#خلاصه_زندگینامه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
شهید حسن فصیحی دستجردی متولد ۲۱ مهر ۱۳۴۱ از روستای دستجرد جرقویه اصفهان می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد و ثمره ی زندگی خانواده ی فصیحی چهار فرزند پسر می باشد که شهید حسن فصیحی فرزند سوم خانواده بود. ایشان دوران کودکی خود را در روستای دستجرد گذراند و در سنین نوجوانی همراه خانواده به روستای اسفینای برآن شمالی رفته و آنجا ساکن می شوند. و در سن ۱۸ سالگی ازدواج می کند و خداوند دو فرزند دختر به ایشان عطا می کند. و در شهریور سال ۱۳۶۱ برای خدمت سربازی عازم جبهه های غرب می شود و پس از شش ماه خدمت صادقانه در مسیر رفتن به پادگان سقز در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ بر اثر انفجار کمین دشمن در جاده خور خوره سقز کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سرباز_وفادار
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
حسن آقا یک فرد بسیار انقلابی و مقلد حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" بود. خیلی به انقلاب عشق می ورزید و انقلاب اسلامی را صد در صد با جان و دل قبول داشت. و این عشق و محبت فقط زبانی نبود و در عمل هم نشان می داد که چقدر وفادار به اسلام و انقلاب اسلامی می باشد. اگر کسی در مورد انقلاب اسلامی و یا امام و یا شهدایی همچون بهشتی حرف نامربوطی میزد بسیار ناراحت می شد و سعی می کرد تا طرف را متوجه طرز فکر اشتباهش کند. و گاهی می شد با طرف درگیر می شد تا از حق انقلاب اسلامی و خون شهدا دفاع کند. و بخاطر عشقش به نظام جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۶۱ به خدمت سربازی رفت. ایشان هم می توانست مانند خیلی ها که سربازی نمی روند و غائب می شوند پیگیر دفترچه آماده ی خدمت خود نباشد. اما بقدری بصیر و دانا بود که می دانست انقلاب نو پای ما احتیاج به سربازانی وفادار دارد تا ریشه ی این انقلاب محکم شود تا به حکومت عدل الهی متصل گردد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نحوه_شهادت
#راوی_همسر_معزز
#شهيد_دفاع_مقدس
#حسن_فصيحی
زمانی که حسن به شهادت رسید یکی از دخترانم 40 روزه و دیگری سه ساله بود. با شهادت ایشان من با دو فرزند کوچک تنها شدم و مسیر زندگی به طور کلی برایم تغییر کرد. حسن آقا از طریق ژاندارمری راهی جبهه های غرب کشور شد. اوایل جنگ تحمیلی بود و کومله ها و ضدانقلاب فعالیت زیادی در کردستان انجام میدادند. برای همین این جبهه از حساسیت زیادی هم برخوردار بود. همسرم از جنایتهایی که ضد انقلاب در این مناطق انجام می دادند، حرف میزد. وقتی این موضوعات را مطرح می کرد خیلیها تلاش کردند که همسرم را از رفتن به آن جبهه منصرف کنند، اما می گفت که دوران سختی را پشت سر گذاشته ام و به همه امور واقف هستم. برای همین میروم چون برای این راه آموزش دیده ام و تا خدمتم را تمام نکنم، می مانم. همسرم به همان راهی که باور داشت رفت تا اینکه موقع آخرین اعزامش، همان روز اول که به منطقه میرسد، به شهادت میرسد. من در منزل وسایل آش پشت پا را آماده کرده بودم که خبر آوردند همسرم دیروز به محض رسیدن به جاده کردستان به شهادت رسیده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
شهید حسن فصیحی دستجردی متولد ۲۱ مهر ۱۳۴۱ از روستای دستجرد جرقویه اصفهان می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد و ثمره ی زندگی خانواده ی فصیحی چهار فرزند پسر می باشد که شهید حسن فصیحی فرزند سوم خانواده بود. ایشان دوران کودکی خود را در روستای دستجرد گذراند و در سنین نوجوانی همراه خانواده به روستای اسفینای برآن شمالی رفته و آنجا ساکن می شوند. و در سن ۱۸ سالگی ازدواج می کند و خداوند دو فرزند دختر به ایشان عطا می کند. و در شهریور سال ۱۳۶۱ برای خدمت سربازی عازم جبهه های غرب می شود و پس از شش ماه خدمت صادقانه در مسیر رفتن به پادگان سقز در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ بر اثر انفجار کمین دشمن در جاده خور خوره سقز کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#بهترین_صفت
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
برادرم انسان بسیار صبوری بود و خیلی کم پیش میامد که عصبانی شود و هر وقت عصبانی بود بروز نمی داد و ناراحتی خود را کنترل می کرد و فرو برنده ی خشم خود بود و در مقابل سختیها و مشکلات زندگی بسیار بردبار و حلیم بود و با صبرو توکل بر خدا سعی می کردبا شکیبایی بر مشکلات و سختیها فائق آید.
