یاد یاران سفر کرده بخیر 🌷
شهدایی که تا چند هفته قبل در بین ما بودند و اکنون سر سفره اربابشان اباعبدالله علیه السلام مهمان هستند.
آی شهدا سلام ما را به آسمانیان برسانید🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
♦️چقدر بعضی ها آدم هستند!
🔹در روز هایی که یک عده بر طبل آزادی میکوبیدند تا دسترسی آسان بر زن داشته باشند، یک عده اینگونه با جان ومال و ابرو برای دفاع از ارزشهای معنوی به میدان آمده اند.
🔹مدت ها بود که وقتی آگهی های کاریابی را مطالعه میکردیم، اغلب پیام ها این بود:
زنی با روابط عمومی بالا!!!همان بهره ی کالایی از زن در زیر لایه امن شهر.
🔹ما مدت ها بود به چنین حرکت مردمی نیاز داشتیم، باید تمام شهر نشان میداد چقدر برای زن عفیفه ارزش قائل است.
🔹باید زن هم با عفتش احساس میکرد در حال انجام کار بزرگی برای اجتماع است.
هر کجا هستید خدا یارتان باشد.
به امید رویش چنین نگاه نابی در همه جا.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
السلام علیک یا قمربنی هاشم اباالفضل العباس
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
39.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خبر_شهادت 🌹
راوی خواهر گرامی شهید علی احمدی
گوینده : خانم حیدری ⚘
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمدباقرعلیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطره_ای_از_شهید_حمید_حکمت_پور
#کمک_به_جبهه
اگر 10 هزار تومان داشت 9 هزار تومان آن را به فقيران و كساني كه محتاج بودند ميداد و ميگفت فعلاً هزار تومان برايم كافي است.
پس از 11 ماه حضور در #جبهه و نبرد با #متجاوزان، به مشهد آمده بود. جهت دريافت حقوق به #سپاه رفت. از مبلغ 22 هزار تومان كه به او دادند 2 هزار تومان را برداشت و مابقي را به جهت تقويت #جبهه پرداخت نمود.
✍ #راوی: پدر شهید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
السلام علیک یا عباس ابن علی علیه السلام🌹
عکس ضریح حضرت عباس برای تصویر زمینه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پارت_پنجاه_و_دو
🌻#هر_چی_تو_بخوای🌻
وقتی نمازم تمام شد و برگشتم،دیدم مادروحید پشت سرم نشسته و به من نگاه میکنه. چشمهاش خیس بود.تا دیدمش شرمنده شدم،سرمو انداختم پایین.با امیدواری گفت:
_وحید برمیگرده دیگه،آره؟
نمیدونستم چی بگم.اومد نزدیک.گفت:
_تو چکار میکنی که شوهرات شهید میشن؟چی بهشون میگی که آرزو میکنن شهید بشن؟
آقاجون با ناراحتی گفت:
_راحله! این چه حرفیه؟!!!
سرم پایین بود.گفتم:
_وحید پسر شماست.شما از بچگی از امام حسین (ع) بهش گفتین.شما یادش دادید مرد باشه. شما از فیض شهادت براش گفتین. شما اینجوری تربیتش کردین.منم بخاطر تربیت خوبی که داشت، بخاطر چیزهای خوبی که شما بهش یاد دادید عاشقش شدم و باهاش ازدواج کردم.
مادروحید با التماس گفت:
_دعا کن برگرده.تو که نمیخوای دوباره تنها
بشی.
گفتم:
_شما مادر هستین.دعای شما بیشتر اثر داره. هروقت خواستین دعا کنین برای عاقبت بخیری وحید دعا کنین. نه برگشتنش. برای منم خیلی دعا کنین. امتحان خیلی سختیه برام.
دیگه نتونستم چیزی بگم.سرمو گذاشتم رو پای مادروحید و فقط گریه میکردم.
از اون روز به بعد کمتر میرفتم پیششون.
روم نمیشد تو چشمهای پدر و مادر وحید نگاه کنم.
یه روز مادروحید اومد خونه ما.گفت:
_دلم برات تنگ شده.از حرفهای اون روزم ناراحت شدی که کمتر میای پیشمون؟
گفتم:
_از شرمندگیمه.روم نمیشه تو چشمهاتون نگاه کنم.
بابغض گفت:
_اونی که شرمنده ست منم.اگه وحید به ازدواج با تو اصرار نمیکرد، الان تو راحت تر زندگی میکردی.من شرمنده م که بخاطر دل پسرم زندگی سختی داری.
بیشتر شرمنده شدم.
پنج ماه از شش ماه گذشته بود....
چند روز بود دلشوره داشتم. همش یاد وحید بودم. هرکاری میکردم حواسم پرت بشه فایده نداشت.تلفن زنگ میزد،قلبم میومد تو دهانم. همش منتظر خبر شهادتش بودم.
با فاطمه سادات از خرید برمیگشتم خونه.آقایی جلوی در صدام کرد.
-خانم روشن؟
-خودم هستم.بفرمایید.
-شما همسر آقای موحد هستید؟
-بله.شما؟
-من از طرف حاجی اومدم.مأمور شدم شما رو جایی ببرم.
یاد حرف وحید افتادم که گفت به حرف هیچکس جز حاجی اعتماد نکن.گفتم:
_الان باید بریم؟
-بله.
-پس اجازه بدید من وسایل مو بذارم خونه.
-ما همینجا منتظر هستیم
رفتم خونه.
با حاجی تماس گرفتم.دو تا بوق خورد جواب داد:
_بفرمایید.
صدای حاجی رو شناختم.
-سلام،من همسر وحید موحد هستم.
-سلام دخترم،خوبین؟
-بله،خداروشکر.از وحید خبری دارید؟
-دو نفر فرستادم بیان دنبالتون،نیومدن؟
-دو نفر اومدن ولی چون نشناختمشون خواستم اول با شما مشورت کنم.
مشخصات اون آقایون رو از حاجی گرفتم.وقتی مطمئن شدم خودشون هستن...