eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
594 دنبال‌کننده
19هزار عکس
4.3هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم، عرض ارادت امیر ابوخدیجه اولین شهید فلسطینی ماه رمضان امسال به امام حسین(ع) است که می‌گوید مرگ با عزتش فرارسیده چند ماه قبل الجزیره با بیان اینکه برخلاف تحلیل‌ها نسل جدید فلسطین افسرده و سردرگم نبوده و به شدت مبارز و آرمان گراست نوشته بود نسلZ فلسطین را آزاد میکند 🇵🇸✌️ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سعید کرمعلی - شهدایی.mp3
14.39M
💐رفیق سلام... جَوون رعنا سلام 💠مناجات شهدایی 🎙برادر حاج سعید کرمعلی . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
وقتی پیکر برادرم را به محمد آباد آورده بودند شب هنگام تعدادی از فامیل به استقبال پیکر مطهر برادرم رفته بودند. من آن زمان هنوز اطلاعی از شهادت برادرم نداشتم. بعدا که برایم بازگو کردند گفتند: وقتی بالای سر برادرت رفتیم صورتش خونین و پر از خاک جبهه بود که با آب گرم  صورتش را خوب شستیم و تمیز کردیم. دست و شکم برادرم بر اثر ترکش خمپاره از بین رفته بود که شنیدم در جبهه بخاطر خونریزی که داشت یک اورکت داخل شکمش گذاشته بودند که بتوانند پیکرش را به عقب انتقال دهند. همان شب پیکر برادرم را از محمدآباد به بسیج دستجرد می آورند و اهالی روستا همدیگر را خبر می کنند و تا صبح در بسیج رفت و آمد می کردند اما من چون بچه ی کوچک داشتم و کمی هم مریض بود متوجه رفت و آمد همسایه ها به بسیج نشده بودم و نگذاشته بودند که آن شب ما خبردار شویم ولی تمام فامیل و همسایه ها بدون اینکه ما بفهمیم کارهای مراسم تشییع برادرم را انجام داده بودند. صبح اول وقت از پشت بلندگو اعلام می کردند شهید آوردند. ولی به پدرم می گفتند: نه پسر حاج محمدعلی شهید شده است اما پسر شما مجروح شده است و به این بهانه پدرم را از خانه بیرون بردند تا در بین راه پدرم کم کم پذیرای شهادت برادرم شود. من حدود ساعت هشت صبح بود که فهمیدم برادرم شهید شده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❥✺﷽ ✺❥ 🌷در دفتر خاطرات ما بنویسید: ما هر چه داریم 👇 🌺🍂🌺🍂🌺 🔶 آیا می دانید : حدود در ماه مبارک رمضان به شهادت رسیده اند و یکی از این شهدا : 🥀🥀 است که در تاریخ ۱۳۹۸/۰۲/۲۱ مصادف با پنجم ماه مبارک رمضان () در درگیری مسلحانه یگان تکاوری اصفهان با اشرار و قاچاقچیان مسلح مواد مخدر در منطقه هونجان از توابع شهرستان شهرضا با زبان روزه روحش به پرواز درآمد و به خیل همرزمان شهیدش پیوست . روحش شاد و راهش پر رهرو باد ❁✧═❁✧═❁✧═❁✧═❁ و اینک.... 🌹کوچه هایمان را به نامشان کردیم🌹 که هرگاه آدرس منزلمان را می‌دهیم🌹 بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است🌹 که با آرامش به خانه می‌رسیم و همیشه بگوئیم 👇 💓 شادی ارواج پاک شهدا از صدر اسلام تاکنون 💐 اَللّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلی‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌ فرجهمَ 💐 ━💠🍃🌸🍃💠━ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
