eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
567 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
حسنعلی دفعه آخری که به مرخصی آمد می گفت: این بار آخر است که همدیگر را می بینیم و اگر به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. ماهم قبل از آخرین اعزام حسنعلی خانه خریده بودیم. به خانمم گفتم: اینبار حسنعلی دفعه آخر است که به مرخصی آمده است و اگر به جبهه برود دیگر برنمی گردد. خودش هم با اطمینان می گوید دیگر برنمی گردم و من هم یقین دارم که برادرم دیگر بر نمی گردد. می خواهم با دستجرد تماس بگیرم و دعوتش کنم به تهران بیاید خانه ی جدیدی که خریدیم را ببیند و بعد به جبهه برود. چون حسنعلی خیلی دلسوز ما بود و دوست داشت که ما خودمان صاحبخانه شویم تا زن و بچه ام در آسایش باشند. حتی یک مقدار پس انداز هم که داشت قبل از اینکه ما خانه بخریم به دست من داد و گفت: این مبلغ پول دست شما باشد خانه بخرید تا خانوادت مستاجر نباشند. و واقعا خیلی دلسوز ما بود. خلاصه به دستجرد زنگ زدیم و به حسنعلی گفتیم: ما خانه دار شدیم تا نرفتی جبهه اول بیا تهران خانه را ببین و بعد برو؛ گفت: نه؛ من وقت ندارم؛ مرخصی زیاد ندارم و نمی توانم به تهران بیایم. من هم گفتم: نه! شما حتما امشب به تهران بیا من خودم فردا شب شما رو به دستجرد بر می گردانم. خیلی دلم می خواست خوشحالی حسنعلی را ببینم. چون همیشه دعا می کرد ما خانه دار شویم. حسنعلی به دعوت ما به تهران آمد و فردا شبش با حسنعلی و حاج صادق و حاج علی همگی به دستجرد رفتیم. موقعه ایکه می خواستیم برگردیم تهران حسنعلی آمد سرکوچه به من و حاج صادق که کنار هم ایستاده بودیم گفت: حلال کنید اینبار که به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. و خودم یقین به شهادتم دارم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
از شرق شهر اصفهان سال ۱۳۴۷ تا منطقه عملیاتے ام الرصاص عملیات ڪربلای۴ و دیماه سال ۱۳۶۵ تنها یڪ قدم فاصلہ بـود. یڪ قدم ڪه با اخلاص برداشته شـد ، قدمے ڪه جای پای کسانے گذاشتہ شد ڪه همدوش آنها از مبـارزات میلیونی علیہ حڪومت ستمشاهےحرڪت را آغاز ڪرده بـودنـد .حسنـعلی در سال ۱۳۴۷ در روستای دستـجـرد متولـد شد و در دامان پدر و مادری مذهبی و پیرو ولایت فقیہ پرورش یافت . جوانی خوش اخلاق و پرتلاش مشغول درس خواندن و ڪار بود ڪه در سال ۱۳۶۳ تصمیم بہ تشڪیل خانواده گرفت و مشغول به ڪار آزاد شد . آن دوران روزهای آتـش و خـون ، روزهای فریاد ملتی غیور بـود . حسنـعلی نیز تصمیم رفتن به جبهه را گرفت و در همان سال اعزام به جبهه شد و از میهن خویش دفاع ڪرد . تا اینڪه در بهار سال۶۵ بہ لطف و عنایت پروردگـار صاحب فرزند پسری شد. شوخ طبع و خوش خلق بود . بسیار مهربان و دل رحم بود . نمازهایش را اول وقت می خواند . همیشه با وضو بود . به حلال و حرام اهمیت می داد . دلاور وشجاع و نترس بود . بسیار به والدین احترام می گذاشت . و همیشه دست بخیر و کمک حال اطرافیان بود . اهل صله رحم و مهمان دوست بود . اما پس از دوسال خدمت به میهن و رفتن به جبهه در تاریخ ۴دی ماه سال۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترڪش به بدن دعوت حق را لبیڪ گفت و شربت شیرین شهادت را نوشید . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
