حفظ آثار شهدای دستجرد
مهدی جان تو بارها ثابت کردی که اگر شب عاشورا در کربلا می بودی دست از یاری امام حسین علیه السلام بر ن
✍ #شهید_زندهای_که_۴۸_ساعت_در_سردخانه_بود
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #مهدی_صمدی در بهار ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. سال ۱۳۵۹ وارد دبیرستان شد که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی بود. مهدی با آغاز جنگ در صدد رفتن به #جبهه برآمد و با گذراندن دوره تکمیلی بسیج در سال ۱۳۶۰ در همدان خود را روانه جبهه ساخت. در نخستین حضورش در عملیات « #مسلم_ابن_عقیل» بر اثر اصابت ترکش به ناحیه صورت مجروح شد و چند دندان خود را از دست داد اما بعد از بهبودی به جبهه بارگشت. در عملیات « #والفجر_۲» برای بار دوم مجروح و تا مرز شهادت پیش رفت. تصور میشد شهید شده است بنابراین پیکرش را به سردخانه منتقل کردند و ۴۸ ساعت بعد، کارکنان پزشکی قانونی متوجه شدند که او هنوز نفس میکشد و سریع منتقلش کردند به بیمارستان. ۲۵ روز در #کما بود تا بالاخره به هوش آمد و آدرس خانواده اش را داد.
هر بار که از جبهه برمیگشت بدون اینکه استراحت بکند شبها به پایگاه بسیج میرفت و مشغول #پاسداری میشد. سرانجام در دی ماه ۱۳۶۵ حین عملیات « #کربلای_۵» درحالی که رزمنده گروهان هجرت از #گردان_حضرت_قاسم بود،به شهادت رسید.
#مادر_شهید_صمدی روایت میکند:هربار که میرفت نانوایی، بازگشتش با خدا بود. اغلب چند ساعتی طول میکشید. چون پیرزن یا پیرمردی را اگر میدید، برایش نان میخرید و تا خانهاش میبرد، بعد دوباره به نانوایی برمیگشت تا برای خودمان نان بخرد.
لباس نو که برایش میخریدیم، اول آن را میشست، بعد میپوشید و میرفت مدرسه. دوست نداشت معلوم باشد که لباسش نو هست. راضی نبود کسی از بچهها #غصه بخورد.
همیشه همینطور بود و از پوشیدن #لباس_نو، فراری بود. همرزمانش تعریف میکردند که یک بار دیدیم برخلاف همیشه، لباس نو به تن کرده. تعجب کریم و پرسیدیم: «چی شده مهدی؟ لباس نو پوشیدهای!» گفت: «امشب قرار دیدار با #معشوق دارم.» رفت عملیات و دیگر برنگشت.
🌷#شهیدمهدی_صمدی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
✍ #خاطرات_افلاکیان
#شهیدی_که_اذان_گفت
بیست و پنجم مردادماه سال 1365، در ارتفاعات قلاویزان مستقر بودیم . یک کمین حساس در آن جا بود که به نوبت از آن #پاسداری می کردیم.
شب 22بهمن ، همزمان با پیروزی نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدام به پرتاب منور و شلیک گلوله کرده و به شادی پرداختیم . عراقی ها که از این اقدام رزمندگان اسلام به خشم آمده بودند ، اقدام به شلیک گلوله های توپ و تانک کردند. یک گلوله ی آر پی چی 7 در کنار ما منفجر شد. سنگر فرو ریخت و صدای #یا_حسین (ع) و آه و ناله بلند شد. از گروه 5 نفری ما ، 3 نفر به شدت زخمی شده بودند و #غلامرضا_خالدی به فیض #شهادت نائل آمده بود.
دستگاه بی سیمی که در دست شهید خالدی بود ، به طور کلی از بین رفته بود. نمی توانستم درخواست کمک کنم . زخمی ها را یک گوشه جمع کردم. یک چفیه و یک پتو هم روی پیکر شهید خالدی انداختم . ماه طلوع کرد ، با سه زخمی و یک شهید مانده بودم.
صدای پایی را شنیدم ، اسلحه را از ضامن خارج کردم و مراقب اوضاع بودم 3 نفر جلوی سنگر ظاهر شذند. آن ها نیز به حالت کاملاً دفاعی درآمدند. من که به موقعیت آن ها تسلط داشتم ، آنها را #شناسایی کردم ، خودی بودند. گفتم من این جا هستم ، فوراً به کمک من بیایید . بلافاصله به کمک من امدند و از وضعیت پیش آمده تعجب کردند. گفتم شما زخمی ها را هر چه سریع تر از اینجا ببرید، من پیش شهید می مانم. آنها زخمی ها را بردند و قرار شد سریع برگردند.
نزدیک های صبح بود ، حدود 5 ساعت از رفتن آنها گذشته بود. وقت #اذان_صبح شده بود ، این را از روی ستاره ها حدس زدم . در سنگر #نه_رادیویی بود و #نه_بی_سیم . تنهامن بودم و یک شهید و یک سنگر و سکوتی که هر بار صدای شلیک گلوله ای آن را بر هم می زد.
صدای #اذان شنیدم ، تعجب کردم . تعجبم هنگامی زیاد شد که صدای اذان در نزدیکی پیکر پاک شهید خالدی بود. بیشتر متعجب شدم . چند بار دیگر صدای اذان را شنیدم با خودم فکر کردم که شاید او هنوز زنده باشد و فقط زخمی شده است. امابا چشمان خودم دیده بودم که پیکر شهید #تکه_تکه و سرش کاملاً متلاشی شده بود. از #کرامت_شهدا چیزهایی را شنیده بودم اما هرگز واقعیت را ندیده بودم . یک ساعت بعد برادران برگشتند.
ماجرا برای آنها تعریف کردم . آنها گفتند زیاد تعجب نکن! ما نیز بارها از این موارد شنیده ایم و یک بار با این مسأله روبرو شده ایم . بعدها شنیدم که ایشان #مؤذن بوده اند و همواره با #صوت_دلنشینش اذان می گفته اند.
#شهید_غلامرضا_خالدی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398