#رضایت_مادر
#از_لسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
من فقط همین یک پسر را داشتم و دیگر فرزندی نداشتم چون خودش راضی بود من هم راضی بودم که او به جبهه برود و او به دایی هایش میگفت که من به جبهه میروم و شهید میشوم و خودش بر این حقیقت آگاه بود. اخلاق بسیار خوبی داشت اگر کسی به او میگفت که چرا به جبهه میروی گریه میکرد و میگفت مگر تو ضد انقلاب هستی که نمی خواهی من به جبهه بروم. حسن بسیار عبادت میکرد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#رضایت_مادر
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
اول جنگ بود حسین به قصد جهاد در راه خدا می خواست برای جبهه حق ثبت نام کند. مادر گفت: نرو ! اما برادرم می گفت: من نیت دارم بروم و شماهم نه توی کار من نیاورید. و اگر نگذارید یک روزی می رسد که شما حسرت این روز را می خورید و می گوئید: بچه های مردم رفتند و من این لیاقت را نداشتم. مادرم دید که حسین برای جبهه رفتن کوتاه نمی آید رفت و شناسنانه اش را مخفی کرد اما آخر مادرم راضی شد برود. مادرم می گفت: وقتی به حسین اجازه دادم به جبهه برود زمانی که لباس هایش را پوشید و آماده شد که برود آنقدر خوشحال بود که انگار داماد شده بود و می خواست به هجله عروسش برود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398