حفظ آثار شهدای دستجرد
#معجزه_شهید
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
چند سال قبل خانم برادرم بخاطر درد آپاندیس در بیمارستان بستری شد و او را عمل کردند اما بخاطر بریدگی روده تمام بدنش عفونت کرد و کبد و کلیه هایش را از کار انداخته بود و دکترها قطع امید کردند و گفتند امیدی نیست زنده بماند. و کلی تجهیزات پزشکی به بدن بیمار وصل کرده بودند و زن برادرم بسختی نفس می کشید و داشت جان می داد. ولی ما نا امید نشدیم و در همان لحظات سخت به پدرم زنگ زدیم و گفتیم: بابا زن برادرم را دکترها جواب کردند و دارد
می میرد شما که پدر شهید هستی دعایش کنید. پدرم بعد از اینکه با ما خداحافظی کرد بدون وقفه به گلزار شهدا می رود و کنار تربت پاک برادر شهیدم می نشیند و به نیابت شفای زن برادرم قرآن می خواند و به حسین شهیدش می گوید: بابا تو به راه حق رفتی و شهید هستی و پیش خدا آبرو داری به زن برادرت کمک کن و شفایش را از خدا بگیر. پدرم پس از اینکه قرآن می خواند و بیمار را دعا می کند همان لحظه یک نور و روشنایی را به چشم دل می بیند که اطراف تربت برادر شهیدم می چرخد و به سمت پدرم می آید و سپس محو می شود و همان لحظه پدرم اضطرابی که از دلواپسی این ماجرا بر دل داشت با دیدن آن نور از بین می رود و قلبش آرامش می گیرد و می فهمد که این نور یک نشانه است و بیمار شفا پیدا کرده است. از این طرف در بیمارستان فردا صبح زود دکتر زن برادرم به ما زنگ زد و پرسید شما چکار کردید که بیمارتان سلامتی اش را بدست آورده است؟ آمدم معاینه اش کنم دیدم هیچ اثری از بیماری و عفونت در بدن بیمار وجود ندارد!! پرستارها گفتند: ما دیشب نشسته بودیم که دیدیم این خانم مرتب صدا می زد حسین ! حسین ! حسین بیا ؛ حسین بیا من اینجاهستم؛ بعد که ما بلند شدیم رفتیم کنار تخت بیمار دیدیم دیگر حرفی نزد و سکوت کرد و خوابش برد. و صبح که از خواب بیدار شد گفت: من حالم خوب است و می خواهم بروم و من دیگر هیچ ناراحتی در بدن ندارم و مرا مرخص کنید تا بروم. دکتر هم وقتی می رود بالای سر بیمار می فهمد شفا پیدا کرده است به پرستارها دستور می دهد تمام این تجهیزات را از بدن بیمار جدا کنید. پرستارها با تعجب به دکتر می گویند: این خانم تا دیشب حالش وخیم بود و داشت جان می داد!! حالا چه شده است به یباره این وسائل را از او جدا کنیم؟ دکتر می گوید: ایشان دیگر بیمار نیست و حالش خوب است ؛ پدر شهیدشان رفته است سر مزار شهیدش دعایش کرده است و شهید اینجا این خانم را شفا داده است و ایشان مرخص هستند می تواند برود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#معجزه_شهید
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_ابراهیم_زاده
بعد از اینکه خبر شهادت رضا را دادند. یک شب قبل از خاک سپاری از طرف معراج شهدای زیار آمدند و مادرمان را به معراج شهدا بردند. مادرمان بعد از اینکه به معراج شهدای زیار رفت و برگشت برای ما تعریف می کرد آن شب که مرا به معراج شهدا بردند تا پیکر رضا را زیارت کنم. وقتی وارد معراج شدم داشتم می گفتم: رضاجان مادر شهادتت مبارک؛ مادرجان به آرزویت رسیدی؟ شهادتت مبارک ؛ همینکه رسیدم بالای سر تابوت رضا یک دفعه برق قطع شد. و همه جا تاریک و ظلمات شد. من هم دستم را روی بدن رضا می کشیدم و می گفتم: کجایی رضا جان؛ کجایی مادر من آمدم تو را ببینم اما همه جا تاریک شد. همینطور که داشتم با رضا حرف می زدم نگاه کردم دیدم یک نور سبز رنگی روبرویم ایستاده و می گوید: مادر من اینجا هستم. بعد گفتم: مادرجان رضا اینجا تاربک است من چطور از اینجا بیرون بروم، منکه چشمانم جایی را نمی بیند؛ رضا راه را به من نشان داد و من توانستم از معراج بیرون بیایم.وقتی از معراج بیرون آمدم دیدم نه چادرم روی سرم است و نه کفشی به پا دارم. چون در آن تاریکی و با آن حال دگرگون اصلا متوجه نشدم که چادر و کفش ندارم. حالا چرا معراج شهدا تاریک شده بود برای اینکه پیکر برادرم رضا غرق به خون و اربا اربا بود مسئولین معراج به عمد برقها را قطع می کنند تا مادرمان پیکر رضا را نبیند. که مبادا تنها در معراج است حالش بد شود. مادرم چون بچه هایش از پدر یتیم بودند و آنها را دست تنها و دست خالی و با یتیمی بزرگ می کرد وقتی رضا شهید شد خیلی داغش برای مادرمان سخت بود. و چندین بار اورا دکتر بردند و دکتر گفته بود اجازه ندهید در مراسم هفتم شهیدش شرکت کند. مراقبش باشید. برای همین مادرم در مراسم هفتمین روز شهادت رضا نیامد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398