eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
567 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 حسنعلی عمر کوتاهی داشت و بیشتر عمرش را در دستجرد گذراند. ما هیچ وقت قسمتمان نشد که با حسنعلی یک مسافرت برویم چون قدیم زیاد وسیله نبود و به سختی می شد شهر به شهر رفت. من هم بخاطر شغلم خیلی وقت ها به روستاهای اطراف می رفتم تا کار کنم و در منزل نبودم دور از خانه و زندگی بودم. اما خود حسنعلی تابستان ها بخاطر اینکه علاقه به درس حوزوی داشت به شهر اصفهان رفت و آمد داشت و بعد از آن هم که برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه مریوان اعزام شد و دیگر بر نگشت و مسافر آسمان ها شد. 🌹 حسنعلی در بسیج کم و بیش فعالیت داشت. و همیشه زمزمه ی اینکه دوست دارد به جبهه برود را با ما می کرد تا ما را از قبل آماده کند و زمانی که می خواست برای جبهه ثبتنام کند آمد تا از من و مادرش رضایت بگیرد. من و مادرش با در نظر گرفتن خشنودی خدا در این امر مهم رضایت دادیم چون می دانستیم حسنعلی خودش بصیر و آگاه است و می داند پا در چه راهی می گذارد و راه جهاد درست است که پر خطر است اما راه حق است و هر کس در این مسیر قدم می گذارد حتما انتخاب شده ی خدای متعال است. ما رضایتنامه ی حسنعلی را امضاء کردیم و حسنعلی رفت و همان سری به شهادت رسید. ما دو فرزند بزرگترمان شیخ محمد و شیخ قاسم هم رزمنده بودند شیخ محمد بیشتر ماموریت داشت بعنوان یک معمم به جبهه اعزام شود تا مسائل و احکام دین را به رزمندگان آموزش دهد و مبلغ دین باشد و شیخ قاسم بعنوان یک رزمنده به جبهه اعزام شد و در این مسیر نیز مجروح شد. حسنعلی پس از اینکه برای جبهه ثبتنام کرد و رضایت ما را گرفت به اصفهان رفت و یک ماه آموزش نظامی دید و پس از دوره ی آموزشی به مرخصی آمد تا با ما خداحافظی کند و به حبهه اعزام شود. شب آخر که در منزل دور هم بودیم من تا نگاه به حسنعلی می کردم اشک در چشمانم جمع می شد و فردای آن شب صبح همگی حسنعلی را تا پای اتوبوس بدرقه کردیم. بعد من خودم به اصفهان رفتم و آنجا هم تا پای اتوبوسی که قرار بود با آن به جبهه اعزام شوند رفتم. آنجا حسنعلی را دیدم که با همرزمانش لباس امدادگری پوشیده بودند و بعنوان امدادگر به جبهه اعزام می شدند. آنجا هم من گویی به دلم افتاده بود که باید حسنعلی را خوب نگاه کنم چرا که دیگر بازگشتی ندارد و بدون اینکه بخواهم اشک می ریختم و با دلی آکنده از مهر پدری و دعای خیر بدرقه اش کردم. حسنعلی به جبهه که رفت در آن مدت کوتاهی که در جبهه حضور داشت چون تلفن نداشتیم گاهی تلگراف می زد و می نوشت (سلام . حالم خوب است خداحافظ) . در حد چند کلمه که فقط ما از احوالش بی خبر نباشیم. نامه هم برای برادرانش می فرستاد. وقتی هم شهید شد ساک لباس هایش را برای ما آوردند که من بعد نمی دانم آن ساک لباس را کدام یک از برادرانش برداشتند مخفی کردند که جلوی چشم من و مادرشان نباشد که در فراق حسنعلی گریه نکنیم. حسنعلی کلی کتاب و وسیله شخصی هم داشت که آن ها راهم بعد از شهادتش بردند و هیچ کدام از وسائلش دست ما نیست. 