#یادگاریهای_برادرم
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_عباسی
محمدرضا یک سری که به مرخصی آمده بود برای من و خواهرم از جبهه یک گردنبد که خودش درست کرده بود سوغاتی آورده بود. من این گردنبد را تا بعد از شهادتش داشتم. و زمانی که پیکر محمدرضا را آوردند و داخل قبر گذاشتند گفتم: می خواهم صورت برادرم را ببینم چون توی غسالخانه مارا نبردند که ببینمش و آنجا یک دستمالی به همراه داشتم به آقایی که توی قبر نشسته بود و داشت صورت محمدرضا را باز می کرد دادم و گفتم: آقا این دستمال را به صورت برادرم تبرک کنید؛ آن آقا دستمال را به صورت برادرم تبرک کرد و به من برگرداند و آن دستمال تا دوسال بعد هر وقت بو می کردیم هنوز بوی عطر برادر شهیدمان را می داد. ولی متاسفانه زمانیکه مادرم جهیزیه مرا جمع و جور کرد تا مرا به خانه بخت بفرستد یادگاریهای برادرم آنجا قاطی بقیه وسایل گم شد و دیگر هر چه گشتیم پیدا نکردیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#یادگاریهای_برادرم
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_عباسی
محمدرضا یک سری که به مرخصی آمده بود برای من و خواهرم از جبهه یک گردنبد که خودش درست کرده بود سوغاتی آورده بود. من این گردنبد را تا بعد از شهادتش داشتم. و زمانی که پیکر محمدرضا را آوردند و داخل قبر گذاشتند گفتم: می خواهم صورت برادرم را ببینم چون توی غسالخانه مارا نبردند که ببینمش و آنجا یک دستمالی به همراه داشتم به آقایی که توی قبر نشسته بود و داشت صورت محمدرضا را باز می کرد دادم و گفتم: آقا این دستمال را به صورت برادرم تبرک کنید؛ آن آقا دستمال را به صورت برادرم تبرک کرد و به من برگرداند و آن دستمال تا دوسال بعد هر وقت بو می کردیم هنوز بوی عطر برادر شهیدمان را می داد. ولی متاسفانه زمانیکه مادرم جهیزیه مرا جمع و جور کرد تا مرا به خانه بخت بفرستد یادگاریهای برادرم آنجا قاطی بقیه وسایل گم شد و دیگر هر چه گشتیم پیدا نکردیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#یادگاریهای_برادرم
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_عباسی
محمدرضا یک سری که به مرخصی آمده بود برای من و خواهرم از جبهه یک گردنبد که خودش درست کرده بود سوغاتی آورده بود. من این گردنبد را تا بعد از شهادتش داشتم. و زمانی که پیکر محمدرضا را آوردند و داخل قبر گذاشتند گفتم: می خواهم صورت برادرم را ببینم چون توی غسالخانه مارا نبردند که ببینمش و آنجا یک دستمالی به همراه داشتم به آقایی که توی قبر نشسته بود و داشت صورت محمدرضا را باز می کرد دادم و گفتم: آقا این دستمال را به صورت برادرم تبرک کنید؛ آن آقا دستمال را به صورت برادرم تبرک کرد و به من برگرداند و آن دستمال تا دوسال بعد هر وقت بو می کردیم هنوز بوی عطر برادر شهیدمان را می داد. ولی متاسفانه زمانیکه مادرم جهیزیه مرا جمع و جور کرد تا مرا به خانه بخت بفرستد یادگاریهای برادرم آنجا قاطی بقیه وسایل گم شد و دیگر هر چه گشتیم پیدا نکردیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#یادگاریهای_برادرم
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_عباسی
محمدرضا یک سری که به مرخصی آمده بود برای من و خواهرم از جبهه یک گردنبد که خودش درست کرده بود سوغاتی آورده بود. من این گردنبد را تا بعد از شهادتش داشتم. و زمانی که پیکر محمدرضا را آوردند و داخل قبر گذاشتند گفتم: می خواهم صورت برادرم را ببینم چون توی غسالخانه مارا نبردند که ببینمش و آنجا یک دستمالی به همراه داشتم به آقایی که توی قبر نشسته بود و داشت صورت محمدرضا را باز می کرد دادم و گفتم: آقا این دستمال را به صورت برادرم تبرک کنید؛ آن آقا دستمال را به صورت برادرم تبرک کرد و به من برگرداند و آن دستمال تا دوسال بعد هر وقت بو می کردیم هنوز بوی عطر برادر شهیدمان را می داد. ولی متاسفانه زمانیکه مادرم جهیزیه مرا جمع و جور کرد تا مرا به خانه بخت بفرستد یادگاریهای برادرم آنجا قاطی بقیه وسایل گم شد و دیگر هر چه گشتیم پیدا نکردیم.
#یادگاریهای_برادرم
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_عباسی
محمدرضا یک سری که به مرخصی آمده بود برای من و خواهرم از جبهه یک گردنبد که خودش درست کرده بود سوغاتی آورده بود. من این گردنبد را تا بعد از شهادتش داشتم. و زمانی که پیکر محمدرضا را آوردند و داخل قبر گذاشتند گفتم: می خواهم صورت برادرم را ببینم چون توی غسالخانه مارا نبردند که ببینمش و آنجا یک دستمالی به همراه داشتم به آقایی که توی قبر نشسته بود و داشت صورت محمدرضا را باز می کرد دادم و گفتم: آقا این دستمال را به صورت برادرم تبرک کنید؛ آن آقا دستمال را به صورت برادرم تبرک کرد و به من برگرداند و آن دستمال تا دوسال بعد هر وقت بو می کردیم هنوز بوی عطر برادر شهیدمان را می داد. ولی متاسفانه زمانیکه مادرم جهیزیه مرا جمع و جور کرد تا مرا به خانه بخت بفرستد یادگاریهای برادرم آنجا قاطی بقیه وسایل گم شد و دیگر هر چه گشتیم پیدا نکردیم.