جمعی پیدا می شود. خدا میداند این صدام ملعون چقدر جنایت کرده است. مادرم در ادامه ی صحبتهایش می گفت: مادر وقتی دستهایم را زیر خاک می کردم و خاک جبهه را بو می کردم بوی خون می داد. می گفتم: خدایا این خاک چقدر بوی خون می دهد آیا چه بر سر بچه های ما آورده اند؟! دشمنان اسلام با بچه های ما چه کردند ؟! خدا می داند که در اون سفر راهیان نور مادرم از داغ برادرم چه کشیده است؛ یادم هست خیلی از شبها نمی خوابید و می گفت: مادر نمی دانم الان بچه ام قاسمعلی ام کجاست؟! نکند اسیر دست دشمن شده است و دارند شکنجه اش می کنند؟! مادرم تا مدتها نه لباس نو بر تن می کرد نه درست غذا می خورد نه با کسی زیاد رفت و آمد می کرد خیلی چشم به راهی برایش سخت بود. می سوخت و گریه می کرد و چاره نداشت. گاهی به مادرم می گفتند: چرا اینقدر بی قراری می کنید؟ شما باید افتخار کتید که فرزندتان در راه خدا رفته است. تا اینکه یک شب مادرم خواب دید که یک بچه ای را بین کوچه خوابانده اند و به ایشان می گویند این بچه ی شماست؛ مادرم می گوید: من که بچه ی اینجوری نداشتم!! می گویند: چرا این بچه ی شماست؛ شما مگه بچه نمی خواهید؛ این بچه مال شماست. مادرم از خواب که بیدار می شود پیش خودش می گوید حالا اگر قاسمعلی به جبهه نرفته بود و بیمار بود و کنار من خوابیده بود من الان چکار می کردم!!؟ همان وقت به رضای خدا راضی می شود و می گوید خدارا شکر که فرزندم به راه خدا رفته است؛ حالا اگر زنده است که بر می گردد و اگر هم شهید شده است یا پیکرش بر می گردد یا مفقود الاثر می ماند. از آن شب به بعد مادرم حال روحیش بهتر می شود و بعداز شانزده سال انتظار بالاخره خدا استخوانهای فرزندش را برایش باز گرداند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ فرزند شهیدم محمد که تا لحظه شهادت با برادرم قاسمعلی همرزم بود. تعریف می کرد که برادرم قاسمعلی در عملیات رمضان رفته بود برای نیروها آب بیاورد اما چون از همه طرف دشمن تیراندازی می کرد و خیلی درگیری سنگین بود ما مجبور به عقب نشینی شدیم و نتوانستیم برویم دائی قاسمعلی را پیدا کنیم. اما محمد یقین به شهادت قاسمعلی داشت و می گفت دایی قاسمعلی شهید شده است دیگر منتظرش نباشید که برگردد و فعلا مفقود الاثر شده است. مادرم که شنیده بود برادرم قاسمعلی مانند سقای دشت کربلا برای آوردن آب رفته است و دیگر برنگشته است وقتی برای زیارت کربلا رفته بود هر جا رودخانه آبی می دید می رفت کنار آن رودخانه می نشست و گریه می کرد و می گفت: پسرم رفته بود همچون سقای دشت کربلا آب بیاورد که دیگر نیامد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زمانی که مقدر الهی بود تا پس از ۱۶ سال پیکر پاک برادر شهیدم  قاسمعلی حیدری به وطن بازگردد؛ بنیاد شهید زیار اصفهان به بسیج روستای دستجرد خبر می دهند که پیکر شهید قاسمعلی حیدری پیدا شده است و به خانواده اش اطلاع دهید. بسیج روستا به منزل پدرم می روند و اطلاع رسانی می کنند. بعد به ما هم که در تهران زندگی می کنیم خبر دادند که پلاک و استخوانهای پیکر برادر شهیدتان پیدا شده است کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک بنده خدایی تعریف می کرد که با همسایه اشان سر یک موضوعی دعوا می کنند و کلی دلخوری و حرف و حدیث پیش می آید که باعث رنجش دو طرف  می شود و باهم قهر می کنند. ولی من از این موضوع خیلی ناراحت و نگران بودم. تا اینکه یک شب خواب شهید قاسمعلی حیدری را دیدم؛ شهید آمد و به من گفت: دنیا که ارزش ندارد چرا شماها با هم خوب نیستین. فردای آن روز رفتم و به همسایه امان گفتم که خواب شهید و دیدم خلاصه من آمدم که آشتی کنیم حالا