••🥀🕊🌱••
تہصفبودم، بہمنآبنرسید.
بغلدستیملیوانآبشراداددستم.
گفتمنزیادتشنہامنیست.
نصفشراتوبخور.
فرداششوخےشوخےبہبچہهاگفتم
ازفلانےیادبگیرید،
دیروزنصفآبلیوانشرابہمنداد.
یکےگفت:
لیوانهاهمہاشنصفہبود... :)
#مردان_بـے_ادعا ♥️
#جبهہ 🌱
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطره_ای_از_شهید_حمید_حکمت_پور
#کمک_به_جبهه
اگر 10 هزار تومان داشت 9 هزار تومان آن را به فقيران و كساني كه محتاج بودند ميداد و ميگفت فعلاً هزار تومان برايم كافي است.
پس از 11 ماه حضور در #جبهه و نبرد با #متجاوزان، به مشهد آمده بود. جهت دريافت حقوق به #سپاه رفت. از مبلغ 22 هزار تومان كه به او دادند 2 هزار تومان را برداشت و مابقي را به جهت تقويت #جبهه پرداخت نمود.
✍ #راوی: پدر شهید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آخرين بارى كه به #جبهه رفت احساس كردم به شهادت مى رسد. او با همه ما عكس انداخت.
به فرزندان من توجه بسيارى نشان مى داد.
در آخرين لحظه بر پيشانيم بوسه زد و گفت: "خواهرم، قول بده كه #زينب_وار راهم را ادامه بدهى،" گفتم: "اين وظيفه سنگينى است چنين چيزى از من نخواه ولى او گفت: اميد من به شماست، شما مى توانى صبر كنى، در خيابان جيغ و فرياد نكن.
من فقط از شما #صبر و تحمل انتظار دارم."
او همواره به ما توصيه مى كرد به كم قانع باشيم و به دنبال #تجملات و #ماديات در زندگى نباشيم."
✍ #راوی : خواهر شهید
🌷 #شهید_اکبر_منصوری🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
خروسی غریبه بالای دیوارمان آمده بود. خروس داخل حیاط شروع به پر و بال زدن کرد تا از #حریم_خود دفاع کند.
من و محمدرضا در حیاط نشسته بودیم محمدرضا گفت: «مادر! یعنی من اندازه یک خروس هم نیستم که به #جبهه بروم و از #وطنم دفاع کنم؟»
قبل از این بارها از من خواسته بود تا راضی شوم و او به جبهه برود اما دلم به رفتنش راضی نمی شد. وقتی این حرف را شنیدم #گفتم: برو مادر! رضایت می دهم که به جبهه بروی.»
او با خوشحالی پیشانیم را بوسید و رفت تا آماده رفتن به جبهه شود.
✍ #راوی : مادر شهید
🌷 #شهید_محمد_رضا_وفایی_نژاد🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نماز_شب
یک شب که تازه از #جبهه برگشته بود دیدم که توی رخت خوابش نیست. نگران شدم و به دنبالش گشتم که دیدم دارد #نماز_شب میخواند. دستش را بلند کرده بود و #العفو میخواند. با خود گفتم خوشبحالم که چنین بچه ای دارم.
✍ #راوی : مادر شهید
🌷 #شهید_غلامحسین_یداللهی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📌 سال تحویل در جبههها اینجوری بود...
🔹️ از عهده سفره هفت سین برآمدن کار ساده ای نبود! وقتی جای سبزه یکدست و خوشرنگ، قلوه سنگی جا خوش می کرد وسط سفره که چفیه نقش آن را بازی می کرد.
◇ سبزی درختان و طبیعت با حالِ خوب رزمندگان گره میخورد و تصویری ماندگار به جا میگذاشت.
◇ فضای مناطق عملیاتی مانند شهرها و پشت جبهه ها با تغییر مناسبتها رنگ و بوی دیگری به خود میگرفت و حال و هوای خاصی به رزمندگان میداد.
◇ آمدن نوروز هم یکی از مناسبتهایی بود که رزمندگان با انداختن سفره هفت سین آن را جشن میگرفتند. اما سنت برپایی مراسم نوروز در جبهه با جشنی که در نقاط دیگر برگزار میشد، تفاوتهای عمده ای داشت.
◇ مراسم نوروز در جبهه به هر نحو ممكن اجرا مي شد.
◇ تهيه شيريني و كمپوت و ميوه از شهر و آوردن آن به خط اول و خواندن شعر و شوخي و وقت خوش كردن با يكديگر، گستردن سفره عيد و نوكردن زيرانداز با تبديل گوني به پتو، برگزاري مراسم عيد حتي در ساختمان نيمه مخروبه در شهري خالي از سكنه و بدون برق و آب و تزئين در و ديوار و تهيه تنگ ماهي و انداختن قورباغه درون آب!
◇ و بالاخره دست برداشتن از دفاع و دست به قبضه سلاح نبردن مگر از روي ناچاري و به ناگزير و چيدن گل و گياه صحرايي و آوردن باغ و بهار به سنگر و سوله و ريختن اشك در فراق ياران يكدل از ديگر آداب عيد نوروز در ميان رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس بود...
