#مهربان_چون_پدر
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
زمانی که به تهران آمدیم حسینعلی هم مدرسه می رفت و هم سرکار می رفت. گاهی پیش پدرش کار می کرد و مدتی هم پیش حاج حسن اسماعیل که رختخواب دوزی داشت کار کرد. حسینعلی گاهی وقتها از سر کار که بر می گشت برای من با دستمزد خودش کادو می خرید. من می گفتم: عزیز دلم چرا داری زحمت می کشی و کار می کنی دست مزدت را برای من خرج می کنی. این چیزها را برای من نخر و پولت را برای خودت نگهدار و پس انداز کن. می گفت: مادر جان من اینها را بعنوان یادگاری برای شما می خرم. شماهم بعنوان یادگاری از من قبول کنید و هر وقت هم برایم هدیه می خرید کادو می کرد بعد به خانه که می آمد بچه ها می گفتند این چیه خریدی؟ بچه ها را دور خودش جمع می کرد و کادو را به آنها نشان می داد و بعد به من می داد. حسینعلی بیش از حد با محبت و مهربان بود. بقدری محبت داشت که به بچه های یکی از همشهریامان که همسایه بودیم و به خواهر کوچکش از بس محبت کرده بود بچه ها
حسینعلی را بابا صدا می زدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://rubika.ir/Yad_shohada1398
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مهربان_چون_پدر
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
زمانی که به تهران آمدیم حسینعلی هم مدرسه می رفت و هم سرکار می رفت. گاهی پیش پدرش کار می کرد و مدتی هم پیش حاج حسن اسماعیل که رختخواب دوزی داشت کار کرد. حسینعلی گاهی وقتها از سر کار که بر می گشت برای من با دستمزد خودش کادو می خرید. من می گفتم: عزیز دلم چرا داری زحمت می کشی و کار می کنی دست مزدت را برای من خرج می کنی. این چیزها را برای من نخر و پولت را برای خودت نگهدار و پس انداز کن. می گفت: مادر جان من اینها را بعنوان یادگاری برای شما می خرم. شماهم بعنوان یادگاری از من قبول کنید و هر وقت هم برایم هدیه می خرید کادو می کرد بعد به خانه که می آمد بچه ها می گفتند این چیه خریدی؟ بچه ها را دور خودش جمع می کرد و کادو را به آنها نشان می داد و بعد به من می داد. حسینعلی بیش از حد با محبت و مهربان بود. بقدری محبت داشت که به بچه های یکی از همشهریامان که همسایه بودیم و به خواهر کوچکش از بس محبت کرده بود بچه ها
حسینعلی را بابا صدا می زدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://rubika.ir/Yad_shohada1398
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مهربان_چون_پدر
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_فصیحی
زمانی که به تهران آمدیم حسینعلی هم مدرسه می رفت و هم سرکار می رفت. گاهی پیش پدرش کار می کرد و مدتی هم پیش حاج حسن اسماعیل که رختخواب دوزی داشت کار کرد. حسینعلی گاهی وقتها از سر کار که بر می گشت برای من با دستمزد خودش کادو می خرید. من می گفتم: عزیز دلم چرا داری زحمت می کشی و کار می کنی دست مزدت را برای من خرج می کنی. این چیزها را برای من نخر و پولت را برای خودت نگهدار و پس انداز کن. می گفت: مادر جان من اینها را بعنوان یادگاری برای شما می خرم. شماهم بعنوان یادگاری از من قبول کنید و هر وقت هم برایم هدیه می خرید کادو می کرد بعد به خانه که می آمد بچه ها می گفتند این چیه خریدی؟ بچه ها را دور خودش جمع می کرد و کادو را به آنها نشان می داد و بعد به من می داد. حسینعلی بیش از حد با محبت و مهربان بود. بقدری محبت داشت که به بچه های یکی از همشهریامان که همسایه بودیم و به خواهر کوچکش از بس محبت کرده بود بچه ها
حسینعلی را بابا صدا می زدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398