#مختصر_زندگی_والدین
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_ابراهیم_زاده
پدر و مادرم فامیل نبودند. بچه یک محل بودند که قسمت می شود پدرم به خواستگاری برود و با مادرم ازدواج کند. پدرم تک فرزند بود نه خواهری داشت و نه برادری داشت. پدرم چند سال بعد از ازدواجشان که خداوند به ایشان پانزده فرزند عطا کرده بود که سه تا از برادرانم عمر کوتاهی داشتند و به رحمت خدا رفتند که یکی از آنها برادرم رضا بود که شهادت روزیش شد. و دو دختر و چهار پسر برایش ماند. و بقیه فرزندان قبل از تولد به رحمت خدا رفتند. من یک سالم بود که پدرم خدا بیامرز بر اثر بیماری سرطان به رحمت خدا رفته است. بزرگترهای خانه برایم تعریف می کنند که پدرم یک خالی زیر بغلش نمایان می شود که همان خال کم کم بزرگتر می شود و بخاطر دردهای شدیدی که داشت می فهمند این یک خال معمولی نیست و بیماری سرطان است. و پدرم بخاطر این بیماری روزهای سخت و زجر آوری را پشت سر می گذارد که همسایه ها می گفتند صدای ناله های پدرت تا دم در خانه شنیده می شد و بالاخره پس مدتها تحمل این بیماری سخت به رحمت خدا می رود و دنیا را وداع می کند. و ما را تنها و بی سرپرست گذاشت و رفت و مادرم ماند و کوله باری از سختیهای زندگی و بزرگ کردن چند فرزند یتیمش که همه کم سن و سال بودیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#مختصر_زندگی_والدین
#راوی_خواهر_گرامی
#شهیدان_اعلمی
اکرم اعلمی خواهر شهیدان محمدباقر و مهدی اعلمی و همسر معلم شهید حاج علیرضا قدمی هستم. پدرم اهل اشتهارد بودند و مادرم اهل تهران واصالتا اشتهاردی هستند ولی چون پدرم طلبه بودند بعد از ازدواج در قم ساکن می شوند و ثمره زندگیشان هشت فرزند است که دو فرزندشان بنامهای محمدباقر ومهدی یکی در کردستان یکی در جبهه جنوب در راه خدا به شهادت رسیدند.
پدر بزرگم دو سال قبل از ازدواج پدر ومادرم در شهر قم یک خانه ای خریداری می کنند که این خانه پر از درختان انار بسیار زیبا و پر باری بود. پدرم که در حوزه قم درس می خواند در آن خانه زندگی می کرد. وقتی فصل انار می شد پدرم با این انارها هم از دوستان طلبه اش که به منزلشان می آمدند پذیرایی می کرد هم بین همسایگان فراوان تقسیم می کردند. در اطراف منزل هم درختان انار زیادی وجود داشت. مادرم و پدرم که ازدواج می کنند شب عروسیشان همه فامیل بعنوان مهمانان شب عروسی از تهران و اشتهارد به قم می روند. بچه های فامیل که همراه والدینشان برای جشن عروسی به قم رفته بودند به بیرون از خانه که می روند از درختان اناری که تازه گل کرده بودند، کلی گل انار می چینند و دامنهایشان را پر از گلهای انار می کنند و بعد آن گلهای انار را به منزل می آورند و روی سر مادرم می ریزند. پدرم این صحنه را می بیند موقع شام که می شود به بقیه می سپارد که از همه مهمانان خوب پذیرایی کنند بعد خودشان می روند و صاحب باغ همسایه را پیدا می کند و می گوید بچه ها گلهای انار باغ شما را چیده اند و آوردند سر عروس ریختند و به محصول شما آسیب زدند، آمده ام که پولش را حساب کنم که شماهم ضرر نکنید. صاحب باغ می پرسد حالا عروسی کی هست؟ پدرم می گوید: عروسی خودم می باشد. صاحب باغ وقتی شنید عروسی پدرم است کلی خوشحال می شود و تبریک می گوید و از اینکه پدرم در این شب مهم زندگی اش به حلال و حرام و حق الناس اهمیت می دهد خیلی از این اخلاق و رفتار پدرم خوشش می آید و می گوید: حلالتان باشد هیچ مشکلی نیست ان شاءالله خوشبخت شوید. و این گل چیدن بچه ها در شب عروسی پدر ومادرم در فامیل معروف شده است و حالا بعد از سالها که آن بچه ها بزرگ شدند هر وقت ما را می بینند یاد آن شب قم و گلهای انار می افتند و می گویند چقدر ما آن شب گلهای زیبای انار را چیدیم و بردیم سر مادرت ریختیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398