#قبول_مسئولیت
پدرم کشاورز بود و زمینی از خودش نداشت و روی زمینهای مردم شراکتی کار می کرد. و از این راه امرار معاش می کردیم. من چند سال از برادرم حسن کوچکتر بودم. و زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبودم اوایل انقلاب با حسن آقا برای کسب و کار به تهران آمدیم. و به بازار خشکبار و آجیل پیش یکی از اقوام مشغول به کار شدم. و در یکی از اتاقهای منزل خاله ام با برادرم مجردی زندگی می کردیم. من بقدری هنوز کوچک بودم که یادم است وقتی پشت تابه ی آجیل پزی می ایستادم قدم کوتاه بود مجبور می شدم یک آجر زیر پایم بگذارم تا قدم برسد و بتوانم کار کنم. گاهی می شد که بازیگوشی می کردم و سرکار نمی رفتم. برادرم که از این موضوع خیلی ناراحت بود یکبار مرا دعوا کرد و گفت: یا مسئولیت قبول نکن یا درست انجام وظیفه کن. و خیلی بعنوان یک برادر بزرگتر دلسوز من بود و همیشه مرا نصیحت می کرد و می گفت: برو سرکار و بیخود وقت خودت را هدر نده به فکر آینده ات باش.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#اولین_اعزام
#راوی_جانباز_گرامی(ابراهیم کامران)
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
بعد از پایان آموزشی در پادگان غدیر اصفهان سه روز به ما مرخصی دادند. بعد از اتمام مرخصی ما را به پادگان شهیدبهشتی اهواز فرستادند. ما سی و شش نفر از روستای دستجرد بودیم که به اهواز رفتیم. ما چهارتا (من و شهید محمد کامران و شهید حسن فصیحی ابراهیم و جانباز مجید حسن زاده) هرجا می رفتیم باهم می رفتیم. آنجا هم نزدیک بیست روزی هر روز برنامه صبحگاه و رزم شبانه داشتیم تا اینکه قرار بود عملیات شود و ما را به نخلستانهای نزدیک رودخانه کارون بردند. سه؛ چهار روزی آنجا بودیم یک روز دیدیم چندتا تویوپ که شبیه لاستیک ماشین بود آوردند و به ماگفتند این ها را باد کنید تا شبیه قایق شود بعد سوار شوید و به آن طرف رودخانه بروید. ما به آن طرف رودخانه رفتیم و شب عملیات بیت المقدس آغاز شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شهید_غریب
#راوی_همشهری
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
یکبار دزد به گلزار شهدا رفته بود و تمام شیشه های حجله شهدا را شکسته بود و اشیاء داخل حجله ها را دزدیده بود. من دیدم مزار یادبود شهید حسن فصیحی کسی نیست برود حجله اش را تمیز کند چون خانواده اش در روستای دیگری زندگی می کنند و مزار اصلی شهید هم در همان روستا می باشد. رفتم و هجله شهید را تمیز کردم. شب شهید به خوابم آمد خوشحال بود و از من تشکر می کرد و می گفت: ممنونم که نگذاشتی مزار یادبود من غریب بماند و یادم را زنده کردی. در همان روزها حاجتی هم داشتم که بعد از آن خواب حاجتم برآورده شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
سالروز شهادت و آسمانی شدنت مبارک برادر شهیدم 🌷 هدیه به روح مطهرش صلوات 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دست
#نحوه_شهادت
#راوی_حسین_جمشیدی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
