6830825534835.mp3
14.51M
مولودی امام حسن علیه السلام🌺
ارسال: حاج حسین ابراهیم زاده
#میلاد_مبارک 💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکس از رزمندگان کمال آباد جرقویه علیا
🌸🌼🌸
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شـهـــدا
شهید قاسم میر حسینی
قائم مقام لشکر ۴۱ ثار الله...
فرزند:حاج مراد علی
تولد :۱۳۴۲/۵/۲ زابل روستای صفدر میربیگ
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰عملیات کربلای پنج شلمچه
مزار: گلزار شهدای بخش جزینک شهر زهک
🌷 #وصـــیــت_نـامــه
دنیای فانی به هیچکس وفایی نداشته است و نهایت کمال و غایت بلندی آن فناستد
فنا در خدا و رسیدن به لقای پروردگار.
مرگ همه را در کام خود می بلعد و چون مرگ حتمی است،
معقول است مرگ ، #مرگ_حسینی باشد و در زندگی در جهان هستند زمینه (ساز) سازندگی و حیاط اخروی باشد و بهتر است با #مرگ_شرافت_مندانه در پیشگاه انبیاء و اولیا و شهدا سر افکنده و خجل نباشیم
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید قاسم میر حسینی صـلوات🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی شهید مدافع حرم محمدرضا بیات همراه همرزمانش در وصف امام حسن مجتبی علیهالسلام
#شهید_محمدرضا_بیات
یادش گࢪامۍو ࢪاهش پرࢪهرو🌱
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#قسمت۱۴۹
#رمان_عشق_من
میخواهم یک قهرمان شوم.
لبم را به دندان میگیرم و نفسم را در س*ی*ن*ه حبس می کنم. به تصویر چشمانم
درآینه خیره میشوم و روسری ام را درست مانند گذشته نه چندان دلچسبم لبنانی می
بندم. دستهایم به وضوح میلرزد و عرق روی پیشانی ام نشسته. خم میشوم و ازداخل
پاکت کرم رنگ، چادری که خریدم را بیرونن
می آورم و مقابلم میگیرم. گویـی اولین
باراست این پارچه ی مشکی را دربرابر چشمانم میگیرم، حالی عجیب دارم. چیزی شبیه
به دلشوره. باز مثل زنان ویارکرده حالت تهوع گرفتم. چادر را روی سرم می اندازم و
نفسم را بیرون میدهم. دستم را به دیوار میگیرم و سر گیجه ام راکنترل می کنم.
در اتاق را قفل کرده ام که یک وقت یلدا بی هوا در اتاق نپرد. دوست ندارم کسی مرا
ببیند. حداقل فعلا. نمیدانم چرا! از چه چیز خجالت میکشم از حال الانم یا... چندماه
پیشم؟! باورش سخت است زمانی چادری بودم. خاطراتم را هر قدر در مموری ذهنم
ورق میزنم. به هیچ علاقه ای نمیرسم. هیچ گاه چادر را دوست نداشتم و حجاب انتخاب
پدرم بود.
اینبار... همه چیز فرق کرده... خودم با شوق و کمی اضطراب خریدمش. میخواهم
تکلیفم را با خودم روشن کنم. یحیی چه می گفت؟ حرفهایش دلم را قرص می کند؛ به تصمیم
جدیدم. کاش کسی را داشتم تا از او میخواستم برایم از خدا کمک بخواهد. شرم دارم
دستم را بلند و دعا کنم! اگر خدا روی نازنینش را از من بگیرد چه؟ کاش آ*و*ی*ن*ی
رفیق من میشد، آنوقت از او میخواستم دعاکند؛ به خدا هم نزدیک تراست. شاید به حرف
عزیزی مثل او گوش کند. روح کلافه ام به دنبال یک تثبیت است. یک قدم محکم، یک
جواب که مانند دوندگان دو ماراتن به سمتش پرواز می کند. پیشانی ام را روی آینه میگذارم
و چشمانم را می بندم. دستم راروی پارچه لختی که روی سرم افتاده میکشم
#قسمت۱۵۰
#رمان_عشق_من
حس آزادی قلبم رابه چنگ میکشد. نفسی عمیق مهمان جانم می کنم. دیگر از تو دل
نمی کنم... دستم را باری دیگر روی چادرم میکشم، لبخند می زنم و زیر لب می گویم:
قهرمان من!!