چه طورمی تواند در برابر من این قدر مقاوم باشد؟! چه چیزی به او قدرت میدهد تا نگاهم نکند ونسبت به من بی تفاوت باشد! ؟گیج به پس گردنش خیره می شوم. آفتاب سوخته شده. همان لحظه زیر پایم خالی می شود وسر می خورم. باترس دست می اندازم و مچ دستش را محکم میگیرم. صدای جیغم در فضا پخش میشود. شوکه برمیگردد و به چشمانم خیره می شود. آب دهانم راقورت می دهم و لبخند دندان نمایی می زنم. گره ابروهایش باز می شود و می گوید: الحمدلله...نیفتادین! وبعد چشمانش را می بندد: میشه حالا دستمو ول کنید! دستش را رها می کنم و دوباره لبخند می زنم. کلاهش را به طرفم می گیرد ومی گوید: لبه اینو محکم بگیرید. منم یه طرف دیگه شو میگیرم. با تعجب نگاهش می کنم. این بشر دیوانه است! به نرمی و بایک خیز روی زمین می نشینم و به مقابل خیره میشوم. دره ای وسیع ورنگارنگ. عجیب است پاییز! زانوهایم را در شکم جمع می کنم و دستانم را دورش حلقه می کنم. تاکجا باید پیش بروم؟ خودم را کوچک کنم! مقابلش ظاهر شوم و طوری رفتار کنم که گویی فقیر نگاهش هستم! درکی ندارم. مگر او مرد نیست! ؟نیاز نمی فهمد؟! به جنس مخالفش گرایش ندارد؟! نکند دختر است! می خندم.. کوتاه و تلخ! چرا عمق نگاهش با محمدمهدی فرق دارد؟ چه چیزی پایبند نگهش می دارد؟ پایبند به عقاید احمقانه اش! احمقانه! واقعا احمق است یا...؟ هوفی می کنم و چشمانم را می بندم. یعنی کارهایش تظاهر نیست؟! تا به حال دل به کسی نباخته؟ مگر می شود! با این ظاهر و موقعیت باکسی نپریده باشه! ؟ تلفن همراهم زنگ می خورد. بابیحوصلگی به صفحه اش خیره میشوم. "arad:" بی اختیار ایشی می گویم و تماس را رد می کنم. نمی توانم تعریفی از جایگاهش داشته باشم. برادر، دوست پسر، دوست! نمی دانم. فقط... دردهایم را خوب می شنود و دلداری ام می دهد. گاهی رویم حساس میشود. من تعریفش می کنم دوست اجتماعی! خیلی ها دارند. نیمی از دانشگاه را که همین ارتباطات اجتماعی تشکیل داده. گاهی با او به خرید هم می روم. اگراز من بپرسند دوستش داری؟ جوابی پیدا نمی کنم! مگر میشود یک دوست را دوست نداشت؟! تلفنم را در دستم می فشارم و به پشت سر نگاه می کنم. یحیی روی تخته سنگ بزرگی نشسته و به آسمان نگاه می کند. سرم را بالا میگیرم؛
کاش می شد فهمید چه درسردارد!؟ قاشقم را پراز سوپ می کنم و دوباره درکاسه بر می گردانم. زیر چشمی یحیی را دید میزنم. آرامشش کفرم را در می آورد. یک تکه نان در دهانم میگذارم وباحرص می جوم. کارهایش به تمام نقشه هایم گند زده. یلدا زیرگوش سهیل چیزی می گوید و هر دو آرام می خندند. سینا به رفتار سهیل پوزخند می زند. سارا اما هر از گاهی نگاهی به یحیی میندازد و لبش را گاز می گیرد. الحمدلله.!همه یک جور درگیرند! نامزدی هم چیز مزخرفی است ها. باید خاله بازی راه بیندازی و هروعده غذایت را درخانه ی یکی صرف کنی!حالا هم که تازه مد شده اینها پاگشا رو آوردند کوه. یک قاشق ازسوپ را در دهانم می گذارم و طعم ملسش را مزه می کنم. آذر دودستش را روی میز میگذارد و گلویش راصاف می کند. نگاه ها به سمتش سر می خورند. لبخند بزرگی لبان نازک و گلبهی اش رازیبا می کند. _ خب. یه موضوعی هست که فکر کنم این فضا می طلبه که گفته شه! منوجواد جان راجع بهش صحبت کردیم و امیدوارم این تصمیم رو به فال نیک بگیریم. در اصل این مهمونی هم بخاطر یلدا و سهیل جان بوده و هم... مکث می کند. قاشقم را در ظرفم می گذارم و چشمانم را تنگ می کنم. _ و هم به