این شهید عزیز حدود ۱۴ الی ۱۵ سال بیشتر نداشت ولی درکلاسهای تاکتیک نظامی مانند یک مرد کامل صحبت می کرد سوالها ی عجیبی از مربیان می پرسید که از یک بچه به این سن و سال تعجب آور بود. دوره آموزشی در پادگان غدیر اصفهان بود که بیشتر رزمندگان راضی بودند یک سال در جبهه باشند ولی یک ماه در پادگان غدیر آموزش نظامی نبینند ازبس سخت بود. خلاصه آموزش ما در مورخ پانزدهم فروردین سال ۶۱ به پایان رسید و اعزام به جبهه شدیم و در عملیات بیت المقدس شرکت کردیم مرحله اول را با پیروزی پشت سر گذاشتیم. در جاده اهواز خرمشهر پدافند کردیم ولی با جبهه عراق خیلی نزدیک بودیم پیاپی جاده را می زدند و همیشه آماده باش بودیم حدود یک هفته در زیر آتش شدید عراق سپری کردیم و بنا شد یک عملیات دیگری انجام شود که جاده اهواز خرمشهر از تیر رس دشمن آزاد شود شب جمعه بود بعد از نماز مغرب و عشاء گردان حرکت کرد ولی متاسفانه تا کمی از خاک ریز جلو رفتیم عراقیها چون خیلی به ما نزدیک بودند منور زدند وعملیات لو رفت ولی راه برگشت وجود نداشت باید به هر نحوی که شده به خاک ریز عراق می رسیدیم. دیگر خودتان فکر کنید که چه بلایی به سر نیروها در دشت باز می آید. عراقیها سر ضد هوایی را پایین گرفته بودند وما را می زدند بنده آن شب بیسیمچی گردان خط شکن بودم وچقدر بچه ها را دیدم که شهید شدند رسیدم بالای سر یکی از بچه ها که تازه هدف تیر قرار گرفته بود از صدای ناله اش متوجه شدم شهید حسن فصیحی است چند کلمه من با او صحبت کردم با همان زبان فصیحش گفت: سینه ام کمی می سوزد ولی بنده چون بیسیمچی بودم باید فرمانده را در تاریکی گم نمی کردم به یکی از بچه ها احتمالا محمود احمدی معروف به ( محمود رئیس) بود گفتم بالای سرش قدری بمان تا افراد حمل مجروحین برسند و من رفتم دنبال فرمانده آن شب؛ شب عجیبی بود که دراین قطعه نمی گنجد خلاصه خاک ریز دشمن فتح شد صبح که با بچه ها در پشت خاک ریز همدیگر را ملاقات کردیم ازهمدیگر سوال می کردیم دیشب چه کسانی مجروح شده یا شهید شده اند. آنجا بود که فهمیدم حسن فصیحی هم به شهادت رسیده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#رضایت_مادر
#از_لسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
من فقط همین یک پسر را داشتم و دیگر فرزندی نداشتم چون خودش راضی بود من هم راضی بودم که او به جبهه برود و او به دایی هایش میگفت که من به جبهه میروم و شهید میشوم و خودش بر این حقیقت آگاه بود. اخلاق بسیار خوبی داشت اگر کسی به او میگفت که چرا به جبهه میروی گریه میکرد و میگفت مگر تو ضد انقلاب هستی که نمی خواهی من به جبهه بروم. حسن بسیار عبادت میکرد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سرپل_ذهاب
#ازلسان_پدر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
خیلی اخلاق خوبی داشت و بسیار عبادت میکرد و از نماز و روزه واقعاً درجه یک بود و در وصیت نامهاش نوشته بود که باید پیرو انقلاب باشیم ما به جبهه میرویم شما هم بیایید و من به او گفتم که من میروم و تو نرو و او هم میگفت من میروم شما هم بیایید حسن در روز هجدهم اعزام شد و بیست و یکم جنازهاش را آوردند در حمله در عملیات بیت المقدس ۲ و حملهای که سر پل ذهاب بود شهید شد گلوله از پشت کمرش بیرون آمده بود ما خبر شهادت او را نداشتیم