خود دانی! همسایه هم با شنیدن این خواب منقلب شد و او نیز حلالیت طلب کرد و بینمان صلح و دوستی بر قرار شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادرم پس از فوت پدرم در منزل تنها شده بود و چون خانه های روستا بزرگ است و ایشان شبها که  هوا تاریک می شد خیلی می ترسید و از طرفی هم نمی خواست که مزاحم دیگران شود و زحمتش برای کسی باشد. به ما حرفی نمی زد. یکی از همسایه ها شبی خواب می بیند که دور تا دور منزل ما سربازانی ایستاده اند و دارند نگهبانی می دهند. و از سربازها سوال می کند: شما اینجا چکار می کنید؟ یکی از سربازها جواب می دهد شهید قاسمعلی به ما دستور داده است که به اینجا بیائیم و از خانه اشان مراقبت کنیم مادرش تنهاست و از تنهایی می ترسد. باز سوال می کند: مگر خود قاسمعلی نمی تواند بیاید از مادرش مراقبت کند که شما را فرستاده است؟ جواب می دهند: به ما دستور داده است که بیائیم و از این خانه و مادرش مراقبت کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
نام و نام خانوادگی : قاسمعلی حیدری دستجردی فرزند : حسنعلی عباس تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۴/۳۰ محل تولد : دستجرد تعداد خواهر و برادر : ۴ برادر و ۲ خواهر وضعیت تاهل : مجرد میزان تحصیلات : پنجم ابتدایی شغل : خیاطی نیروی ارگان : بسیج تاریخ اعزام : ۱۳۶۱ مسولیت در جبهه : نیروی پیاده درجه : شهادت کارهای مهم : اولین باری که رفت جبهه سه ماه زندانبان منافقین بود کارهای دیگر : شرکت در عملیات رمضان محل شهادت : شرق بصره تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۴/۴ مدت مفقودیت : ۱۶ سال بازگشت پیکر : ۱۳۷۶/۲/۱۵ آدرس مزار : گلزار شهدای روستای دستجرد جرقویه؛ شرق اصفهان کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی حیدری دریک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه اصفهان در سال ۱۳۴۵ چشم به جهان گشود. ایشان فرزند کوچک خانواده بودند. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فاطمه الزهرا "علیهاالسلام" روستا به اتمام رساند. ودر سن ۱۶ سالگی در سال دوم جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران به سیاق رزمندگان اسلام با کسب اجازه از والدین خود برای اعزام به جبهه حق علیه باطل در بسیج مردمی روستا ثبت نام نمود و در دورهای آموزشی رزمی شرکت نموده و در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام گردید. ودر عملیات رمضان به فیض عظیم شهادت نائل گردید و پیکر پاکش پس از ۱۶ سال به وطن بازگشت ودر گلستان شهدای روستا بخاک سپرده شد. پدرم قبل از اینکه با مادرم ازدواج کند همسر اولش که خاله ی ما باشد با ایشان ازدواج کرده بود و خاله ام بر اثر بیماری از دنیا می رود و ثمره ی آن ازدواج یک فرزند پسر بنام محمد بوده است که ایشان برادر بزرگتر ما و یادگار خاله بزرگترمان می شود. بعد از اینکه خاله ام به رحمت خدا می رود پدرم از مادرم خواستگاری می کند و زندگی جدیدی را با مادرم آغاز می کند. و برادر بزرگم که از مادر یتیم شده بود کنار دست مادرم تربیت و بزرگ می شود. چند فرزند اول مادرم عمرشان به دنیا نبود. اما به خواست خدا پنج تا ازفرزندانشان که سه پسر و دو دختر هستیم زنده ماندند و از بین ما قاسمعلی که فرزند کوچک خانواده بودبا شهادت از بین ما رفت و عزت و آبروی دو عالم را برای ما به یادگار گذاشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