#عید_نوروز
#نوروز
#جبهه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
مهدی جان تو بارها ثابت کردی که اگر شب عاشورا در کربلا می بودی دست از یاری امام حسین علیه السلام بر ن
✍ #شهید_زندهای_که_۴۸_ساعت_در_سردخانه_بود
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #مهدی_صمدی در بهار ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. سال ۱۳۵۹ وارد دبیرستان شد که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی بود. مهدی با آغاز جنگ در صدد رفتن به #جبهه برآمد و با گذراندن دوره تکمیلی بسیج در سال ۱۳۶۰ در همدان خود را روانه جبهه ساخت. در نخستین حضورش در عملیات « #مسلم_ابن_عقیل» بر اثر اصابت ترکش به ناحیه صورت مجروح شد و چند دندان خود را از دست داد اما بعد از بهبودی به جبهه بارگشت. در عملیات « #والفجر_۲» برای بار دوم مجروح و تا مرز شهادت پیش رفت. تصور میشد شهید شده است بنابراین پیکرش را به سردخانه منتقل کردند و ۴۸ ساعت بعد، کارکنان پزشکی قانونی متوجه شدند که او هنوز نفس میکشد و سریع منتقلش کردند به بیمارستان. ۲۵ روز در #کما بود تا بالاخره به هوش آمد و آدرس خانواده اش را داد.
هر بار که از جبهه برمیگشت بدون اینکه استراحت بکند شبها به پایگاه بسیج میرفت و مشغول #پاسداری میشد. سرانجام در دی ماه ۱۳۶۵ حین عملیات « #کربلای_۵» درحالی که رزمنده گروهان هجرت از #گردان_حضرت_قاسم بود،به شهادت رسید.
#مادر_شهید_صمدی روایت میکند:هربار که میرفت نانوایی، بازگشتش با خدا بود. اغلب چند ساعتی طول میکشید. چون پیرزن یا پیرمردی را اگر میدید، برایش نان میخرید و تا خانهاش میبرد، بعد دوباره به نانوایی برمیگشت تا برای خودمان نان بخرد.
لباس نو که برایش میخریدیم، اول آن را میشست، بعد میپوشید و میرفت مدرسه. دوست نداشت معلوم باشد که لباسش نو هست. راضی نبود کسی از بچهها #غصه بخورد.
همیشه همینطور بود و از پوشیدن #لباس_نو، فراری بود. همرزمانش تعریف میکردند که یک بار دیدیم برخلاف همیشه، لباس نو به تن کرده. تعجب کریم و پرسیدیم: «چی شده مهدی؟ لباس نو پوشیدهای!» گفت: «امشب قرار دیدار با #معشوق دارم.» رفت عملیات و دیگر برنگشت.
🌷#شهیدمهدی_صمدی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
خرمشهر تازه آزاد شده بود. محمدعلی از #جبهه برگشت. دستش را از گردنش آویزان کرده بود. او و یعقوبعلی هر دو در عملیات #بیت_المقدس حضور داشتند.
سرش را در دستانم گرفتم و پیشانی اش را بوسیدم. سراغ #یعقوبعلی را از او گرفتم. سکوت کرد و چیزی نگفت. نگران شده بودم. دوباره سؤالم را تکرار کردم: ان شاءالله به زودی میاد.
چند روز که گذشت،یعقوبعلی با سر پانسمان شده آمد.
از ناراحتی گریه کردم. از هر دوی آنها شاکی بودم که چرا به ما اطلاعی نداده اند. یعقوبعلی اشکهای مرا دید و گفت: خوبه حالا! مگه چی شده؟ شکر خدا هر دومون که #سالمیم.
وقتی دید که با این حرف ها آرام نمیشوم گفت: اگه قبل از عمل جراحی من رو می دیدی چی کار میکردی؟
موقع رفتن به اتاق عمل پرستارها برام گریه میکردند و نگرانم بودند. نگو خواهر خودم از پرستارها هم دل نازک تره!
✍ #راوی : معصومه محمدی خواهر شهید
🌷 #شهید_محمدعلی_محمدی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #وصیت_نامه_شهید
سپاس خدای را کسی که این بنده حقیررا در مرحله ای از تاریخ بشریت آفریدکه مبارزه حق و باطل به اوج خود نزدیک تر میشود.
#خدایا تو خود شاهدی که با تمام بار سنگین گناهان تمامی تلاش خویش را بکار بردم تا در جهت رضای تو حرکت کنم و حال نیز که به #جبهه پا گذارده ام فقط به این امید که با ریختن خون ناچیزم گناهانم آمرزیده شود خدایا من جز تو کسی را ندارم و به تو #توسل جسته ام.خداوندا رحمتی کن
آنچنان که تو دوست میداری بمیرم و در لحظه مرگ قلبم مالامال از عشق تو باشد. بارالها معبودا #مسکینم_وبی_چیز و #فقیرم بر حال پریشانم رحمی کن که به شدت به لطف و کرمت مانند همیشه نیازمندم.
🌷 #شهید_رضا_خورانی🌷
شادےروح شهدا #صلوات
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398