🍃🍃🍃🍃 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌹 حسنعلی و همرزمانش جزو نیروهای هلال احمر بودند و بعنوان امدادگر به جبهه مریوان اعزام شدند. پنجم عید هواپیماهای دشمن آن منطقه ای که آنان چادر زده بودند را بمباران کرد. تعدادی از امدادگران همان روز به شهادت رسیدند که سه تا از آنها بچه های دستجرد بودند. بنام شهیدان محمد هاشمپور و محمد خدامی و حسنعلی احمدی که فرزند ما می شد. و تعدادی نیز مجروح شدند که به بیمارستانها فرستاده شدند. حسنعلی هم بر اثر موج انفجار به هوا پرتاب شده بود و از ناحیه سر زمین می خورد که خورده سنگ ها در سرش فرو می رود و پشت سرش را می شکافد و یک ترکش هم به گلویش اثابت کرده بود و سخت مجروح می شود و ایشان را به بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران می فرستند. ما وقتی با خبر شدیم دشمن چادر امدادگرها را بمباران کرده است بواسطه یک آشنایی که اصفهان داشتیم پیگیر شدیم تا بفهمیم حسنعلی کجاست و در چه وضعیتی به سر می برد. که به ما اطلاع دادند حسنعلی مجروح شده و در بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران بستری شده است. ما می خواستیم به تهران برویم که گفتند احتیاجی نیست شما تشریف بیاورید ما خودمان خسنعلی را به اصفهان می فرستیم که بعد متوجه شدیم حسنعلی بر اثر جراحتهای زیاد در هفتمین روز از عید به شهادت رسیده است و پیکر مطهرش را به اصفهان فرستادند و سه ردز قبل از شهیدان خدامی و هاشمپور ما حسنعلی را تشییع و به خاک سپردیم. پیکر بقیه ی شهدای امدادگر تا از جبهه فرستادند چند ردز دیرتر از حسنعلی در روز سیزدهم عید تشیبع شد. باهم شهید شدند اما باهم تشییع نشدند. حسنعلی پس از اینکه در جبهه مریوان مجروح شد و به بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران منتقل شد و دو روز پس از مجروحیتش به شهادت رسید پیکر پاکش را به اصفهان فرستادند و از آنجا به معراج شهدای روستای زیار انتقال دادند. ما برای استقبال از فرزند شهیدمان باید به زیار می رفتیم ولی فرزندان برادرم که در روستای کنجوان زندگی می کردند گفتند عمو اول شما به اینجا بیائید بعد باهم به معراج شهدای زیار می رویم. ما هم اول به کنجوان رفتیم و تا ساعت یک بعدازظهر به زیار رفتیم. آنجا حسنعلی را کفن پیچ داخل تابوتش دیدیم که آرام خوابیده بود اما نظارگر ما در عالم بالا بود. من بعنوان یک پدر شهید از اینکه خدا فرزندم را لایق شهادت دانسته بود و مدال پر افتخار شهادت را به حسنعلی عطا کرده بود فقط دستمان را در آن لحظه به آسمان بلند کردم و خدا را شکر کردم. و اگر دوباره خدا حسنعلی را به ما عطا کند و مجدد بخواهد به جبهه برود حتما به ایشان اجازه رفتن به جبهه را خواهم داد چون اگر آن زمان که شهید شد هنوز زیاد با تفسیر شهید و شهادت آشنا نبودم ولی اکنون آگاهتر از قبل شده ام که شهدا زنده اند و چه مقام و منزلت و چه جایگاه با شکوهی نزد خداوند رحمان و رحیم دارند. پس از دیدار با پیکر حسنعلی آن را به دستجرد بردیم و چون ایام عید بود و همه از تهران و اصفهان برای عید دیدنی به روستاهایشان آمده بودند چنان جمعیتی برای بدرقه حسنعلی آمده بودند که حد و حساب نداشت و ماشینهای بسیاری از زیار تا دستجرد پیکر حسنعلی را همراهی کردند و در دستحرد هم جمعیتی زیادی به استقبال پیکر حسنعلی آمدند و تا گلزار شهدای دستجرد حسنعلی را تشییع کردند و بعداز مراسمات خاک سپاری حسنعلی را داخل قبرش گذاشتیم و امانتی خدا را به خدا باز گرداندیم و وعده ی دیدار مجدد ما ان شاء الله در محضر خدا در بهشت باشد. 🌷🌷🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