ولی فامیلها میدانستند و زنگ زده بودند به همسایههایمان یکی از همسایهها به خانه ما آمد و گفت اگر حسن شما شهید شد و خبر شهادتش را آوردند شما چه میکنید گفتم ما خدا را شکر میکنیم. حسن ۱۳ سال داشت ولی او را به جبهه اعزام نکردند؛ او شناسنامهاش را دستکاری کرده بود و سنش را به ۱۷ سال رسانده بود او را اعزام کردند و من به او گفتم که تو هنوز کوچکی و قدرت تفنگ دست گرفتن را نداری گفت مگر قرار است من تفنگ به دست بگیرم ما از او پرسیدیم پس چه میکنی جواب میداد میروم و راه میدان مین را باز میکنم و دیگران پشت سرم میآیند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سرباز_وفادار
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
حسن آقا یک فرد بسیار انقلابی و مقلد حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" بود. خیلی به انقلاب عشق می ورزید و انقلاب اسلامی را صد در صد با جان و دل قبول داشت. و این عشق و محبت فقط زبانی نبود و در عمل هم نشان می داد تا چقدر وفادار به اسلام و انقلاب اسلامی می باشد. اگر کسی در مورد انقلاب اسلامی و یا امام و یا شهدایی همچون بهشتی حرف نامربوطی میزد بسیار ناراحت می شد و سعی می کرد تا طرف را متوجه طرز فکر اشتباهش کند. و گاهی می شد با طرف درگیر می شد تا از حق انقلاب اسلامی و خون شهدا دفاع کند. و بخاطر عشقش به نظام جمهوری اسلامی ایران خودش داوطلب شد تادر سال ۱۳۶۱ در سن ۱۸ سالگی به خدمت سربازی برود. ایشان هم می توانست مانند خیلی ها که سربازی نمی روند و غائب می شوند پیگیر دفترچه آماده ی خدمت خود نباشد. اما بقدری بصیر و دانا بود که می دانست انقلاب نو پای ما احتیاج به سربازانی وفادار دارد تا ریشه ی این انقلاب محکم شود تا به حکومت عدل الهی متصل گردد.
#مقید_به_احکام_دین
شهید حسن فصیحی خیلی به مسائل دینی و شرعی مقید بود. و نمازهایش را مرتب می خواند. و در جلساتی که آن زمان در مساجد برگزار می شد شرکت می کرد. و پیرو خط امام بود. یک روحیه ی بسیار عالی و معنوی داشت و یک
انسان بسیار مخلصی بود. در خانواده ی ما
ایشان از نظر ایمان برتر از همه ی ما بود.
#خواندن_و_نوشتن
حسن آقا در مدرسه درس نخواند. پدرم ایشان را به مکتب خانه فرستاد تا با سواد شود. و مدرک کلاسیک نداشت. در حد خواندن و نوشتن را آموخت.
#یادگیری_قرآن
حسن آقا در زمان نوجوانی زمانی پس از اینکه کمی خواندن و نوشتن یاد گرفت کم کم روخوانی قرآن را نیز فرا گرفت و با پشتکاری که داشت یاد گرفت قرآن را خیلی راحت و روان قرائت کند. و خیلی به قرآن علاقمند بود.
#بهترین_صفت
برادرم انسان بسیار صبوری بود و خیلی کم پیش میامد که عصبانی شود و هر وقت عصبانی بود بروز نمی داد و ناراحتی خود را کنترل می کرد و فرو برنده ی خشم خود بود و در مقابل سختیها و مشکلات زندگی بسیار بردبار و حلیم بود و با صبرو توکل بر خدا سعی می کردبا شکیبایی بر مشکلات و سختیها فائق آید.
