eitaa logo
أین بقیة الله...
137 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
417 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
💠نجات یک جوان مست با دعای ندبه 🔹️قبل از انقلاب ، روزی در خیابان ری می گذشتم ، جوانی وار جلوی مرا گرفت و گفت: «من اینجا مغازه دارم و کارهای تعمیر ماشین انجام می دهم دوست دارم چند دقیقه به مغازۀ بیایی و با هم یک چای بخوریم. رفتم و ساعتی با او نشستم. او می گفت: «شبی در حال مستی، حوالی چهار راه حسن آباد افتاده و خوابم برده بود. صبح روز بعد ، که جمعه هم بود ، پیش‌نماز مسجد همت آباد در مسیر رفتن به مسجد مرا در آن وضع دید. خیلی با محبت  بیدارم کرد و با اصرار برای خوردن چای و صبحانه به مسجد برد. مراسم ندبه بود و شما منبر رفتید. من در همان جلسه تصمیم جدی گرفتم و همۀ کارهای بد را ترک کردم. پس از چندی دختر خانمی را عقد کرده ، قرار گذاشتم که باید با حجاب شود ؛ ولی اکنون که سه ماه می گذرد ، او اصرار دارد که بی حجاب شود ، این در حالی است که من او را خیلی دارم و اکنون نمی دانم باید چه کنم؟» به او گفتم: اگر واقعا دلت می خواهد ، در چند جلسه من حرفهایی را یادت می دهم تا به او بگویی. اگر قبول کرد که هیچ و گرنه ببینم چه باید کرد. پس از چهار ، پنج جلسه ، گفت: فایده ای ندارد. گفتم : اگر می توانی برای خدا از او بگذر ، خداوند عوضی بهتر می دهد ، قرآن می فرماید : عَسَى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ. آن جوان گفت : تو به من قول میدهی که چنین شود ؟ » گفتم : قول میدهم. او هم رفت و زنش را داد. سه ، چهار ماه گذشت ، هر بار که مرا می دید می گفت ، قولت چی شد ؟ چرا عمل نشد ؟ و من می گفتم ان شاء الله عمل میشود. روزی به پروردگار عرضه داشتم : پروردگارا ، من از جانب تو قول داده ام این آدم هم که و عرق خور بوده ، به راه تو برگشته است. لطفا کاری برایش بکن تا هم دلش به دست آید و هم این قدر مرا مواخذه نکند. چندی بعد او را در حضرت رضا علیه السلام دیدم. گفتم حالت چطور است ؟ گفت : بسیار عالی . دختر خانمی بسیار مومن پیدا کرده ام که خیلی هم از اولی است. با هم عروسی کرده ایم و خیلی راضی ام . چند سال بعد او را دیدم ، احوالش را پرسیدم . گفت : شاد و خرم هستم دوبچه هم دارم اسم یکی را حسین و دیگری را ابوالفضل گذاشته ام. این هم از برکت دعای ندبه آن مسجد بود که امام جماعتش فردی بسیار با و مهربان بود . امام جماعت آنجا ، حاج آقا مصطفی مسجد جامعی ، پدر آقای مسجد جامعی ، بود. مراسم دعای ندبه بسیار شلوغ می شد و خود حاج آقا در طول مراسم در مسجد خدمت می کرد ، به همه مهر می ورزید و اگر کسی نمی آمد ، به او زنگ می زد و احوالش را می پرسید. 📚به نقل از حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07