خاطر یحیـی تنها پسرم... یحیـی یک تااز ابروهایش را بالا می دهد و با تعجب به آذر خیره می شود. _ ما چیزی جز خوبی از خانواده تون ندیدیم و خیلی خوشحالیم که سهیل عضوی از ماشده. حالا اگر اجازه بدید دوست دارم سارا هم دختر مابشه. گیج به یحیی نگاه می کنم. خودش رو جمع وجور میکنه ،تکیه و دست به سینه به آسمان نگاه می کند. عه یعنی خودش خبر داشت؟! سهیلا چشمان سرمه کشیده اش برق میزند و جواب میدهد: _خیلی غیرمنتظره بود. آرایش نسبی اش را تنها من می بینم. رویش را کیپ گرفته تا از دید یحیی وعمو دور باشد. عمو با لبخند می پراند: بله بابت این موضوع هم عذرمیخوایم اما فکر کنم حرف خانوم واضح بود. اجازه هست دختر گلتون رو از شما خواستگاری کنیم؟! یحیی از جا بلند میشود و ببخشید می گوید. لبخند آذر وا می رود و می پرسد: _ عزیزم کجا می روی؟! _ ممنون بابت غذا سیر شدم! سرش را پایین می اندازد و به سمت ماشین می رود. عمو می خند: خجالتیه دیگه. حاج حمید می گوید: باحیاس عزیز من. حیا داره پسرمون! کاملا مشخص است که کیفش کوک شده! از دختر منم برای یحیی خواستگاری می شد پرواز می کردم .
من ومن کنان میگوید: باوجود یکدفعه ای بودن مطلب. راستش ماهم بدمون نمیاد یحیی... متوجهید که؟! آذر: بله بله. سهیلا خب فکر کنم سارا هم باید حداقل یه نظر کوتاه بده! لبهایم را با حرص روی هم فشار می دهم و به لبخند کذایـی سارا زل میزنم. سرش راپایین می اندازد و می گوید: خب. راستش... چی بگم؟! عمو: هیچی نگو دخترم! سکوت علامت رضاست! همان شب در خانه یحیـی با موضوع خواستگاری مخالفت کرد و بحث بینشان بالا گرفت. نمی دانم چرا دل من هم خنک شد. تصور حضور سارا کنار یحیـی آزارم میداد. او رادوست داشتم؟! رفتم تو فکر! چرا من او را دوست دارم؟ یحیی از بچگی من و آزار می داد. الانم با بی محلی هاش آزارم میده! محال است! من از او کینه چندساله دارم. اولین بار سر همان بحث صدایش را بالا برد. قیافه اش دیدنی بود! خودش را بی ارزش خواند و تاکید کرد چرا نظرش هیچ اهمیتی ندارد؟ بدون مشورت با او اقدام کرده اند و این برایش سنگین بوده. خواستگاری سارا منتفی و در دلم عروسی به پا شد! رابطه خوب سهیل و یلدا دوام چندانی نیاورد. اواسط اسفند یلدا با قیافه ای گرفته به خانه برگشت و لام تاکام به سوالها جواب نداد.یلدا خودش را دراتاقش زندانی کرده واجازه ملاقات به کسی نمی داد. ولی من به دراتاقش رفتم وچندتقه به در میزنم و وارد اتاق می شوم. یلدا سریع با پشت دست اشکهایش راپاک می کند ومیگوید: اجازه ندادم بیای تو!
🌞 🌙 (فرازی از زیارت عاشورا) *اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ*  (پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران) *انْ اظْهَرْتَنا عَلى عَدُوِّنا فَجَنِّبْنَا الْبَغْىَ، وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ وَ انْ اظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ. «3»* (اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى، از ستم بركنار دار و به راه حق مستقيم ساز و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى شهادت را نصيب ما گردان و ما را از فتنه نگاه دار). (نهج البلاغه: خطبه 171) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398