#قبول_مسئولیت
پدرم کشاورز بود و زمینی از خودش نداشت و روی زمینهای مردم شراکتی کار می کرد. و از این راه امرار معاش می کردیم. من چند سال از برادرم حسن کوچکتر بودم. و زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبودم اوایل انقلاب با حسن آقا برای کسب و کار به تهران آمدیم. و به بازار خشکبار و آجیل پیش یکی از اقوام مشغول به کار شدم. و در یکی از اتاقهای منزل خاله ام با برادرم مجردی زندگی می کردیم. من بقدری هنوز کوچک بودم که یادم است وقتی پشت تابه ی آجیل پزی می ایستادم قدم کوتاه بود مجبور می شدم یک آجر زیر پایم بگذارم تا قدم برسد و بتوانم کار کنم. گاهی می شد که بازیگوشی می کردم و سرکار نمی رفتم. برادرم که از این موضوع خیلی ناراحت بود یکبار مرا دعوا کرد و گفت: یا مسئولیت قبول نکن یا درست انجام وظیفه کن. و خیلی بعنوان یک برادر بزرگتر دلسوز من بود و همیشه مرا نصیحت می کرد و می گفت: برو سرکار و بیخود وقت خودت را هدر نده به فکر آینده ات باش.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سینه_زنی🏴 حضرت زهرا سلام الله علیها🥀 ------------------------ اَسمابه خانه زخم پهلوی تومی بست م
#خبر_شهادت
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
قبل از مراسم تشییع کسی روحيه اين را نداشت خبر شهادت برادرم را به پدرم اطلاع دهد. من گفتم احتیاجی نیست کسی برود، خودم می روم و به پدرم اطلاع میدهم. رفتم و کمی آیات و حدیث برای پدرم گفتم تا کم کم از نظر روحی آماده پذیرش خبر باشد. پدرم اما آدم بسیار زیرک بود. هنوز من حرفهایم تمام نشده بود گفت: حرفی که می خواهی آخر بزنی اول بزن.می خواهی بگویی حسن شهید شده است؟ من با کمال تعحب گفتم بله. حسن آقا هم لایق شهادت بود. پدرم از همه جا بیخبر بود اما گویی به او الهام شده بود که ته صحبتهای من نشانه ای از خبر شهادت فرزندش را در بر دارد. ما بدین صورت پدرم را از شهادت برادرم آگاه ساختیم. مادرم هم بخاطر بیماری در بیمارستان شریعتی تهران بستری بود و از همه جا بی خبر بود. بعد از مراسم هفت برادرم ما به تهران برگشتم و مادرم را از بیمارستان مرخص کردیم .شب که به منزل رسیدیم نگذاشتیم پارچه های سیاه دم در منزل را ببیند و متوجه بشود. بعد از ساعتی من رفتم کنار دست مادرم نشستم وگفتم مادر جان، گفت: بله. گفتم: میدانی برادرم حسن کجاست؟ گفت: نه؛ گفتم: رفته خدمت سربازی.گفت: بله. یادم نبود. گفتم مادر این سرباز هایی که می روند سربازی بعد شهید می شوند چطوری است؟ گفت: این هایی که در سربازی شهید می شوند به راه امام حسین علیه السلام رفتند. گفتم: اگر یه وقت حسن ما شهید شد چی؟ گفت: خوب مادرجان حسن ما هم شهید بشود می شود مثل علی اکبر امام حسین علیهم السلام که شهید شد. بعد گفت: رضا من خواب دیدم که حسن شهید شده و رفته پیش علی اکبر.گفتم: مادر کدام علی اکبر را می گوئید؟ گفت: علی اکبر امام حسین علیه السلام.ما خیلی تلاش کرده بودیم طوری خبر شهادت برادرمان را به مادرمان بدهیم به خاطر بیماريش حالش بدتر نشود. ولی خدا ایشان را برای این امر مهم از قبل توسط خوابی که دیده بود آماده کرده بود تا بتواند با این خبر روبرو شود. بر خلاف فکر ما، مادرم وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید بقدری با ایمان بود که می گفت حسن منم مثل حضرت علی اکبر امام حسین علیهم السلام که شهید شد. مادرم همیشه ذکر لبش یا علی بود و زمانی هم که می خواست جان دهد شهادتین را بر زبان جاری کرد. و با ایمان و یقین از دنیا رفت. البته دلتنگ و بی قرار روی فرزند شهیدش می شد و باپدرم هر دو گریه هم می کردند اما نه به نشانه ی ناشکری بلکه فقط از سر دلتنگی و برای اهل بیت علیهم السلام گریه می کردند و با آنان همدردی می کردند و ما امروز افتخار می کنیم که چنین مادر و پدر مومنی داشتیم که از دامن پاک آنها برادر شهیدمان بوجود آمد که باعث سربلندی ما در دنیا و آخرت شد. و برای اینکه پدرم و مادرم فراق برادر شهیدم را کمتر احساس کنند من سه سال از طرف محل کارم بعنوان ماموریت از تهران به اصفهان رفتم و نزدیک خانواده ام بودم تا جای خالی حسن را برایشان پر کنم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