مادرم خدابیامرز تعریف می کرد قاسمعلی که به دنیا آمد خیلی قدمش در زندگی ما پر خیر و برکت بوده است. مدتی بود که فقر در روستا بیداد می کرد و اهالی روستا بسختی امرار معاش می کردند. اما وقتی که قاسمعلی به دنیا آمد یک کامیون گندم وارد روستا شد وگفتند: به همه گندم نمی دهند و اعلام کردند باید یک کسی بیاید ضامنتان بشود تا به شما گندم بدهیم. یکی از اقوام به نام محمد حاج عباس خدامی به مادرم می گوید من میایم ضامن شما می شوم. و بواسطه ی ایشان به ما گندم دادند. و بعداز این ماجرا نیز خیلی خیرو برکت در زندگی ما وارد می شود که پدرم خدا رحمتش کند می گفت: اگر اسم این بچه را خواهرم اصرار نمی کرد قاسمعلی بگذارید نیت داشتم بخاطر قدم پر خیر و برکتش قدمعلی بگذارم. قاسمعلی وقتی به دنیا آمد عمه ام می گفت: دربین فامیل یک قاسمعلی داشتیم که خیلی انسان شریف و خوب و با خدایی بود و برای اینکه یادش از بین نرود اگر اجازه می دهید به یاد مرحوم قاسمعلی اسم این بچه را هم قاسمعلی بگذاریم. و پدرم قبول می کند و نام برادرم را قاسمعلی می گذارند. زمانیکه پدرم بر اثر بیماری از دنیا رفت برادر شهیدم قاسمعلی حدود ۷ الی ۸ سال سن داشت. یبار آمد به مادرم گفت: من که مادر دارم یتیم نشدم آنهایی که مادرشان از دنیا می رود یتیم می شوند. چون هیچ کس در خانه ندارند. درستکه پدرم از دنیا رفته است اما چون شما در خانه هستی ما احساس یتیمی نمی کنیم و شما از ما مراقبت می کنید و جای خالی پدرم را پر می کنید. کانال حفظ آثارشهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
وقتی آدم از شهدا یاد می کند فقط می گوئیم خوش به حال آنانی که به شهادت رسیدند. ماکه در دنیا ماندیم اگر هزار سال هم عمر کنیم آخر باید برویم. ولی شهید نامش زنده می ماند. ولی آنانی که می میرند می گویند بیایید این جنازه را ببرید ولی شهید را باشکوه تشییع می کنند و می گویند بیایید پیکر مطهر شهید را تشییع کنید. شهید افتخار پدر و مادر و اطرافیانش می باشد. شهید جاودان است ولی ماهرگز مگر اینکه یک شیعه ی و مومن واقعی باشیم که دارای یک احترام خاصی شویم. ما که از دنیا برویم یک مراسم هفت و چهلم و سال می گیرند و تمام ولی برای شهدا هر ساله مراسم می گیرند که یاد و راهش فراموش نشود. ای کاش ما هم لایق شهادت شویم. اگر همین حالا شهیدان محمد فصیحی و قاسمعلی حیدری را به حضور ببینم از آن دو بزرگوار می خواهم که دعایمان کند تا ماهم عاقبت بخیر شویم. 🍃🌼🌹🌼🍃 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی زیاد علاقه ای به درس و مشق و مدرسه نداشت و دوران ابتدایی را هم بسختی تمام کرد. زمان کودکی و نوجوانی هم خیلی بازی گوش بود اما با همه ی این اوصاف هنرمند بود؛ هم صدای خوبی داشت و هم دستان هنرمندی داشت. حدودا ۱۳ ؛ ۱۴ ساله بود که برای کار به تهران آمد و در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شد و در کار خیاطی خیلی زود مهارت پیدا کرد تا جایی که توانست برای دختر بزرگم که آن موقع طفلی چهار ماهه بود یک بلوز بدوزد و حتی یک بلوز زنانه هم دوخت و به همسرم هدیه داد. و روزی که بلوز دخترم را آورد و به او پوشاند باهم رفتند عکاسی و با دخترم یک عکس یادگاری انداختند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قدیم ما یک دستگاه رادیو ضبط داشتیم که اگر نوار های مذهبی بود گوش می دادیم. قاسمعلی یکبار یک نوار روضه با خودش آورده بود منزل ما که خیلی سوزناک می خواند و حسابی اهل منزل با شنیدن این روضه گریه می کردند. یکی دو بیتش یادم است که می خواند.