شادی روح شهدای مدافع حرم خصوصا شهید محمد کامران صلوات
🌼🌸🌷🌹🌺💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#با_من_بمان_7
-فرستادمش با پدرش بره خونشون فعلا
-با اون پدری ک من دیدم
یه بلایی سرش میاره
- به ما چه
دخترشو به پسر دسته گل من انداخته
دیگه چی میخواد
ازکجامعلوم باهاش هم دست نباشه
-نمیدونم
واقعا نمیدونم تکلیفم چیه حالا
- حالا فردا برو دنبالش
ادرسشو از جناب سرگرد گرفتم تو کیفمه
-یهویی یه نفرو بزور وارد زندگیم کردن
باید چیکار کنم
-امیدت به خدا باشه
همه چی درست میشه
پوفی کشید و داخل اتاقش رفت
با شنیدن صدای گریه ای که از جایی میشنید
متعجب سمت آنجا قدم برداشت
با دیدن صورت ازاده ک خونی شده بود
شکه شده گفت:چیشده خانوم جلالی؟
-پدرم میخواد منو بکشه
منو نجات بده
منو نجات بده کمیل
منصور با چهره ی شبیه شیطان سمت کمیل امد و گفت:تو تو مهمونی بودی
تو یه ادم گناهکاری
تو تو اتاق بودی
فریاد زد:دست از سرم بردارید
صدای جناب سرگرد اکبری در ذهنش پیچید:دستگیرشون کنید
دستگیرشون کنید
ازاده خونین ومالین سمتش کشان کشان قدم برداشت ک با ترس عقب رفت و از بلندی پرت شد
هراسان دادی زد و از خواب بیدار شد
دانه های عرق از سر و رویش میبارید
سرش را روی بالشت گذاشت و نفس نفس زنان به سقف خیره شد
با یاداوری ان صحنه ها موهایش را بهم ریخت و سعی کرد ارام باشد
با شنیدن صدای اذان صبح
دستش را روی چشمانش گذاشت و
از روی تختش برای گرفتن وضو بلند شد
***
با دیدن بچه هایی ک بالباس کهنه و مندرس گل کوچیک بازی میکردند
یاد بچگی های خودش افتاد ک اصلا مادرش اجازه نمیداد پا توی کوچه بگذارد
خانه ها قدیمی و اجر ریخته بودند
به خاطر تنگی کوچه ها نتوانست ماشینش را وارد اینجا کند
نگاهی به برگه ی دستش انداخت و به پلاک ها دقیق شد
با دیدن پلاک مورد نظرش سمت ان رفت و دستش را برای زنگ دراز کرد
مدتی بعد در ارام باز شد و قامت دختر جوانی با چادر رنگی در چارچوب در پدیدار گشت
با دیدن ازاده سرش را بالا گرفت و گفت:خانوم جلالی
با خجالت گفت:شمایید اقای معتمدی
کمیل خواست چیزی بگوید ک زبانش با دیدن صورت کبود شده ی او، از حرکت ایستاد
:اتفاقی افتاده؟
با بغض گفت:با پدرم دیشب دعوام شد
لحظه ای دلش به حال ازاده سوخت و نگاهش رنگ ترحم گرفت
-پس بهتره از اینجا بری
-نمیخوام بیشتر از این باعث ریختن ابروی شما و مادرتون بشم
من همینجا میمونم
به روح مادرم من بیگناهم
#ادامه_دارد....
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ادامه_قسمت_هفتم
-درهرحال اتفاقیه ک افتاده
تا وقتی اسم شما توی شناسنامه ی منه
من در قبال شما مسئولم
درسته هیچ احساسی نسبت به شما ندارم ولی نمیتونم بزارم با همچین پدری تو یک خونه تنها باشید
ازاد اشک هایش را پاک کرد و از اینکه ضعف خودش را به راحتی جلوی همه نشان میداد به خودش تشر زد
با امدن صدای سرفه ای ازاده با ترس گفت:من باید برم
-نگران نباش
وسایلاتو جمع کن بریم
پدرازاده با همان هیکل خمیده سمت انان امد و گفت:به به شازده پسر
را گم کردی
عوض اینکه دست زنتو بگیری ببری خونت
به امون خدا ولش کردی تو پاسگاه
به توهم میگن مرد
ازاده با حرص گفت:برو تو بابا
اینقدر ابروی منو نبر
بسه دیگه
بخدا بسه
-تو یکی رو مخ من نرو ک مثل دیشب میزنم شتت میکنما
کمیل عصبی وارد حیاط شد وگفت: به تو میگن مرد!