شهید حسن فصیحی دستجردی متولد ۲۱ مهر ۱۳۴۱ از روستای دستجرد جرقویه اصفهان می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد و ثمره ی زندگی خانواده ی فصیحی چهار فرزند پسر می باشد که شهید حسن فصیحی فرزند سوم خانواده بود. ایشان دوران کودکی خود را در روستای دستجرد گذراند و در سنین نوجوانی همراه خانواده به روستای اسفینای برآن شمالی رفته و آنجا ساکن می شوند. و در سن ۱۸ سالگی ازدواج می کند و خداوند دو فرزند دختر به ایشان عطا می کند. و در شهریور سال ۱۳۶۱ برای خدمت سربازی عازم جبهه های غرب می شود و پس از شش ماه خدمت صادقانه در مسیر رفتن به پادگان سقز در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ بر اثر انفجار کمین دشمن در جاده خور خوره سقز کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#زندگی_مشترک
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
شهید حسن فصیحی دستجردی اهل روستای دستجرد و ساکن روستای اسفینای برآن شمالی
می باشد. من و شهید حسن فصیحی باهم بچه خاله بودیم. ولی چون محل زندگیمان از هم دور بود و قدیم هم وسیله ی نقلیه رفت و آمد کم بود زیاد همدیگر را ندیده بودیم تا اینکه یک روز خاله ام همراه پسرش حسن آقا از روستای خودشان اسفینا برای خواستگاری من به روستای ما اُزوار آمدند. حسن آقا حدوداً ۱۸ سالش بود که به خواستگاری من آمد. و پس از مراسم خواستگاری و عقد و عروسی ما زندگی مشترکمان را در یک اتاق در منزل پدرشوهرم آغاز کردیم. در خانه ی پدر شوهرم دو برادر بزرگتر از حسن آقا محمد آقا و حسین آقا هم با همسر و فرزندانشان در اتاقهای دیگر زندگی می کردند. و خیلی روزهای خوب و خوشی را دور هم پشت سر گذاشتیم. مدتی کمی از شروع زندگی مان گذشته بود که حسن آقا در تهران کار پیدا کرد و همان جا یک اتاق در منزل خاله اش اجاره کرد و برای یک زندگی موقت به تهران رفتیم. حسن آقا در مغازه آجیل پزی مشغول به کار شد. و در مدتی که در تهران ساکن بودیم فرزند اول ما به دنیا آمد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شهید_غریب
#راوی_همشهری
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
یکبار دزد به گلزار شهدا رفته بود و تمام شیشه های حجله شهدا را شکسته بود و اشیاء داخل حجله ها را دزدیده بود. من دیدم مزار یادبود شهید حسن فصیحی کسی نیست برود حجله اش را تمیز کند چون خانواده اش در روستای دیگری زندگی می کنند و مزار اصلی شهید هم در همان روستا می باشد. رفتم و هجله شهید را تمیز کردم. شب شهید به خوابم آمد خوشحال بود و از من تشکر می کرد و می گفت: ممنونم که نگذاشتی مزار یادبود من غریب بماند و یادم را زنده کردی. در همان روزها حاجتی هم داشتم که بعد از آن خواب حاجتم برآورده شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نحوه_آشنایی
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
من و شهید فصیحی دخترخاله و پسرخاله بودیم. همسرم متولد دستجرد اصفهان بود، اما خانوادهاش برای ادامه زندگی به روستای اسفینا در نزدیکی اصفهان رفته بودند. ما هم اصالتاً دستجردی و ساکن روستای ازوار در نزدیکی اصفهان بودیم. حسنآقا ۱۸ ساله بود که برای خواستگاری به خانه ما آمدند. ما به درخواست آنها جواب مثبت دادیم و خیلی زود مراسم عقد و عروسی ما برگزار شد و زندگی مشترک ما در یک اتاق در خانه پدرشوهرم شروع شد. مدت زیادی طول نکشید که همسرم برای کار به تهران آمد و در کار خشکبار که بیشتر همشهریهایمان فعال هستند، شروع به کار کرد. همسرم اتاقی در خانه خالهاش در یکی از محلههای تهران اجاره کرد و زندگی ما ادامه پیدا کرد تا اینکه اولین دخترمان متولد شد. امور زندگی ما به خاطر اینکه