از آنجایی که لحظه شهادت حسنعلی پلاکش گم می شود و درست شناسایی نمی شود اشتباهاً به یه روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که شهید را اشتباه تحویل گرفتند؛ بنا براین بر می گردانند اهواز و تحویل معراج شهدای اهواز می دهند. ۳۷ روز کشید تا پیکر شهید به زادگاهش و به آغوش خانواده باز گشت. زمانیکه پسر بزرگم محمد آقا آمد و گفت: حسنعلی مجروح شده و می رویم ملاقاتش؛ و هنوز چون من بیخبر بودم به من چیزی از شهادتش نگفتند و رفتند. ودر واقع اینچنین نبود و برای شناسایی پیکر برادرش با یکی از اقوام رفتند به اهواز؛ وقتی می روند معراج شهدای اهواز تمام اجساد شهدا را یک به یک می بینند و نا امید که می شوند اینها هیچ کدام حسنعلی نیست؛ موقع خارج شدن از معراج جمعیت زیادی آمده بودند آنجا برای تحویل گرفتن پیکر شهدایشان و بخاطر شلوغی مسولین معراج همه را بیرون می کنند و فقط محمد آقا و فامیلمون که همراهش بود در معراج ماندگار می شوند. و مسئولان درب ورودی را با عجله می بندند غافل از اینکه هنوز دونفر داخل معراج مانده اند. خلاصه اینان همینجور که به فکر خارج شدن بودند احساس می کنند صدایی به آنها می گوید مبادا بدون ‌من بروید من اینجاهستم. مرا هم با خودتان ببرید. آن لحظه نگاه به شهیدی که کنارش ایستاده بودند می ندازند و محمد آقا یادش میاید که حسنعلی باید جای بخیه های عمل جراحی که درقسمتی از شکم دارد را ببیند وقتی بررسی میکند تا مطمئن شوند برادرش است می بینند شهید هنوز چکمه هایش پایش می باشد یه نگاه هم به چکمه ها میندازند می بینند حسنعلی با دست خط خودش اسمش را گوشه ای از چکمه هایش نوشته است و دیگر صد درصد مطمئن می شوند خود حسنعلی می باشد آنجا مثل اینکه محمد آقا حالش بد می شود که کمکش می کنند دوباره بلند شود و با مسئولین معراج شهدا موضوع را مطرح می کنند و آنجا می گویند شما برگردید خودمان تا سه روز دیگر شهید را به قم می فرستیم بعد از آنجا به معراج شهدای اصفهان تحویل می دهیم شما سه روز دیگر به معراج شهدای اصفهان بیایید و شهیدتان را تحویل بگیرید. و آنان بر می گردند به دستجرد و برایم خبر شهادتش را می آورند و محمد آقا مرا دید و گفت: مادر جان قرار است حسنعلیتو برات بیاورند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی در کارهای انقلابی خیلی فعال بود و قبل از پیروزی انقلاب با دوستانش و بچه های محل در تظاهراتها شرکت می کردند. حاج آقارضا مبینی نژاد که یکی از فعالان انقلابی روستا بود یک بار تعداد زیادی عکس از امام خمینی را از شهر آورده بود و بین بچه های انقلابی تقسیم کرده بود تا آنها نیز بین اهالی روستای دستجرد و روستاهای اطراف پخش کنند. حسنعلی هم یک دسته از آن عکس های امام را گرفته بود و با خود به منزل آورده بود تا بین خانه های اطراف پخش کند. خیلی وقتها در مورد اتفاقات انقلابی بیرون از خانه با دوستانش صحبت می کردند و بین خودشان کارهایی را تقسیم می کردند که باهم انجام دهند. حتی با اهالی روستا سوار بر تریلی شدند و به یک روستایی که نزدیک شهر اصفهان بود رفتند تا با سلطنت طلب ها و شاه دوستها مبارزه کنند. که یک روز سختی را همگی پشت سر گذاشته بودند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هواسرد بود و یک چراغ علاء الدین وسط اتاقمان روشن بود تا فضای اتاق گرم بماند. آنروز حسنعلی پای چراغ ایستاده بود تا دستانش را گرم کند. و رو به من کرد و گفت: مامان می خواهم بدانم این بنده خداهایی