eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
567 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
وقتی محمد به جبهه رفت مادرش یکم بی قراری می کرد و گریه می کرد. چون خیلی وقت نبود که داغ حسنعلی را دیده بود و برایش دلتنگ بود. و به همین دلیل نبود محمد به ایشان یک مقدار سخت می گذشت. ما چون گله داشتیم یک شب پیش گله تو صحرا ماندم. ولی چون دلنگران مادر بچه ها بودم دلم طاقت نیاورد و آخر شب به منزل برگشتم. وقتی به پشت درب منزل رسیدم؛ در زدم؛ مادر بچه ها آمد درب را باز کرد و با تعجب سوال کرد چرا گله را رها کردی و به منزل برگشتی؟ گفتم: آمدم بگویم اگر محمد شهید شد یک وقت نیایی وسط حیاط شیون و زاری کنی! گفت: پس اینکه از شهرضا شش تا شهید از یک خانواده آوردند آنها آدم نیستند؛ دل ندارند. گفتم: پس عقید و فکرت تا این حد بلند است؟ گفتم: بله؛ گفتم: خوب دیگر خیالم بابت شما راحت شد و از نگرانی بیرون آمدم، دلواپس این بودم که نکند خبر شهادت محمد را برایمان بیاورند و شما طاقت نیاوری. ولی حالا که دیدم چقدر فکر و روحت بلند است همین امشب به سر کارم برمی گردم. و ما با رضایت قلبی فرزندانمان را به راه خدا فرستادیم و شهادتشان را هم پذیرفتیم و خدارا شکر می کنیم که فرزندانمان تا این حد عاقل بودند و راه حق را برگزیدند و خدا نیز خریدارشان شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
وقتی محمد به جبهه رفت مادرش یکم بی قراری می کرد و گریه می کرد. چون خیلی وقت نبود که داغ حسنعلی را دیده بود و برایش دلتنگ بود. و به همین دلیل نبود محمد به ایشان یک مقدار سخت می گذشت. ما چون گله گوسفند داشتیم یک شب پیش گله تو صحرا ماندم. ولی چون دلنگران مادر بچه ها بودم دلم طاقت نیاورد و آخر شب به منزل برگشتم. وقتی به پشت درب منزل رسیدم؛ در زدم؛ مادر بچه ها آمد درب منزل را باز کرد و با تعجب سوال کرد چرا گله را رها کردی و به منزل برگشتی؟ گفتم: آمدم بگویم اگر محمد شهید شد یک وقت نیایی وسط حیاط شیون و زاری کنی! گفت: پس اینکه از شهرضا شش تا شهید از یک خانواده آوردند آنها آدم نیستند؛ دل ندارند. گفتم: پس عقید و فکرت تا این حد بلند است؟ گفت: بله؛ گفتم: خوب دیگر خیالم بابت شما راحت شد و از نگرانی بیرون آمدم، دلواپس این بودم که نکند خبر شهادت محمد را برایمان بیاورند و شما طاقت نیاوری. ولی حالا که دیدم چقدر فکر و روحت بلند است همین امشب به سر کارم برمی گردم. و ما با رضایت قلبی فرزندانمان را به راه خدا فرستادیم و شهادتشان را هم پذیرفتیم و خدارا شکر می کنیم که فرزندانمان تا این حد عاقل بودند و راه حق را برگزیدند و خدا نیز خریدارشان شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398