sardar ebrahimpoor 14011014.mp3
30.69M
سخنرانی سردار حاج عظیم ابراهیم پور فرمانده سابق قرارگاه پیشرفت و آبادانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #میگفت: هر کس #زیارت_عاشورا بخواند، #شهید میشود!
زمانی که محمدحسین به دنیا آمد، عمو و داییاش شهید شده بودند. از همان دوران کودکی #عاشق_نماز خواندن بود. وقتی پدرش قامت میبست، پشت سر پدرش میایستاد و نماز میخواند. وقتی نماز تمام میشد، همراه با پدرش #زیارت_عاشورا میخواند و میگفت: هر کس زیارت عاشورا بخواند، شهید میشود! محمدحسین از کودکی #عاشق_شهادت بود.
🌷 #شهید_سید_محمد_حسین_میردوستی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلمی کمتر دیده شده از غبارروبی حرم امام هادی(علیهالسلام) توسط شهید #حاج_قاسم سلیمانی در سامرا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بامن_بمان_19
چمدان هارا پشت ماشین گذاشت و در صندوق عقب را محکم کرد.
حوریه خانوم اسفند دود کنان سمت او و نرگس امد و ظرف را دور سرشان چرخاند.
نرگس با خنده گفت:
_با این رانندگی کمیل کل اسفند های دنیارو هم دود کنی بازم سالم نمیرسیم!.
کمیل بااخم گفت:
-ناراحتی پیاده دنبالمون بدو بدو کن.!
مادرش خندید که نرگس با چشم به ازاده اشاره کرد.
ظرف اسفند را روی سر اوهم چرخاند و گفت:
_دخترم لباساتو برداشتی سرما نخوری؟؟
کمیل و نرگس هردو با شنیدن لفظ دخترم چشمانشان از تعجب باز شد.
ازاده سرش را تکان داد و گفت:
_بله،
ممنون ک وسایل مورد نیازمو خریدین!
_خوب دیگه مادر باید راه بیفتیم تا قبل اذان مغرب برسیم مشهد. میخوام نمازمو اونجا اول وقت بخونم.
_ان شاالله پسرم، بریم.
.
.
.
ساعاتی از حرکتشان گذشته بود
نرگس بعد از پرحرفی های همیشگی اش خسته شد و خوابید.
حوریه خانوم هم ک همان اول پلک هایش را روی هم گذاشت.
کمیل چشمانش را مدام میمالید و سعی میکرد با دقت رانندگی کند.
از ایینه جلو رو به ازاده که درسکوت منظره ی بیرون را تماشا میکرد نیم نگاهی انداخت و گفت:
_شما چرا نخوابیدی؟؟
-وقتی داخل ماشین هستم سخت خوابم میبره.
-پس مثل منی!
چشمان ازاده حس و حال عجیبی داشتند.
دقیقا نمیدانست چه حسی، ولی هربار که به انها نگاه میکرد احساس خاصی به او دست میداد!
با یاد اوری سمانه نگاهش را ناخوداگاه گرفت و اخم کرد.
بازهم بغض خفته قلبش داشت اورا ازار میداد.
چرا این غم دست از سر او برنمیداشت
اوکه دیگر مجرد نبود که فکر و خیال رسیدن به سمانه به سرش بزند.
دست خودش نبود هفت سال عاشق سمانه بود و پای او ایستاده بود
حق داشت که وقتی زندگی فراموش کردنش را تحمیل کند ،احساس غم از او جدا نشود.
دلش بیتاب زیارت بود تا از شر این غم خلاصی یابد.تنها دیدن گنبد طلایی امام رضا معجزه ی ارامش قلب او بود.
بعد از توقف برای ناهار و کمی استراحت
بی وقفه تا مشهد حرکت کردند تا اینکه نزدیک های غروب وارد دیار عشق شدند.
با اصرار زیاد کمیل تصمیم گرفتند اول به زیارت امام رضا بروند سپس استراحت کنند.
خیابان ها شلوغ بود
زائران دل خسته برای دیدن گنبد حرم از دور له له میزدند.
#ادامه_دارد....
#بامن_بمان_20
به درب ورودی حرم که رسید از شدت خوشحالی ، لحظه ای پلک هایش را روی هم گذاشت و دانه های درشت اشک روی گونه اش غلطیدند.!
مادرش ارام گفت:
_کمیل؟؟
-شما برید مادر، من خودم میام!
بعد از رفتن انها بغضش ترکید و با حال خراب، درحالی که اشک میریخت قدم برمیداشت.
کفش هایش را در اورده بود و پا برهنه و دیوانه وار دنبال ضریح میرفت.
چشمانش را از اشک پاک کرد و لحظه ای به خود امد ک دید مقابل ضریح ایستاده
انقدر حال دلش خراب بود ک اصلا نفهمید کی و چگونه رسید!
به دیواری تکیه داد و تا میتوانست اشک ریخت.
_"اقا سلام،اقای خوبی ها سلام.
فکر کنم بدونی تو این مدت چه بلاهایی سرم اومد.
اقاجان کلی تهمت و حرف های ناروا شنیدم.
از کسی ک حقم بود،سهم دل و زندگیم بود، مجبور شدم بگذرم.
حالم خرابه اقاجون،خیلی دلم شکسته،
اومدم واسم دعا کنی اروم بگیرم.
واسم دعا کنی بشم کمیل سابق،
سمانه رو برای همیشه فراموش کنم
اون دیگه میخواد ازدواج کنه
کمکم کن اقا،واسم دعا کن.
خدا دعاهای تورو زودتر از من قبول میکنه..
حال دلم بارونیه،افتابیش کن.
روی زمین نشست وسرش را روی زانو هایش گذاشت.
مدت ها در دلش راز و نیاز کرد و تا میتوانست درد و دل!
با احساس دستی روی شانه اش از جا پرید، که پیرمرد خمیده ای ک تعداد زیادی کتاب در دستش بود،
یکی از انهارا سمتش گرفت و گفت:
_بیا پسرم.
یکی از کتاب های دعارا برداشت و ورق زد،احساس سبکی میکرد.
به صفحه ی گوشی اش نگاه کرد که متوجه شد چند ساعت است انجا نشسته و گریه میکند، چشمانش قرمز شده بودند
با مادرش تماس گرفت که متوجه شد انهاهم در گوشه ای از حرم مشغول دعا هستند.
#ادامه_دارد....
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق به شهدا باماچه میکند!
♡سلام فرمانده♡
دیروز در میدان ورودی حرمین عسگرمین در سامرا که هنوز بشدت امنیتی میباشد این پیرزن عراقی توجه همه را بخود جلب کرد وبا وجود سرمای سوزناک کل زندگیش زیر چادری است بلندگو دستی خرید و سلام فرمانده را پخش وخودش هم با لهجه فارسی عربی میخواند پول هم ازکسی قبول نمیکند.
اوعاشق"ایران" و"سردارشهیدسلیمانی" است.
✅حتما ببینید.
#سلام_فرمانده
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شبتون_علوی💐🌿
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى
سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیدهاى، و نخستین کسىکه حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مىدهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالىکه شهید بودى، عذاب کند خدا کشندهات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آنکه به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که او پسندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فردا اولین پنج شنبه #ماه_رجب هست و شب #لیله_الرغائب
اگر میتونید حتما فردا رو #روزه بگیرید...
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398