که بچه هایشان به شهادت می رسند چه می کنند؟! چه حالی دارند؟! بعد نگاه کرد دید من پشت دار قالی هستم و قالی می بافم گفت: مامان قالی نباف دعا کن خودم زنده باشم نگهداریتون می کنم و کمک حالتان میشم؛ و بعد گفت: اگر من رفتم و بر نگشتم همسرم آزاد است خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد؛ به خودش هم گفتم اگر ماندی و ازدواج نکردی در آن دنیا باهم هستیم. ولی فقط مواظب اصغرم باشید نکند اورا فراموش کنید. مامان من دارم میرم فقط یک سفارش دارم یک عکس از بچه ام انداخته ام چاپ که شد برایم بفرستید. چند روزبعداز رفتن حسنعلی به جبهه پسر عمه ام آمد برای خداحافظی که برود جبهه و من عکس چاپ شده نوه ام را با کمی هدایا امانت بهش دادم تا بدست حسنعلی در جبهه برساند. شش روز بعد جواب نامه حسنعلی آمد که بچه ها برایم می خواندند و هر جمله ای که نوشته بود یه کلمه مادر اول جمله هایش بود همش مادر؛ مادر بود. مثلا نوشته بود مادرجان ازت ممنونم که عکس فرزندم را فرستادی و خوشحالم کردی و کلی عکس بچه ام را بوسیدم؛ مادر خیلی دوستت دارم؛ مادر حلالم کن زحمت کشیدی برایم این هدایا را فرستادی؛ و...... سفارشات لازم را نوشته بود که بعداز شهادتم بعضی مسائل را رعایت کنید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خدای متعال مرا برای شنیدن خبر شهادت حسنعلی از قبل آماده کرده بود. زمانی که رفتیم حسنعلی را پای ماشین اعزام بدرقه کنیم آنجا من به یک باره جگرم سوخت و حسنعلی را دیدم که وسائل امدادگری اش همراهش بود و با ما خداحافظی کرد و رفت توی اتوبوس تا ماشین آماده حرکت شود. پیش خودم می گفتم فکر نکنم دیگر حسنعلی من با پای خودش برگردد و برایم سوال بود یعنی این بچه را خدا دوباره به من بر می گرداند؟!. و قبل از شهادت حسنعلی من خوابهای عجیبی می دیدم که نشان از یک اتفاق مهم بود که با شهادت حسنعلی همه ی آن خوابها نیز تعبیر شد. زمانی که پیکر حسنعلی را دیدم اصلا ناراحتی نکردم و راضی به رضای خدا بودم و خدا به من صبر عطا کرد. الحمدلله که حسنعلی با شهادتش روسفید و سربلند شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
برادران و خواهرانم بکوشید به هر نحوی جلوی فساد ، کار شکنی ها، کم کاری ها، و ناحقی ها را بگیرید بخدا قسم انصاف نیست زمانی که جوانان ما در جبهه ها به جانبازی مشغولند عده ای مشغول فساد، خیانت و بی حجابی باشند خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من شهید است. آری برادران و خواهران بیدار شوید برای نابودی کفر بپا خیزید و کفر را نابود کنید و از شما می خواهم امام را تنها نگذارید که او پیشوای شماست ای هم کلاسیان عزیزم و ای دانش آموزان و آینده سازان کشور بکوشید که از مدرسه ات تربیت اسلامی و از رزمندگان فداکار اسلام درس ایثار و از خود گذشتگی بیاموزید و سربازی فداکار برای اسلام عزیز و قرآن کریم و امام عزیز باشید ای دانش آموز امام را لحظه ای تنها نگذارید و از او جدا نشوید و به نور حق این نائب بر حق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) که در جهان تجلی کرد چنگ بزنید تا از ظلمت به نور هدایت شوید. ای دانش آموزان شما باید راه شهدا را ادامه دهید شما مسئولید. هر چه شهدای این انقلاب زیادتر شوند مسئولیت شماها سنگیتر خواهد شد و شما اگر نمی توانید با جانتان در جبهه شرکت کنید لااقل به پدرانتان بگوئید که با مالشان