در طی این سالها که حسینعلی شهید شده است من یکبار خوابش را دیدم. دیدم روی یک بلندی ایستاده بودم و حسینعلی در یک جای خیلی سر سبز بود که پر از درخت و چمن بود. و سوار بر یک سه چرخه ای بود که شبیه چرخ های بچگانه ای که زنجیر ندارد و توی یک جاده که وسط آن باغ سر سبز بود می رفت و به من نگاه می کرد و اصلا باهم حرف نزدیم فقط به یکدیگر نگاه می کردیم و حسینعلی به من لبخند می زد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
احمد خیلی علاقه به نماز داشت. مادرش تعریف می کرد: هر وقت احمد به نماز می ایستاد نمازهایش کمی طولانی میشد خوب که دقت کردم فهمیدم بعد از هر نماز دو رکعت نماز اضافه می خواند. از او پرسیدم احمد چرا همیشه بعد از نمازهایت دو رکعت نماز اضافه می خوانی شما که نماز قضا نداری! این چه نمازی هست که نیت می کنی و می خوانی؟ گفت: مامان من این دو رکعت نمازها را می خوانم که یک روزی بدردم بخورد. همین دورکعت ها یک جایی به کار من می آید و مرا از سختیها نجات می دهد. احمد خط خوبی داشت و با اینکه تا پایان دبستان درس خوانده بود اما دست خط زیبایی داشت. در کار فنی هم استعداد داشت اگر می دید وسیله ای از کار افتاده است و احتیاج به تعمیر دارد پیگیری می کرد تا درست شود. در غذا خوردن هم اصلا اهل ایراد و بهانه گیری نبود بنده ی شکر گزار خدا بود. مادرش هر چه می پخت می خورد و تشکر هم می کرد. هیچ وقت هم نیامد بگوید من امروز دلم فلان غذا را می خواهد بپزید تا بخوریم و از طرفی هیچ وقت دوست نداشت مادرش بخاطر او به زحمت بیافتد. هر چه سر سفره بود همان را می خورد و خدارا شکر می کرد. اهل بسیج بود و در بسیج روستا کم و بیش رفت و آمد می کرد کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علی پسر بسیار باهوش و درس خوانی بود. برای همین وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود. به ایشان گفتیم شما هنوز وقت جبهه رفتنت نشده است بمان و درست را تمام کن. گفت: فعلا این جنگ از درس واجبتر است و باید برویم و به این تکلیف الهی عمل کنیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
وقتی محمد به جبهه رفت مادرش یکم بی قراری می کرد و گریه می کرد. چون خیلی وقت نبود که داغ حسنعلی را دیده بود و برایش دلتنگ بود. و به همین دلیل نبود محمد به ایشان یک مقدار سخت می گذشت. ما چون گله گوسفند داشتیم یک شب پیش گله تو صحرا ماندم. ولی چون دلنگران مادر بچه ها بودم دلم طاقت نیاورد و آخر شب به منزل برگشتم. وقتی به پشت درب منزل رسیدم؛ در زدم؛ مادر بچه ها آمد درب منزل را باز کرد و با تعجب سوال کرد چرا گله را رها کردی و به منزل برگشتی؟ گفتم: آمدم بگویم اگر محمد شهید شد یک وقت نیایی وسط حیاط شیون و زاری کنی! گفت: پس اینکه از شهرضا شش تا شهید از یک خانواده آوردند آنها آدم نیستند؛ دل ندارند. گفتم: پس عقید و فکرت تا این حد بلند است؟ گفت: بله؛ گفتم: خوب دیگر خیالم بابت شما راحت شد و از نگرانی بیرون آمدم، دلواپس این بودم که نکند خبر شهادت محمد را برایمان بیاورند و شما طاقت نیاوری. ولی حالا که دیدم چقدر فکر و روحت بلند است همین امشب به سر کارم برمی گردم. و ما با رضایت قلبی فرزندانمان را به راه خدا فرستادیم و شهادتشان را هم پذیرفتیم و خدارا شکر می کنیم که فرزندانمان تا این حد عاقل بودند و راه حق را برگزیدند و خدا نیز خریدارشان شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خداوند به ما پنج تا پسر و ۲ تا دختر عطا کرد . احمد پنجمین پسر بود؛ اما در بین فرزندان چهارمین فرزند حساب می شود. احمد تا پایان دوران ابتدایی درس خواند و بخاطر اینکه من در کارگاه دست تنها بودم و کارگر نداشتم نتوانست ادامه تحصیل بدهد و به من در