#دستمزد_چوپانی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_ابراهیم_زاده
ما چون از پدر یتیم بودیم برادرانم نتوانستند ادامه تحصیل بدهند و مجبور شدند سرکار بروند تا کمک خرج زندگی باشند. یک بار که رضا به یکی از روستاهای اطراف برای چوپانی رفته بود وقتی برگشت صاحب کارش بجای پول به رضا یک گوسفند داده بود. رضا وقتی به منزل بازگشت گوسفند را برد سر برید و گوشتش را به خانه آورد و تحویل مادرمان داد و گفت: مادرجان بیا این گوشت گوسفند را بگیر و با آن غذاهای خوب درست کن بده به خواهر و برادرانمان نوش جان کنند مبادا کم بچه ها بزاری که کم و کسری در زندگی داشته باشند که احساس بی پدری کنند.
خود من یک سالم بود که پدرم به رحمت خدا رفته بود و تا کلاس سوم دبستان مادر نمی گذاشت بفهمم که پدر ندارم. همیشه هر وقت می گفتم: مادر چرا ما پدر نداریم، چرا پدر همه ی بچه ها هر شب از سرکار به خانه می آیند ولی پدر ما نمی آید؟! مادرم می گفت: چرا پدر داری ولی رفته کربلا کار کند و پول بیاورد. اگر پدرتان سرکار نرود پس چه کار کنیم که خرج زندگی را تامین کنیم. گاهی هم وقتی من تا مدرسه می رفتم و برمی گشتم در آن چند ساعت مادرم دور از چشم من می رفت برایم یک هدیه ای تهیه می کرد و بعد که من از مدرسه می آمدم به من می داد و می گفت ببین نبودی پدرت آمد این سوغاتی را برایت آورده بود دیر کردی پدرت مجبور شد به سرکار برود. منم هم می گفتم: پس چرا پدرم را نگه نداشتی من ببینمش من دلم برای پدرم خیلی تنگ شده است. مادرم در جواب می گفت: چرا پدر تو هم شبها که خواب هستی از سرکار می آید و صبح زودم که تو هنوز خواب هستی باید به محل کارش برگردد. رضا برادرم تا می دید من بهانه پدر گرفتم مرا بغل می کرد و بیصدا اشک می ریخت. آن زمان درکی از مسائل و مشکلات دنیا نداشتم اما بعد از شهادت برادرم رضا یک روز توی مدرسه چون من درسم خوب بود یکی از همکلاسی هایم که چندسالی بود در یک کلاس درس می خواند از حسادتش به من گفت:( آهای بچه یتیم به خودت نناز تو پدر نداری)؛ من هم گفتم: نخیر این چه حرفی هست که می زنی؛ من پدر دارم خوبش هم دارم. پدرم رفته کربلا کار کند. گفت: نخیر پدر نداری بیا تا امروز ببرمت قبر پدرت را به تو نشان دهم. آن روز، روز بسیار سختی بر من گذشت. آن همکلاسی ام مرا برد به مصلای روستا و یک قبری را به من نشان داد و گفت: سواد داری بخوان ببین این قبر پدرت هست یا نه؟ من هم تا چشمم به نوشته های قبر افتاد که نام پدرم روی آن نوشته شده بود ناگهان بغضی سنگین راه گلویم را بست و سریع به خانه برگشتم و ناراحت از این بودم که چرا این همه سال نفهمیدم چرا پدرم هیچ وقت درخانه نیست و مادرم که تمام تلاشش را کرده بود که من احساس بی پدری نکنم. و بعد از دیدن مزار پدرم با وجود اینکه علاقه زیادی به درس داشتم و درسم هم خوب بود اما دیگر نتوانستم به مدرسه بروم و ترک تحصیل کردم. هر روز معلممان به منزلمان می آمد و از مادرم جویای احوالم می شد و می خواست که دوباره به مدرسه بازگردم اما گویی دیگر دنیا برایم تمام شده بود تا اینکه یک روز به گلزار شهدا رفتم تا چشمم به مزار برادرم رضا افتاد بغصم ترکید و شروع کردم گزیه کنم. و دیگر هیچ وقت تا کنون آن همکلاسی ام که قبر پدرم را نشانم داد را ندیدم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
20.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️
🎥 #مستند_شهیدانه
🎞 #افلاکیان_اصفهان (۳)
💠 #مدافع_اسلام
🌷 #شهید_جلال_افشار
🇮🇷 از #اصفهان
•┈•••✾🌷🕊🌷✾•••┈•
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️
🎥 #مستند_شهیدانه
🎞 #افلاکیان_اصفهان (۴)
💠 #مدافع_حرم
🌷 #شهید_سجاد_مرادی
🇮🇷 از #اصفهان
•┈•••✾🌷🕊🌷✾•••┈•
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
31.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📸 عکسهای یادگاری
مصاحبه با رزمنده گرامی جانباز حاج اصغر احمدی
کلیپ شماره ۱۱
شنبه ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
مجری برنامه : حسین هاشمپور
فیلمبردار وعکاس : محمود فصیحی
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمد باقر علیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکسهای یادگاری از رزمنده حانباز حاج اصغر احمدی 🌷
سلامتی و عاقبت بخیری رزمندگان و جانبازان اسلام صلوات🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398