به این جبهه ها کمک کنند و اگر این کار را نکردند در برابر خداوند متعال و شهیدان در روز قیامت جلوی شما را خواهند گرفت. و ای امت مسلمان به شما وصیتی دارم امت حزب الله مبادا مانعی بر سر راه پیاده نمودن احکام اسلام باشد باید موانع هموار شوند تا حکومت زمان حضرت علی (علیه اسلام) به مورد اجرا گذارده شود و این را از رهبران دین بیاموزید کاری کنید که قلب نازنین آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و رهبر عزیز روحی فداک از شما راضی و خشنود باشد. ای مردم هر کس از من حقیر اذیت و ناراحتی دیده است امیدوارم مرا ببخشد و حلالم کند و هرکس از من مالی یا چیز دیگر طلبکار است از پدرم دریافت نماید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ یبار زمانیکه هفت ماهه سر فرزند شهیدم بار دار بودم ی  کیسه بار گندم را کمی جا به جا کردم و همان باعث شد تا من دل درد شدیدی برم عارض شود و  وقتی دکتر آمد گفت : فرزندت مرده است. من هم در حین ناباوری حرف دکتر را رد می کردم . ولی دکتر اصرار داشت که به من بفهماند که بچه مرده است . که همان لحظه به لطف خدا بچه شروع کرد به تکان خوردن و به ما بفهماند هنوز زنده است و پس از به دنیا آمدنش چهره ای نورانی  و جُثه ای  بزرگ داشت و هر روز که می گذشت به سرعت قد می کشید و با دیگر فرزندانم خیلی فرق می کرد و استثناء بود که من شک کردم به اینکه چرا این بچه عجیب رشد می کند وقتی به یکی دو نفر گفتم ؛ آنها در جوابم می گفتند خدا یک بچه فوق العاده ای بهتون عطا کرده باورت نمی شود؛ این خودش تک هست هم بین بچه هایت؛ هم‌ بین هم سن و سالهایش؛ وقبل از یک سالگی خیلی زیبا حرف می زد و زود راه افتاد و جثه اش از یک بچه یکساله بیشتر بود و وقتی من میخواستم بروم بیرون خانه به کارهایم برسم با زبان شیرین کودکی اش می گفت: مامان من و ببر با خودت تا کمکت کنم و من برایت وسایلت را می آورم. که من می خندیدم و قربون صدقه اش می رفتم و می گفتم نه تو بمان تا من به کارهایم برسم. ولی همراهم میامد و بچه بی آزاری بود و سعی می کرد در کارها کمک حالم باشد و اصلا تمام کار و کردار و رفتارش بخصوص بود و من هم همیشه خداراشکر می کردم که یک چنین فرزندی به من عطا نموده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی بعد از خداحافظی سفت و سخت و وداع آخر با خانواده به جبهه اعزام شد و در عملیات کربلای چهار شرکت کرد و آنجا بیسیمچی فرمانده گردان بود. وقتی پیشروی می کنند و به آن طرف آب، به خاک دشمن می رسند یک تیر به ران پای حسنعلی اصابت می کند و مجروح می شود و وقتی می بیند نمی تواند حرکت کند به دیگر همرزمانش می گوید به من کمک کنید تا خودم را به آن طرف آب برسانم که اگر اینجا بمانم به دست عراقیها میافتم و معلوم نیست چه بلایی بر سرم بیاورند. یکی دوتا از رزمنده ها حسنعلی را از روی زمین بلند می کنند و می برندش لب رودخانه و ایشان را توی قایق می گذارند و به عقب جنگ می فرستند. حسنعلی همانجا به درجه رفیع شهادت نائل می گردد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی عمر کوتاهی داشت و بیشتر عمرش را در دستجرد گذراند. ما هیچ وقت قسمتمان نشد که با حسنعلی یک مسافرت برویم چون قدیم زیاد وسیله نبود و به سختی می شد شهر به شهر رفت. من هم بخاطر شغلم خیلی وقت ها به روستاهای اطراف می رفتم تا کار کنم و در منزل نبودم دور از خانه و زندگی