کارگاه کمک‌ می کرد. احمد اهل غیبت نبود تا حرف کسی را می زدیم می گفت چرا حرف دیگران را می زنید . از شش سالگی نماز خوان شد. و همیشه اول وقت نمازهایش را می خواند. و از دوازه ؛ سیزده سالگی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد روزه می گرفت. بچه درس خوان و باهوشی بود تمام معلمانش از او راضی بودند و هر وقت مرا می دیدند می گفتند احمد یک شاگرد بسیار خوب و درس خوان و دانایی است؛ باادب و با فرهنگ است. احمد یک بچه ی استثنایی بود. در خانه هیچ وقت بی ادبی نمی کرد. خیلی با اعتقاد و با ایمان بود و یک روحیه معنوی فوق العاده قوی داشت. تا اینکه دوران نوجوانی را پشت سر گذاشت و لباس مقدس سربازی را بر تن کرد. و بعد از دوسال خدمت صادقانه شهد شیرین شهادت را نوشید و به مقام والای شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی در کارهای انقلابی خیلی فعال بود و قبل از پیروزی انقلاب با دوستانش و بچه های محل در تظاهراتها شرکت می کردند. حاج آقارضا مبینی نژاد که یکی از فعالان انقلابی روستا بود یک بار تعداد زیادی عکس از امام خمینی را از شهر آورده بود و بین بچه های انقلابی تقسیم کرده بود تا آنها نیز بین اهالی روستای دستجرد و روستاهای اطراف پخش کنند. حسنعلی هم یک دسته از آن عکس های امام را گرفته بود و با خود به منزل آورده بود تا بین خانه های اطراف پخش کند. خیلی وقتها در مورد اتفاقات انقلابی بیرون از خانه با دوستانش صحبت می کردند و بین خودشان کارهایی را تقسیم می کردند که باهم انجام دهند. حتی با اهالی روستا سوار بر تریلی شدند و به یک روستایی که نزدیک شهر اصفهان بود رفتند تا با سلطنت طلب ها و شاه دوستها مبارزه کنند. که یک روز سختی را همگی پشت سر گذاشته بودند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خیلی اخلاق خوبی داشت و بسیار عبادت می‌کرد و از نماز و روزه واقعاً درجه یک بود و در وصیت نامه‌اش نوشته بود که باید پیرو انقلاب باشیم ما به جبهه می‌رویم شما هم بیایید و من به او گفتم که من می‌روم و تو نرو و او هم می‌گفت من می‌روم شما هم بیایید حسن در روز هجدهم اعزام شد و بیست و یکم جنازه‌اش را آوردند در حمله در عملیات بیت المقدس ۲ و حمله‌ای که سر پل ذهاب بود شهید شد گلوله از پشت کمرش بیرون آمده بود ما خبر شهادت او را نداشتیم ولی فامیل‌ها می‌دانستند و زنگ زده بودند به همسایه‌هایمان یکی از همسایه‌ها به خانه ما آمد و گفت اگر حسن شما شهید شد و خبر شهادتش را آوردند شما چه می‌کنید گفتم ما خدا را شکر می‌کنیم. حسن ۱۳ سال داشت ولی او را به جبهه اعزام نکردند؛ او شناسنامه‌اش را دستکاری کرده بود و سنش را به ۱۷ سال رسانده بود او را اعزام کردند و من به او گفتم که تو هنوز کوچکی و قدرت تفنگ دست گرفتن را نداری گفت مگر قرار است من تفنگ به دست بگیرم ما از او پرسیدیم پس چه می‌کنی جواب می‌داد می‌روم و راه میدان مین را باز می‌کنم و دیگران پشت سرم می‌آیند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمد هاشمپور . اوسا رضا علاقه محمد در راه گره گشایی مردم تا اندازه ای بود که در دوران جنگ با وجود دارهای قالی ناتمام حس دفاع را بر امور دنیوی ترجیح داد و زمانی که من پیشنهاد اتمام کارهای روی زمینش را دادم گفت: زمانی که برادران ما برای دفاع از کشور و ناموسمان در میادین جنگ می باشند، درنگ من جایز نیست. کانال حفظ آثارشهدای دستجرد ┄┅═•♡🇮🇷♡•═┅┄ https://t.me/Yad_yaran1398 https://eitaa.com/Yad_yaran1398 ┄┅═┅┄┅•♡⚘♡•┅┄┅═┅┄