سه هفته ای می شد که چادر می پوشیدم، البته پنهانی. خنده ام میگرفت؛ زمانی برای
زدن یک لایه بیشتر از ماتیکم ،از نگاه پدرم فرار می کردم. الان هم...!
چادر را در کوله ام می گذاشتم و جلوی در سرم می کردم. از نگاه های عجیب و غریب
یحیـی سر در نمی آوردم، اهمیتـی نمی دادم. صحبتهایمان ته کشیده بود. سوالی
نداشتم.
گویی مثل کودکان نوپا به دنبال محکم کردن جای پایم بودم. دیگر دنبال جواب نمی گشتم. جواب من با رنگ مشکی اش روحم رااشباع کرده بود. بعداز یک سال نمازخواندن را هم شروع کردم. آنقدر سخت و جان فرسا بود که بعداز اولین نماز، ساعتها خوابیدم. در نماز شرم داشتم که قنوت بگیرم و چیزی طلب کنم. خجالت زده هربار
بعد از نماز سجده می کردم و به خدا بازبان ساده می گفتم: امیدوارم منو ببخشی...
کتاب "زندگی زیباست "را هم خواندم. کتابی که حیات آ*و*ی*ن*ی را روایت می کرد. آراد
دورادور طعنه هایش را نثارم می کرد؛ توجهی نمی کردم. نباید دیگر بلرزم. من سپاهم
را انتخاب کرده بودم. چندباری هم تهدیدم کرده بود، می گفت حال تو و اون جوجه
مذهبـی رو میگیرم. میکشمتون! شاید دوستم داشته. اما مگر یک عاشق میتواند
م*ع*ش*و*ق* ش را به مرگ تهدید کند؟!
پاورچین پاورچین از پله ها پایین می روم و لبم را می گزم. به پشت سر نگاه کوتاهی
می کنم، چادرم را از کوله ام بیرون می آورم و روی سرم می اندازم. آهسته در ساختمان
را باز می کنم که بادیدن لبخند بزرگ یحیـی سریع در را می بندم. صدای خنده زیبا
و کوتاهش درگوشم می پیچد.
اولین بار است که صدای خنده اش را می شنوم. نوسان غریبی در دلم به پا می شود.
ملایم به در میزند وبا صدایـی زیر و بم میگوید: دخترعمو! کارخوب رو که تو خفا نمی کنن.
چاره ای نیست. در را تا نیمه باز و سرم را برای دیدن دو باره لبخندش باز می کنم.
سرش را پایین انداخته و زیرلب یک چیزهایـی میگوید. آب دهانم را قورت میدهم و
در را کامل باز می کنم.
#قسمت۱۵۱
#رمان_عشق_من
باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند
_ برام خیلی عجیبه از چی میترسید؟! تقریبا یک ماهه. دیگه حرفی نمی زنید... یک کم
نگران شدم که نکنه اون رشته محبتـی که از اهل بیت و حقیقت به دلتون بسته شده بود، خدایـی نکرده شل شده باشه. حلال کنیداز چهل دقیقه پیش اینجا منتظر موندم تا بیایید و یه سوال بپرسم...که جوابش رو دیدم!
لبه روسری ام را صاف می کنم و با من و من جواب میدهم:
با چادرنمی دونم؛ از کی خجالت میکشم. یا از چی می ترسم؟
:_ فقط از خدا بترسید. الانم که دارید دلشو بدست میارید! پس قوی پیش برید. به خونه برگردید.
به ساعت صفحه گرد بزرگش نگاهی می اندازد و ادامه میدهد: من برم، حقیقتا خیلی خوشحال شدم!
پیراهن زرشکی زیر کت مشکی اش چشم را دنبالش میکشد. ریشش را کوتاه کرده و
کفش های مجلسی واکس خورده اش آدم را قلقلک میدهد تا فضولی کند! اما چیزی نمیپرسم.
همانطور که رو به من دارد چند قدم عقب می رود و میگوید: نترسید. خدا تو دلای
شکسته جا داره. دل شمام قبل این تصمیم حتما شکسته! خدانگهدار..
پشتش رامی کند و سوار پرشیای ترو تمیزش میشود. همیشه جایی که نبایدباشد ،سرمیرسد.
نمیفهمم چرا هربار باچندجمله آرامم می کند و میرود. انگار برای همین خلق شده!
که آرامش من باشد... سرم را تکان میدهم و محکم به پیشانی ام میزنم...
زیرلب زمزمه می کنم: چرت نگو بابا!