بودم. اما خود حسنعلی تابستان ها بخاطر اینکه علاقه به درس حوزوی داشت به شهر اصفهان رفت و آمد داشت و بعد از آن هم که برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه مریوان اعزام شد و دیگر بر نگشت و مسافر آسمان ها شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی و همرزمانش جزو نیروهای هلال احمر بودند و بعنوان امدادگر به جبهه مریوان اعزام شدند. پنجم عید ۱۳۶۵ هواپیماهای دشمن آن منطقه ای که آنان چادر زده بودند را بمباران کرد. تعدادی از امدادگران همان روز به شهادت رسیدند که سه تا از آنها بچه های دستجرد بودند. بنام شهیدان محمد هاشمپور و محمد خدامی و حسنعلی احمدی که فرزند ما می شد و چهار شهید هم از روستای همجوار حسن آباد بودند. تعدادی نیز مجروح شدند که به بیمارستانها فرستاده شدند. حسنعلی هم بر اثر موج انفجار به هوا پرتاب شده بود و از ناحیه سر بر زمین می خورد که خورده سنگ ها در سرش فرو می رود و پشت سرش را می شکافد و یک ترکش هم به گلویش اصابت کرده بود و سخت مجروح می شود و ایشان را به بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران می فرستند. ما وقتی با خبر شدیم دشمن چادر امدادگرها را بمباران کرده است بواسطه یک آشنایی که اصفهان داشتیم پیگیر شدیم تا بفهمیم حسنعلی کجاست و در چه وضعیتی به سر می برد. که به ما اطلاع دادند حسنعلی مجروح شده و در بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران بستری شده است. ما می خواستیم به تهران برویم که گفتند احتیاجی نیست شما تشریف بیاورید ما خودمان حسنعلی را به اصفهان می فرستیم که بعد متوجه شدیم حسنعلی بر اثر جراحتهای زیاد دو روز بعد در هفتمین روز از عید ۱۳۶۵ به شهادت رسیده است و پیکر مطهرش را از بیمارستان تهران به اصفهان فرستادند و سه روز قبل از شهیدان محمدخدامی و محمدهاشمپور ما حسنعلی را تشییع و به خاک سپردیم. پیکر بقیه ی شهدای امدادگر را تا از جبهه فرستادند چند روز دیرتر از حسنعلی در روز سیزدهم عید تشیبع شدند و بعد به خاک سپرده شدند. حسنعلی با شهیدان محمدخدامی و محمدهاشمپور با هم شهید شدند اما باهم تشییع نشدند. چون حسنعلی اول مجروح می شود و دو روز بعد در بیمارستان به شهادت رسید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://rubika.ir/Yad_shohada1398 https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی در بسیج کم و بیش فعالیت داشت. و همیشه زمزمه ی اینکه دوست دارد به جبهه برود به ما می گفت تا ما را از قبل آماده کند و زمانی که می خواست برای جبهه ثبتنام کند آمد تا از من و مادرش رضایت بگیرد. من و مادرش با در نظر گرفتن خشنودی خدا در این امر مهم رضایت دادیم چون می دانستیم حسنعلی خودش بصیر و آگاه است و می داند پا در چه راهی می گذارد و راه جهاد درست است که پر خطر است اما راه حق است و هر کس در این مسیر قدم می گذارد حتما انتخاب شده ی خدای متعال است. ما رضایتنامه ی حسنعلی را امضاء کردیم و حسنعلی رفت و همان سری اول به شهادت رسید. ما دو فرزند بزرگترمان شیخ محمد و شیخ قاسم هم رزمنده بودند شیخ محمد بیشتر ماموریت داشت بعنوان یک معمم به جبهه اعزام می شد تا مسائل و احکام دین را به رزمندگان اسلام آموزش دهد و تبلیغ دین کند و شیخ قاسم بعنوان یک رزمنده به جبهه اعزام شد و در این مسیر نیز مجروح شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398