این چه کاری بود ک با من و دخترت کردی!
-اگه پول خوبی بزاری کف دستم بهت میگم چرا
کمیل یک اسکناس پنجاه تومنی جلوی پایش انداخت وگفت:
همینم زیادیته
فقط وای به حالت چرت و پرت بگی
پول را برداشت و گفت:برو یخه ی پسرخالت منصورو بگیر
اون بمن گفت ک اون چرندیاتو بگم
گفت ک اینجوری هم من به خواستم میرسم هم تو پول خوب گیرت میاد
ازاده متعجب به کمیل نگاه کرد ک کمیل زمزمه کنان گفت:منصور نامرد بهت گفته؟
مرد معتاد با صدای خمارش خندید و گفت:اره
ادم از صدتا دشمن زخم بخوره ولی همچین فامیلایی گیرش نیاد
ازاده ک چادرش کمی از سرش افتاده بود با ناباوری گفت:میدونستم
اشک هایش سرازیر میشدند
از داشتن همچین پدری سرشکسته بود
-دخترت چی؟
اونم خبر داشت؟
راستشو بگو
ملتمسانه به پدرش نگاه کرد
میترسید بازهم پدرش اورا به پول بفروشد و ابرویش را ببرد
ولی پدرش اینبار با صداقت گفت:نه
نفسی از سر اسودگی کشید و چادرش را مرتب کرد
کمیل پوزخندی زد و دستش را روی پیشانی اش گذاشت
به چشم هایش هم اعتماد نداشت
-من عجله دارم خانوم جلالی
ازاده سمت خانه رفت و وسایل هایش را جمع کرد
ته دلش به رفتن راضی بود
حداقل از شر این خانه دودگرفته و سروصداهای دوستان مفنگی پدرش خلاص میشد
کمیل با دیدنش که ساک به دست ایستاده گفت:برو تو ماشین
با رفتن ازاده سمت پدرش رفت و یقه ی اورا گرفت:احترام موی سفیدتو نگه میدارم و دست روت بلند نمیکنم
به حرمت روزای محرم
ولی نمیتونم به خاطر نامردی ک در حقم کردی ببخشمت
از این به بعد دور و بر خونه ما پیدات نمیشه
دیگه دخترتم برای همیشه فراموش کن
فهمیدی؟
با ترس سرش را تکان داد ک یقه اش را رها کرد و در حیاط را محکم بهم کوبید
#ادامه_دارد...
مراسم جشن میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام با حضور خانواده معظم شهدای دستجردی و تقدیر از مادران شهدا به مناسبت روز مادر 🌹
سخنران: راوی جانباز گرامی حاج احمد بویانی
مداح: سرکارخانم میرصالحی
دوشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۱
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمدباقرعلیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
تقدیر از مادران شهدا با حضور سرکار خانم شیرودی خواهر گرامی شهیدخلبان علی اکبر شیرودی و سرکار خانم امینی خواهر شهیدان محمود و قاسم امینی 💐
مراسم جشن میلاد مادر سادات علیهاالسلام
دوشنبه ۲۶ دی ماه ۱۴۰۱
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمدباقرعلیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
با سجده بندگی صبحگاهی دلتان گرم به خدا، روحتان آرام، وجودتان مملو از انرژی آسمانی ، دستتان پر مهر و رزقتان با برکت باد. سلام و صلوات صبحگاهی تقدیم شاکرین نعمت های الهی که به عشق ظهور عدالت مهر میورزند .
