#گوجه_خرمالو
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
قاسمعلی غذای اشکنه را خیلی دوست داشت. یه شب از سر کار که برگشت گفت: امشب اشکنه بپزید تا بخوریم؛ خانمم بهش گفت: اگر اشکنه می خوای گوجه نداریم زحمتی نیست برو سر کوچه بخر بیار تا من برات اشکنه بپزم. قاسمعلی رفت؛ وقتی برگشت گفت: زن داداش اونا که شما دیدید گوجه نبود!! نگاه کردم دیدم اول اسمش
خُرما داشت ولی گوجه ننوشته بود. خانمم گفت: پس گوجه نگرفتی؟ قاسمعلی گفت: نه نگرفتم چون گوجه نداشت. اونوقتا ما نمی دونستیم که میوه ای بنام خرمالو هم وجود داره چون ما بچه روستایی کویری بودیم و اونجا خرمالو ندیده بودیم. برای همین با گوجه اشتباه گرفته بودیم. قاسمعلی خیلی با محبت بود گاهی خریدهای منزل ما رو انجام میداد که همسرم با بچه ی کوچک کمتر خسته شود و هر وقت منزل بود دختر بزرگم که آن زمان نوزاد بود را بغل می کرد و کلی برایش ذوق می کرد و تا بود. بازیش می داد و سر گرمش می کرد و مراقبش بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#گوجه_خرمالو
قاسمعلی غذای اشکنه را خیلی دوست داشت. یه شب از سر کار که برگشت گفت: امشب اشکنه بپزید تا بخوریم؛ خانمم بهش گفت: اگر اشکنه می خوای گوجه نداریم زحمتی نیست برو سر کوچه بخر بیار تا من برات اشکنه بپزم. قاسمعلی رفت؛ وقتی برگشت گفت: زن داداش اونا که شما دیدید گوجه نبود!! نگاه کردم دیدم اول اسمش
خُرما داشت ولی گوجه ننوشته بود. خانمم گفت: پس گوجه نگرفتی؟ قاسمعلی گفت: نه نگرفتم چون گوجه نداشت. اونوقتا ما نمی دونستیم که میوه ای بنام خرمالو هم وجود داره چون ما بچه روستایی کویری بودیم و اونجا خرمالو ندیده بودیم. برای همین با گوجه اشتباه گرفته بودیم. قاسمعلی خیلی با محبت بود گاهی خریدهای منزل ما رو انجام میداد که همسرم با بچه ی کوچک کمتر خسته شود و هر وقت منزل بود دختر بزرگم که آن زمان نوزاد بود را بغل می کرد و کلی برایش ذوق می کرد و تا بود. بازیش می داد و سر گرمش می کرد و مراقبش بود.
#گوجه_خرمالو
قاسمعلی غذای اشکنه را خیلی دوست داشت. یه شب از سر کار که برگشت گفت: امشب اشکنه بپزید تا بخوریم؛ خانمم بهش گفت: اگر اشکنه می خوای گوجه نداریم زحمتی نیست برو سر کوچه بخر بیار تا من برات اشکنه بپزم. قاسمعلی رفت؛ وقتی برگشت گفت: زن داداش اونا که شما دیدید گوجه نبود!! نگاه کردم دیدم اول اسمش
خُرما داشت ولی گوجه ننوشته بود. خانمم گفت: پس گوجه نگرفتی؟ قاسمعلی گفت: نه نگرفتم چون گوجه نداشت. اونوقتا ما نمی دونستیم که میوه ای بنام خرمالو هم وجود داره چون ما بچه روستایی کویری بودیم و اونجا خرمالو ندیده بودیم. برای همین با گوجه اشتباه گرفته بودیم. قاسمعلی خیلی با محبت بود گاهی خریدهای منزل ما رو انجام میداد که همسرم با بچه ی کوچک کمتر خسته شود و هر وقت منزل بود دختر بزرگم که آن زمان نوزاد بود را بغل می کرد و کلی برایش ذوق می کرد و تا بود. بازیش می داد و سر گرمش می کرد و مراقبش بود.