( الهی ماهت بمیرد؛ شب زنده دار بمیرد؛ که بعداز تو نباشه ماتم بگیرد) بعداز شنیدن خبر مفقودیت قاسمعلی هر وقت این نوار روضه را گوش می دادیم خیلی می سوختیم و جای خالی قاسمعلی و بی خبری از ایشان بر ما سنگین می آمد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاسمعلی دو ؛ سه بار به جبهه اعزام شد. زمانی که تصمیم می گیرد برای جبهه ثبتنام کند این موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشت. قاسمعلی می گوید: ببینید صدام به کشور ما حمله کرده است اعلام کردند هر کس می تواند به جبهه برود و سلاح دست بگیرد بیاید ثبتنام کند؛ جبهه احتیاج به نیرو دارد. اجازه بدهید من هم بروم. رفت ثبتنام کرد و به کردستان اعزام شد و تا سه ماه آنجا بود. دفعه آخر که قاسمعلی مجدد تصمیم می گیرد به جبهه برود با پدر و مادرم مشورت می کند تا کسب اجازه کند. مادرم می گوید: الان که ماه رمضان است بمانید تا روزه هایمان را بگیریم و بعداز ماه مبارک می توانید به جبهه بروید. در جواب مادرم گفت: ماه رمضان باز هم می آید اما اگر ما رزمندگان اسلام بمانیم و روزه بگیریم و جبهه را رها کنیم در همین ماه رمضان دشمن کشور ما را تصرف می کند. اجاز بدهید من بروم و اگر زنده ماندم و برگشتم بعدا قضا ی روزه هایم را بجای می آورم و اگر بر نگشتم وصی بعداز من باشید و قضای روزه هایم را بجای آورید. و به یک بنده خدایی هم یک مقدار بدهکارم اگر بر نگشتم شما بدهی مرا پرداخت کنید. (شهدا بصیر و آگاه بودند و از روی فهم و درک راه خود را انتخاب کردند) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاسمعلی دفعه ی آخری که اعزام شد در عملیات رمضان شرکت کرد. پسر خواهرم شهید محمد فصیحی نیز در این عملیات با قاسمعلی همراه بود. فرزند خواهرم قبل از شهادتش وقتی آمد مرخصی تعریف می کرد دشمن پیشروی کرده بود و ما را محاصره کرده بود و در آن لحظات سخت دایی قاسمعلی رفت آب بیاورد که دیگر برنگشت و ما خیلی منتظر ماندیم که برگردد اما دیگر نیامد وما نفهمیدیم که چه سر نوشتی پیدا کرد. نمی دانیم اسیر شد؛ یا به شهادت رسید. و چون منطقه دست دشمن بود ما نمی توانستیم برویم و پیدایش کنیم. زمانی که خبر مفقودیت قاسمعلی قطعی شد؛ من هر وقت خبر دار می شدم شهیدی را برای شناسایی تحویل پزشکی قانونی دادند می رفتم و تمام پیکرهای شهدا را می دیدم به امید اینکه یکی از آن پیکرها برای برادر شهیدم باشد. اما تا ۱۶ سال بعد خبری از قاسمعلی نشد تا اینکه گروه تفحص خبر آوردند که پیکر شهیدتان پیدا شده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
نام و نام خانوادگی : قاسمعلی حیدری دستجردی فرزند : حسنعلی عباس تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۴/۳۰ محل تولد : دستجرد تعداد خواهر و برادر : ۴ برادر و ۲ خواهر وضعیت تاهل : مجرد میزان تحصیلات : پنجم ابتدایی شغل : خیاطی نیروی ارگان : بسیج تاریخ اعزام : ۱۳۶۱ مسولیت در جبهه : نیروی پیاده درجه : شهادت کارهای مهم : اولین باری که رفت جبهه سه ماه زندانبان منافقین بود کارهای دیگر : شرکت در عملیات رمضان محل شهادت : شرق بصره تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۴/۴ مدت مفقودیت : ۱۶ سال بازگشت پیکر : ۱۳۷۶/۲/۱۵ آدرس مزار : گلزار شهدای روستای دستجرد جرقویه؛ شرق اصفهان کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی حیدری همیشه برای نماز به مسجد حضرت اباالفضل "سلام الله علیها" بازار حضرتی تهران می رفت. و در آنجا هم یک دفترچه وام قرض الحسنه به نیت ثوابش باز کرده بود. و بعد از شهادتش نیز به ما گفتندکه شهیدتان اینجا حساب قرض الحسنه دارد‌. بار آخر که ما برادرم قاسمعلی را برای اعزام به جبهه بدرقه می کردیم به مادرم گفت: دیگر انتظار برگشت مرا نداشته باشید و من می دانم که این دفعه بازگشتی نخواهم نداشت و خودم هم دوست ندارم برگردم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398