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.*
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✨🌸در آخرین سه شنبه دیماه
✨🌸به نیت سلامتی امام زمان
✨🌸 و سلامتی خودتون
✨🌸صلواتی ختم کنیم
✨🌸الّلهُمَّ
✨🌸صَلِّ عَلَی
✨🌸مُحَمَّدٍ
✨🌸وَآلِ مُحَمَّدٍ
✨🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🔴 حالا که بحث رانتبازی و حقوق نجومی شد، یادی کنیم از سردار بیسر، شهید ذبیحالله عالی که به کارگزینی نامه نوشت حقوقم زیاد است، در اسرع وقت از حقوقم کسر نمایید...
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شادی روح شهدا علی الخصوص شهید قاسمعلی حیدری صلوات
🌼🌸🌷🌹🌺💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خلاصه_زندگینامه
#شهید_دفاع_مقدس
#علیرضا_عاصمی_کاشمری
شهید علیرضا عاصمی در هشتم آذر 1341 چشم به جهان گشود و در 13 دی 1365 به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
شهید سردار علیرضا عاصمی در سال 1341 در کاشمر متولد شد و تحصیلاتش را تا مقطه دیپلم پی گرفت.در دوران انقلاب همراه با تعدادی از دوستانش و بویژه شهید سبیلیان اولین راهپیمائی دانش اموزی کاشمر علیه رژیم طاغوت را در مهر 57 پایه ریزی کرد.
با پیروزی انقلاب در نهادهائی هم چون: کمیته انقلاب اسلامی، سپاه و جهاد سازندگی به فعالیت مشغول شد و تنها یک هفته پس از شروع جنگ، با اولین کاروان اعزام به جبهه همرا شد. با اینکه در تربیت معلم شهید باهنر تهران پذیرفته شده بود مبارزه با دشمن متجاو زر را بر ادامه ی تحصیل ترجیح داد.
او در بیشتر عملیات ها، با فرماندهی تخریب جلودار رزمندگان اسلام بود.مسئول تخریب قرارگاه های خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)، نجف اشرف، کربلا، ویژه پاسداران و 43 امام علی(علیه السلام) از جمله مسئولیت های شهید علیرضا عاصمی بود.تهیه ی فرش برزنتی برای عبور از سیم های خاردار، آتش بار آرپی جی، موشک برای انهدام دژ دشمن، تهیه تله های انفجاری و ... از جمله اختراعات و ابتکارات شهید عاصمی در طول خدمتش در جبهه بود.
سرانجام این سردار دلاور سپاه اسلام در 13 دیماه 1365 در حال خنثی کردن بمب 500 پوندی مدرن دشمن در منطقه ای مسکونی در باختران و در سن 24 سالگی بهمراه چند تن از همرزمانش عروجی عاشقانه را آغاز کردند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📸 دستنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی درباره اشتیاق به شهادت، که در مراسم دیدار روز شنبه ۱۱ دی ۱۴۰۰ از سوی خانواده شهید سلیمانی به رهبر انقلاب اهدا شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
من به دنبال قاتلم می گردم و چقدر مشتاق دیدارشم. او مرا به قله سعادت خواهد رساند. بیا خواهش می کنم بیا. تحملم تمام شد بیا؛ بیا با تیغ برهنه برنده گلوی من آماده بریدن و خون من آماده جهیدن از جسمم؛ بیا مرا از این زندان رها کن. ای کلید قفل اسارتم . بیا بیا بیا . من مقلد آن آزاده ام که گفت قسم به خدا اگر مرا شهید کنی شفاعتت می کنم. خداوندا تو شاهدی که در این بیابان ها و شهرها .... به دنبال چه می گردم. ای عزیز مقتدر مرا به گمشده ام برسان.