مستأجر بودیم، خیلی سخت میگذشت. مدتی که گذشت تصمیم گرفتیم که به روستای خودمان برگردیم. همسرم آنجا با برادرش حسین مغازه آجیلپزی دایر کردند. آنها به جز برادری خیلی با هم رفیق بودند برای همین کسب و کارشان خیلی رو به راه شد. از طرفی زندگی آرام و بهتری داشتیم و مدتی که گذشت دختر دوم ما هم متولد شد. پدرشوهرم قطعه زمینی در اختیارمان گذاشت که شروع به ساخت خانه کردیم. خانه در حال آماده شدن بود و ما در یکی از اتاقهایش ساکن شده بودیم که همسرم آماده رفتن به خدمت سربازی شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سرباز_وفادار
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
حسن آقا یک فرد بسیار انقلابی و مقلد حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" بود. خیلی به انقلاب عشق می ورزید و انقلاب اسلامی را صد در صد با جان و دل قبول داشت. و این عشق و محبت فقط زبانی نبود و در عمل هم نشان می داد تا چقدر وفادار به اسلام و انقلاب اسلامی می باشد. اگر کسی در مورد انقلاب اسلامی و یا امام و یا شهدایی همچون بهشتی حرف نامربوطی میزد بسیار ناراحت می شد و سعی می کرد تا طرف را متوجه طرز فکر اشتباهش کند. و گاهی می شد با طرف درگیر می شد تا از حق انقلاب اسلامی و خون شهدا دفاع کند. و بخاطر عشقش به نظام جمهوری اسلامی ایران خودش داوطلب شد تادر سال ۱۳۶۱ در سن ۱۸ سالگی به خدمت سربازی برود. ایشان هم می توانست مانند خیلی ها که سربازی نمی روند و غائب می شوند پیگیر دفترچه آماده ی خدمت خود نباشد. اما بقدری بصیر و دانا بود که می دانست انقلاب نو پای ما احتیاج به سربازانی وفادار دارد تا ریشه ی این انقلاب محکم شود تا به حکومت عدل الهی متصل گردد.
#مقید_به_احکام_دین
شهید حسن فصیحی خیلی به مسائل دینی و شرعی مقید بود. و نمازهایش را مرتب می خواند. و در جلساتی که آن زمان در مساجد برگزار می شد شرکت می کرد. و پیرو خط امام بود. یک روحیه ی بسیار عالی و معنوی داشت و یک
انسان بسیار مخلصی بود. در خانواده ی ما
ایشان از نظر ایمان برتر از همه ی ما بود.
#خواندن_و_نوشتن
حسن آقا در مدرسه درس نخواند. پدرم ایشان را به مکتب خانه فرستاد تا با سواد شود. و مدرک کلاسیک نداشت. در حد خواندن و نوشتن را آموخت.
#یادگیری_قرآن
حسن آقا در زمان نوجوانی زمانی پس از اینکه کمی خواندن و نوشتن یاد گرفت کم کم روخوانی قرآن را نیز فرا گرفت و با پشتکاری که داشت یاد گرفت قرآن را خیلی راحت و روان قرائت کند. و خیلی به قرآن علاقمند بود.
#بهترین_صفت
برادرم انسان بسیار صبوری بود و خیلی کم پیش میامد که عصبانی شود و هر وقت عصبانی بود بروز نمی داد و ناراحتی خود را کنترل می کرد و فرو برنده ی خشم خود بود و در مقابل سختیها و مشکلات زندگی بسیار بردبار و حلیم بود و با صبرو توکل بر خدا سعی می کردبا شکیبایی بر مشکلات و سختیها فائق آید.
#قبول_مسئولیت
پدرم کشاورز بود و زمینی از خودش نداشت و روی زمینهای مردم شراکتی کار می کرد. و از این راه امرار معاش می کردیم. من چند سال از برادرم حسن کوچکتر بودم. و زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبودم اوایل انقلاب با حسن آقا برای کسب و کار به تهران آمدیم. و به بازار خشکبار و آجیل پیش یکی از اقوام مشغول به کار شدم. و در یکی از اتاقهای منزل خاله ام با برادرم مجردی زندگی می کردیم. من بقدری هنوز کوچک بودم که یادم است وقتی پشت تابه ی آجیل پزی می ایستادم قدم کوتاه بود مجبور می شدم یک آجر زیر پایم بگذارم تا قدم برسد و بتوانم کار کنم. گاهی می شد که بازیگوشی می کردم و سرکار نمی رفتم. برادرم که از این موضوع خیلی ناراحت بود یکبار مرا دعوا کرد و گفت: یا مسئولیت قبول نکن یا درست انجام وظیفه کن. و خیلی بعنوان یک برادر بزرگتر دلسوز من بود و همیشه مرا نصیحت می کرد و می گفت: برو سرکار و بیخود وقت خودت را هدر نده به فکر آینده ات باش.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398