و به دور شدنش چشم میدوزم
یلدا لیوان چای به دست با دهانی نیمه باز به سر تا پایم نگاه می کند. لبخند کجی می زنم و در را پشت سرم می بندم. آهسته سلام می کنم و یک گوشه می ایستم. یعنی چقدرفضایـی شده ام؟! آذر از اتاقشان بیرون می آید و درحالیکه گره روسریش رامحکم می کند، بادیدنم از حرکت می ایستد. از ته مانده ی رنگ شرابـی روی موهایش
میشود فهمید که دلش هوای هجده سالگی کرده. یکدفعه زیر لب بسم الله میگوید. بی اراده
🌸حسن یعنی تمام هست زهرا
💚حسن یعنی کریم هر دو دنیا
🌸حسن یعنی سکوت و رازداری
💚حسن یعنی شب و دل بی قراری
🌸حسن یعنی غروری که شکسته
💚حسن یعنی شهود دست بسته
🌸حسن یعنی غروب و رنگ نیلی
💚حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی
🌸حسن یعنی بقیع تیره و تار
💚حسن یعنی درو تیزیِ مِسمار
🌸حسن یعنی نه شمعی نه مزاری
💚حسن یعنی نداری گریه داری
🌸حسن یعنی به رنگ ارغوانی
💚حسن یعنی شکسته درجوانی
🌸حسن یعنی شهید زهر کینه
💚حسن یعنی غریب اندر مدینه
🌸حسن یعنی تمام عشق مادر
💚حسن یعنی عزیز قلب حیدر
ولادت با سعادت کریم اهل بیت💚
امام حسن مجتبی (علیه السلام)
مبارک باد💐
شهید رسول ردانی پور برادر سردار شهید فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام حجت الاسلام والمسلمین مصطفی ردانی پور پسر خاله های اولین شهید دفاع مقدس دستجرد شهیدعلی احمدی💐💐💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ای #شهید باید به تو زنجیر کنم بند دل❤م را
❤💚❤💚❤
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔶 نهج البلاغه حکمت ۳۸
قسمت 1⃣
❣ اميرالمؤمنين علی علیهالسلام:
✨ ای فرزند، از من #چهار_چيز را به خاطر بسپار كه چون كارهايت را به آنها به انجام رسانى، هرگز زيانى به تو نرسد :
👈 برترين بى نيازيها عقل است
👈 بزرگترين بينوايي ها حماقت است
👈 ترسناك ترين ترسها خودپسندى است
👈 گرامي ترين حسب و نسب ، خلق نيكوست .
✅ برترین بینیازی ها عقل است ؛ از نظر معنوى عقل ، انسان را به سوى خدا و اعتقاد صحیح و فضایل اخلاقى و اعمال صالحه دعوت مى کند ، زیرا عواقب شوم رذایل اخلاقى را به خوبى درک مىکند
در امور مادى هم با حسن تدبیر و همکارى صحیح با دیگران و تشخیص دوست و دشمن و درک فرصت ها و استفاده صحیح از نیروى دیگران به فواید و برکات مادى مى رساند ، بنابراین سرمایه پیروزى در دنیا و آخرت عقل است.
✅ بررگترین فقر حماقت است ؛ زیرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد میدهد و هم دنیایش را . او منافع زودگذر را بر سعادت جاویدانش مقدم میدارد و لذت ناپایدار را بر سعادت پایدار .
✅ ترسناکترین ترسها خودپسندی است؛ به یقین، افراد خودبزرگ بین دوستان خود را به زودى از دست مىدهند، زیرا مردم حاضر نیستند زیر بار چنین افراد خودبین و خودخواهى بروند و به این ترتیب در زندگى تنهاى تنها مى مانند.
✅ برترین حسب و نسب اخلاق نیک است ؛ منظور امام این است که بالاترین شرافت ذاتى و اکتسابى از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است ، زیرا بیش از هر چیز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مىکند و شرافتهاى دیگر تا این حد توان ندارند.
📝ادامه دارد...
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#به_امید_فردایی_روشن🌞
#شبتون_پر_از_آرامش_الهی🌙
(فرازی از زیارت عاشورا)
*اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ*
(پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران)
*انْ اظْهَرْتَنا عَلى عَدُوِّنا فَجَنِّبْنَا الْبَغْىَ، وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ وَ انْ اظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ. «3»*
(اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى، از ستم بركنار دار و به راه حق مستقيم ساز و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى شهادت را نصيب ما گردان و ما را از فتنه نگاه دار).
(نهج البلاغه: خطبه 171)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398