کانال حفظ آثارشهدای دستجرد
─═┅━┅❊🌹❊┅ 🌴🍃
https://t.me/Yad_yaran1398
https://eitaa.com/Yad_yaran1398
─═┅━┅❊🌹❊┅🌴🍃
شهید محمدرضا نیکو حرفیان در سال 1342 در شهر مذهبی قم دیده به جهان گشود و دوران تحصیلات را تا کلاس 12 سپری و سپس وارد تحصیل علوم دینی گردید و سه سال با موفقیت تحصیلات خود را سپری نمود در این ایام سه بار از طریق بسیج عازم منطقه و در 2 عملیات شرکت نمود . والفجر 8 و کربلای 4 و همیشه در ستاد و بسیج نیز فعالیت می نمود تا اینکه در کربلای 4 شرکت و پس از رشادت های فراوان در منطقه شلمچه در تاریخ 4/10/1365 مفقود الاثر گردید و پس از 10 سال در منطقه یاد شده کشف و به قم انتقال داده شد که در تاریخ 1375/11/15 پس از تشیع در گلزار شهدا قم بخاک سپرده شد.
روحش شادو یادش گرامی🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
چاپ خاطرات شهید حسنعلی احمدی در روزنامه جوان
شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
بر روی لینک بزنید تا به سایت جوان وصل شوید و خاطرات شهید را مطالعه نمائید👇
http://javanonline.ir/fa/news/1087245/امانت-خدا-را-شهید-برگرداندیم
امانت خدا را «شهید» برگرداندیم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#با_من_بمان_8
-برو تو
خرامان خرامان داخل خانه رفت و سرش را پایین انداخت:سلام
نرگس، خواهر کمیل، با دیدن ازاده از روی مبل بلند شد و به مادرش ک مشغول پاک کردن برنج بود گفت:اومدن
مادرش سمت انان برگشت
اخمی کرد و
جوابی نداد
کمیل پشت سر ازاده ایستاد و گفت:چه خوشتون بیاد چه خوشتون نیاد دیگه از این به بعد ازاده خانوم هم با ما زندگی میکنه
مادرش از جایش بلند شد و سمت انان قدم برداشت:
دیگه باید جلوی همسایه ها بیشتر سنگ رو یخ بشیم
کلافه گفت:میگی چیکار کنم؟!
اسمش تو شناسناممه
چه دلم بخواد چه نخواد حالا زن قانونیم محسوب میشه
نمیتونم به امان خدا ولش کنم ک پدرش هربلایی میخواد سرش بیاره ..انسانیت کجا رفته
-اخه ما چی از زندگی و کس و کار این دختر میدونیم؟
-هرکسی ک باشه چاره ای جز این ندارم
ببین پدرش چیکار کرده
نگاه حوریه خانوم روی صورت کبود شده ی ازاده چرخید و هیچی نگفت
ازاده ک مظلوم و بی سروزبان بود
مثل همیشه چیزی ته گلویش مانع شد تا تمام حرفایش را بزند
-نرگس؟
-بله داداش
-ببرش تو اتاق
-چشم
دست ازاده را گرفت و اورا همراه خود سمت اتاقش برد
بعد از رفتن انها مادر کمیل اشک ریزان گفت:ببین اخر عمری گرفتار چه مصیبتی شدم
تنها پسرم باید اینطوری با دختریکه معلوم نیست چیکارس و خانوادش کیه بی سرو صدا عقد کنه
باید پاش وسط محرمی به پارتی باز بشه
ای خدا منو بکش راحتم کن
یه عمر ابروی و عزمتون به باد رفت
دست مادرش را گرفت و اورا روی مبل نشاند:اروم باش عزیز
من هرجور شده منصورو پیدا میکنم و بیگناهیمو ثابت میکنم
-چی رو میخوای ثابت کنی دیگه
همه چیز تموم شد رفت
نشونش اون دختریه ک تو اتاقه
ازاده با شنیدن این حرف ها قلبش گرفت
انتظار این برخورد را داشت
نرگس لبخند مصنوعی زد و گفت:اسمت چیه
-ازاده
-تو،تو اون مهمونی چیکار میکردی،با کسی دوست بودی؟
از این سوال تکراری خسته شده بود
پرسیدنش چه اهمیتی داشت وقتی همه چیز رابریده و دوخته بودند
چشم هایش را روی هم گذاشت و چندکلمه گفت:نه منو دزدیده بودن
سکوت کرد ک نرگس پرسید:مادرت کجاس؟
#ادامه_دارد....
