#چوبه_دار
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#یدالله_احمدی
چند سال قبل مشکلی برای دوستم با یکی از همسایگانش بوجود آمده بود و مدتی بود باهم دعوا می کردند و مشخص نبود حق با چه کسی است. تا اینکه یک شب دوستم خواب پسر شهیدم یدالله را می بیند. در خواب در مسیری در حال حرکت بودند که ناگهان دوستم را پای چوبه ی دار می برند که اورا دار بزنند و دوستم در خواب بسیار پریشان و ناراحت بوده است می بیند که یدالله با لباس نظامی سوار بر اسب به سمتش می آید و صدا می زند و به او می گوید: حاج خانم مادرم را صدا بزن کمکت می کند. او نیز اسم مرا صدا می زند و می گوید به پسرت یدالله بگو به من کمک کند. در همان لحظه که مرا صدا میزند و کمک طلب می کند یدالله نامه ی رهایی او از چوبه دار را تحویلش می دهد و سریع از آنجا دور می شود. دوستم پس از دیدن این خواب مشکلی که با همسایه اش داشت را تعریف می کرد که به خوبی برطرف می شود و باهم آشتی می کنند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398