eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
585 دنبال‌کننده
18هزار عکس
4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
سال ۵۹ زمستان بود. شب بود مهمان داشتیم؛ پسر عمه ام قدیرعلی (شفیع) احمدی از تهران به اصفهان آمده بودند. همسایه ها از شهادت برادرم اطلاع داشتند ولی ما هنوز بی خبر بودیم. صبح زود یکی از همسایه ها با یک کاسه شیر آمد در خانه ی ما و به مادرم می گفت: عزت خانم بیا شیر آورده ام ببرید داغ کنید بخورید. مادرم گفت: نه ما شیر نمی خواهیم. بعد همسایه یک دفعه پرسید: راستی احوال علی پسرت چطور است؟ مادرم گفت: مگر علی قرار است طوری باشد. همسایه خیلی تعجب کرد فکر می کرد ما هم از شهادت علی اطلاع داریم. بعد مادرم فهمید خبری شده و سوال کرد: شما چیزی می دانید که من نمی دانم! اگر اتفاقی افتاده برای علی به من بگوئید؟ بعد بنده خدا همسایه گفت: هیچی نشده است. مادرم گفت: علی تیر خورده است؟ همسایه گفت: خوب حالا اگر مثلا تیر هم خورده باشد آدم که نمی تواند از این تیرها جان سالم بدر ببرد؟! وقتی این حرف را زد مادرم فهمید چه اتفاقی افتاده است. بعد مهمانانمان از اتاق بیرون آمدند و آنها هم با خبر شدند. ولی از شب قبلش از طرف بسیج به یکی از برادرانم خبر داده بودند اما برادرم را برده بودند چندتا کوچه آن طرفتر و خبر شهادت برادرمان علی را به ایشان اطلاع داده بودند ولی چون  ما در خانه مهمان داشتیم بسیج شب این خبر را به اهل منزل اطلاع نمی دهد و می گویند باید صبر کنیم صبح شود و تا صبح نزدیک منزل ما گشت می زدند که یک وقت همسایه ها شب این خبر را به مادرم ندهند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
من کلاس اول دبستان بودم که برادرم علی به شهادت رسید.‌ برادرم خیلی مهربان بود. یادم می آید پنج ؛ شش ساله بودم که پدرم گفت: بیا بنشین ببینم حمد و سوره را بلدی بخوانی؛ تقریبا پدرم حدود سه روز با من حمد و سوره را کار کرد اما من یاد نمی گرفتم. ولی برادرم علی شب به شب که از سرکار برمی گشت دست می کشید روی سر من و صلوات می فرستاد و می گفت: من اگر سه شب دست بکشم روی سر خواهرم حمد و سوره را یاد می گیرد. پدرم هم تشویقم می کرد و می گفت: بله؛ دخترم ان شاء الله قرآن را یاد می گیرد. باور کنید سه شب که برادرم دست روی سرم کشید و صلوات فرستاد من شب سوم حمد و سوره را یاد گرفتم و شروع کردم نماز بخوانم. بعد برادرم علی می گفت: دیدی گفتم من اگر دست بکشم روی سرت یاد می گیری نمازت را بخوانی.!! کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سال ۵۹ زمستان بود. شب بود مهمان داشتیم؛ پسر عمه ام قدیرعلی (شفیع) احمدی از تهران به اصفهان آمده بودند. همسایه ها از شهادت برادرم اطلاع داشتند ولی ما هنوز بی خبر بودیم. صبح زود یکی از همسایه ها با یک کاسه شیر آمد در خانه ی ما و به مادرم می گفت: عزت خانم بیا شیر آورده ام ببرید داغ کنید بخورید. مادرم گفت: نه ما شیر نمی خواهیم. بعد همسایه یک دفعه پرسید: راستی احوال علی پسرت چطور است؟ مادرم گفت: مگر علی قرار است طوری باشد. همسایه خیلی تعجب کرد فکر می کرد ما هم از شهادت علی اطلاع داریم. بعد مادرم فهمید خبری شده و سوال کرد: شما چیزی می دانید که من نمی دانم! اگر اتفاقی افتاده برای علی به من بگوئید؟ بعد بنده خدا همسایه گفت: هیچی نشده است. مادرم گفت: علی تیر خورده است؟ همسایه گفت: خوب حالا اگر مثلا تیر هم خورده باشد آدم که نمی تواند از این تیرها جان سالم بدر ببرد؟! وقتی این حرف را زد مادرم فهمید چه اتفاقی افتاده است. بعد مهمانانمان از اتاق بیرون آمدند و آنها هم با خبر شدند. ولی از شب قبلش از طرف بسیج به یکی از برادرانم خبر داده بودند اما برادرم را برده بودند چندتا کوچه آن طرفتر و خبر شهادت برادرمان علی را به ایشان اطلاع داده بودند ولی چون  ما در خانه مهمان داشتیم بسیج شب این خبر را به اهل منزل اطلاع نمی دهد و می گویند باید صبر کنیم صبح شود و تا صبح نزدیک منزل ما گشت می زدند که یک وقت همسایه ها شب این خبر را به مادرم ندهند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
من کلاس اول دبستان بودم که برادرم علی به شهادت رسید.‌ برادرم خیلی مهربان بود. یادم می آید پنج ؛ شش ساله بودم که پدرم گفت: بیا بنشین ببینم حمد و سوره را بلدی بخوانی؛ تقریبا پدرم حدود سه روز با من حمد و سوره را کار کرد اما من یاد نمی گرفتم. ولی برادرم علی شب به شب که از سرکار برمی گشت دست می کشید روی سر من و صلوات می فرستاد و می گفت: من اگر سه شب دست بکشم روی سر خواهرم حمد و سوره را یاد می گیرد. پدرم هم تشویقم می کرد و می گفت: بله؛ دخترم ان شاء الله قرآن را یاد می گیرد. باور کنید سه شب که برادرم دست روی سرم کشید و صلوات فرستاد من شب سوم حمد و سوره را یاد گرفتم و شروع کردم نماز بخوانم. بعد برادرم علی می گفت: دیدی گفتم من اگر دست بکشم روی سرت یاد می گیری نمازت را بخوانی.!! کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سال ۵۹ زمستان بود. شب بود مهمان داشتیم؛ پسر عمه ام قدیرعلی (شفیع) احمدی از تهران به اصفهان آمده بودند. همسایه ها از شهادت برادرم اطلاع داشتند ولی ما هنوز بی خبر بودیم. صبح زود یکی از همسایه ها با یک کاسه شیر آمد در خانه ی ما و به مادرم می گفت: عزت خانم بیا شیر آورده ام ببرید داغ کنید بخورید. مادرم گفت: نه ما شیر نمی خواهیم. بعد همسایه یک دفعه پرسید: راستی احوال علی پسرت چطور است؟ مادرم گفت: مگر علی قرار است طوری باشد. همسایه خیلی تعجب کرد فکر می کرد ما هم از شهادت علی اطلاع داریم. بعد مادرم فهمید خبری شده و سوال کرد: شما چیزی می دانید که من نمی دانم! اگر اتفاقی افتاده برای علی به من بگوئید؟ بعد بنده خدا همسایه گفت: هیچی نشده است. مادرم گفت: علی تیر خورده است؟ همسایه گفت: خوب حالا اگر مثلا تیر هم خورده باشد آدم که نمی تواند از این تیرها جان سالم بدر ببرد؟! وقتی این حرف را زد مادرم فهمید چه اتفاقی افتاده است. بعد مهمانانمان از اتاق بیرون آمدند و آنها هم با خبر شدند. ولی از شب قبلش از طرف بسیج به یکی از برادرانم خبر داده بودند اما برادرم را برده بودند چندتا کوچه آن طرفتر و خبر شهادت برادرمان علی را به ایشان اطلاع داده بودند ولی چون  ما در خانه مهمان داشتیم بسیج شب این خبر را به اهل منزل اطلاع نمی دهد و می گویند باید صبر کنیم صبح شود و تا صبح نزدیک منزل ما گشت می زدند که یک وقت همسایه ها شب این خبر را به مادرم ندهند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398