#ادامه_قسمت_هشتم
-دوسال پیش سکته کرد و فوت شد
-خدا رحمتش کنه
اسم من نرگسه
خواهر کمیلم
ببین ازاده خانوم
اگه میبینی مادرم اینقدر ناراحته باید بهش حق بدی
قبل اومدن تو قرار بود دختردایی کمیل ،سمانه رو براش بعد محرم خواستگاری کنیم
همدیگرو هم میخواستن و دوست داشتن
ولی با اومدن ناخواسته ی تو همه چیز بهم ریخت
پس بهتره انتظار نداشته باشی به پات گل بریزیم
از جایش بلند شد و از اتاق بیرون رفت
با رفتن او دانه های درشت اشک بر گونه هایش جاری شد
تقصیر او چه بود
او ک صدبار به سرگرد اکبری حقیقت را گفته بود
از این همه تنهایی و بیکسی خسته شده بود
ته دلش امید داشت با خلاصی از ان خانه حداقل اوضاعش بهتر میشود
ولی حس میکرد اگر در همان خانه ی پدری اش میماند و اورا تحمل میکرد بهتر از طعنه های تند اینان بود
صدای نرگس مانند پتک بر ذهنش فرود می امد:همدیگررو میخواستن و دوست داشتن
دوست داشتن
دوست داشتن
دست هایش را روی صورتش گذاشت و دوباره شروع کرد به گریه کردن
قلب کوچکش به هر بهانه ای بی قرار باریدن بود
تا شب از اتاق بیرون نرفت و بیحرکت گوشه ی اتاق نشست
کسی هم سراغش را نمیگرفت
تنها نرگس اورا برای ناهار صدا زد ولی او میلی نداشت
به سرنوشت نامعلوش فکر میکرد
با شنیدن صدای چند تقه ک به در خورد سمت ان چرخید
کمیل سینی بدست وارد اتاق شد و مقابلش نشست
-سلام
زیر لب جوابش را داد و بشقاب برنج را مقابلش گذاشت:نرگس گفت ظهر ناهار نخوردی
لب های خشک شده اش را از هم باز کرد و با صدای ضعیفی گفت:ممنون گرسنه نیستم
-مگه میشه نباشی
بردار چند لقمه بخور
-اقای معتمدی
-بله
-منو ببخشین ک زندگیتونو بهم ریختم
-درسته ک از اومدن ناخواستت به زندگیم ناراضیم ولی بیرحم ونامرد نیستم که بخوام عصبانیتمو سر یک دختر ضعیف و بیپناه خالی کنم
من پدرت و از همه مهم تر منصور رو مقصر میدونم
هنوزم نفهمیدم خصومت اون با من چیه
حرفای مادرمو درباره خودت جدی نگیر
از سر دلسوزی و ناراحتیش برای منه
-حق دارن
ناراحت باشن
برای اولین بار نگاهی دقیق به صورت ازاده انداخت
پوست سبزه با چشم و ابروی مشکی
نگاهش را گرفت و گفت:و دیگه یه مطلب
سرش را بالا گرفت ومنتظر نگاه کرد
- احساس میکنم زندگیم به یکباره از هم پاشیده
از من چیزی جز احساس و رفتار سرد و بیتفاوت انتظار نداشته باشید..من فعلا نمیتونم حضور شمارو به عنوان همسر قانونیم وشریک زندگیم به خودم بقبولونم
چون انتخاب من نبودید
-درک میکنم
چیزی جز این انتظار ندارم
من حاضرم برای همیشه از زندگی شما برم بیرون تا با دختری ک بهش علاقه دارید ازدواج کنید
-پیش پدرت؟
ک دوباره گیر یکی مثل منصور بیفتی ک ازت برای بدبخت کردن بقیه سواستفاده کنه
سرش را زیر انداخت و جوابی نداد...
#ادامه_دارد....
#شبتون_علوی💐🌿
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى
سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیدهاى، و نخستین کسىکه حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مىدهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالىکه شهید بودى، عذاب کند خدا کشندهات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آنکه به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که او پسندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398