#یک_سید_قدبلند
#از_لسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_کامران
محمد سری آخر که به مرخصی آمده بود یک خوابی دیده بود که وقتی از دستجرد به اصفهان می رود که به جبهه برود برای عمویش تعریف کرده بود. عمویش هم بعد از چند سال یک روز که دور هم نشسته بودیم این خواب محمد را یادش آمد و برای ما تعریف کرد. می گفت: زمانی که محمد به اصفهان آمد تا به جبهه برود من به محمد گفتم: محمد جان؛ عمو شما که الحمدلله چند سری به جبهه رفتی دیگر بس است نمی خواهد بروی پدر و مادرت به شما احتیاج دارند. محمد در جوابم گفت: عمو نمی توانم بمانم؛ چون یک خوابی دیدم. گفتم چه خوابی؟ گفت: خواب دیدم به مسجد محل رفتم تا نماز بخوانم یک مرد سید قد بلندی آنجا بود تا مرا دید به طرف من آمد و یک شال سبزی داشت آن را باز کرد و به دور گردن من انداخت و به من گفت: محمد زود به جبهه برو؛ اگر شما به جبهه نروی از دهان من خون می آید. بعد از این خوابی که دیدم تصمیم گرفتم هر چه زودتر به جبهه بروم. من باید بروم. محمد در واقع صدای هل من ناصرا ینصرونی امام حسین"علیه السلام" را شنیده بود و دعوت امامش را لبیک گفت و تا پای جان به امام خویش وفادار ماند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398