حسنعلی و همرزمانش جزو نیروهای هلال احمر بودند و بعنوان امدادگر به جبهه مریوان اعزام شدند. پنجم عید ۱۳۶۵ هواپیماهای دشمن آن منطقه ای که آنان چادر زده بودند را بمباران کرد. تعدادی از امدادگران همان روز به شهادت رسیدند که سه تا از آنها بچه های دستجرد بودند. بنام شهیدان محمد هاشمپور و محمد خدامی و حسنعلی احمدی که فرزند ما می شد و چهار شهید هم از روستای همجوار حسن آباد بودند. تعدادی نیز مجروح شدند که به بیمارستانها فرستاده شدند. حسنعلی هم بر اثر موج انفجار به هوا پرتاب شده بود و از ناحیه سر بر زمین می خورد که خورده سنگ ها در سرش فرو می رود و پشت سرش را می شکافد و یک ترکش هم به گلویش اصابت کرده بود و سخت مجروح می شود و ایشان را به بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران می فرستند. ما وقتی با خبر شدیم دشمن چادر امدادگرها را بمباران کرده است بواسطه یک آشنایی که اصفهان داشتیم پیگیر شدیم تا بفهمیم حسنعلی کجاست و در چه وضعیتی به سر می برد. که به ما اطلاع دادند حسنعلی مجروح شده و در بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران بستری شده است. ما می خواستیم به تهران برویم که گفتند احتیاجی نیست شما تشریف بیاورید ما خودمان حسنعلی را به اصفهان می فرستیم که بعد متوجه شدیم حسنعلی بر اثر جراحتهای زیاد دو روز بعد در هفتمین روز از عید ۱۳۶۵ به شهادت رسیده است و پیکر مطهرش را از بیمارستان تهران به اصفهان فرستادند و سه روز قبل از شهیدان محمدخدامی و محمدهاشمپور ما حسنعلی را تشییع و به خاک سپردیم. پیکر بقیه ی شهدای امدادگر را تا از جبهه فرستادند چند روز دیرتر از حسنعلی در روز سیزدهم عید تشیبع شدند و بعد به خاک سپرده شدند. حسنعلی با شهیدان محمدخدامی و محمدهاشمپور با هم شهید شدند اما باهم تشییع نشدند. چون حسنعلی اول مجروح می شود و دو روز بعد در بیمارستان به شهادت رسید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://rubika.ir/Yad_shohada1398 https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
احمد اگر میدید کسی احتیاج به کمک‌ دارد و یا یک کار خیری هست که می تواند انجام دهد معطل نمی کرد و سریع آن کار را انجام میداد. ما چون در کارگاه آن زمانها دستگاهای پیشرفته نداشتیم خیلی کار زیاد بود که هم تابستان هم زمستان باید زحمت فراوانی می کشیدیم تا بتوانیم کارگاه را بگردانیم. بخاطر همین زیاد اوقات فراقت نداشتیم که بچه ها دنبال تفریح و گردش بروند. در کنار درس خواندن به من تا شب کمک می کردند. احمد هم پا به پای ما کار می کرد. ولی گاهی پیش می آمد خانوادگی با هم بیرون می رفتیم. چند باری به زیارت امامزاده شاه رضا "علیه السلام" رفتیم و خیلی به بچه ها خوش گذشت. احمد دوچرخه و موتور از خودش نداشت اما یک موتور یاماها داشتیم که احمد هم از همان موتور استفاده می کرد. اگر نیاز بود به راه دور برود با همان موتور می رفت و بر می گشت. احمد بخاطر مشغله ی کاری وقت مطالعه ی غیر درسی نداشت اما مطالعه کردن را دوست داشت و اگر فرصتی بدست می آورد بیشتر علاقه به کتابهای معنوی داشت و چون بچه ی محجوب به حیایی بود هیچ وقت از آرزوهایش و یا آینده اش با ما حرفی نزد. بیشتر فکرش این بود که از نظر معنوی بتواند تزکیه نفس داشته باشد و خود را برای خدا تربیت کند. مراقب چشم و گوش و زبانش بود که نه حرام ببیند و نه حرام بشنود و نه حرام بگوید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398