eitaa logo
أین بقیة الله...
137 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
417 ویدیو
18 فایل
سلام بر #صاحب_اختیارمان اینجا پایگاه مجازی #امام_زمان_عج است با #صلوات وارد شوید... #کپی برداری به هر نحوی #جایز است. کانال دوم ما مشاوره آنلاین @Hamdeli_313 #خادم کانال @Shahidane ارسال به ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16154425941110
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 مقدس اردبیلی در محضر 🌴عالم فاضل و میر علام(که از شاگردان مقدس بوده است) می گوید: در یکی از شبها در صحن مقدس علیه السلام بودم مقدار زیادی از شب گذاشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم می رود. وقتی نزدیک او رفتم، دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مولانا مقدس (قدس سره) است. 🌴من خود را از او پنهان کردم، به درب رسید. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، در باز شد و وارد گردید. در کنار قبر مطهر قرار گرفت. صدای را شنیدم مثل این که آهسته با کسی حرف می زند. سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد. 🌴من به دنبال او رفتم، از شهر خارج شد و به طرف رهسپار گشت. من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی دید. تا این که داخل مسجد شد و به سمت محرابی که علیه السلام آنجا شهید شد، رفت و مدتی آنجا توقف کرد، آن گاه برگشت از بیرون آمد و به سوی حرکت کرد. 🌴من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه رسیدیم، در آنجا سرفه ام گرفت، نتوانستم خود داری کنم، چون صدای مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت، گفت: تو میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه می کنی؟ گفتم: از لحظه ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این سوگند می دهم! آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمایید. 🌴گفت: می گویم، به شرط این که تا زنده ام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود: ! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل می شود، به حضور آقا رسیده و حل مشکل را از او می خواهم و پاسخ پرسشها را از مقام آن می شنوم، امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه السلام جواب پرسشهایم را بدهد. 🌴ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود: برو به مسجد کوفه و از فرزندم سؤال کن! زیرا او تو است. من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت رسیدم و مسأله را پرسیدم و پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود می روم. 📚 بحار ج 52 👇👇👇 @yaran_mahdi_313 👆👆👆
أین بقیة الله...
👆👆👆 💞 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت8⃣2⃣ #مليكا يكى از آنها را مى شناسد، ا
👆👆👆 💞 💞 ⃣2⃣ همين طور مى كند و اشك مى ريزد. (س) در كنار او نشسته است و با به سخنانش گوش مى دهد. (س) اشك چشمان را پاك مى كند و مى گويد: ــ آرام باش دخترم! باش! ــ چگونه باشم. دردِ را درمانى نيست، مادر! ــ دخترم! آيا مى دانى چرا فرزندم به ديدارت نمى آيد؟🕊💜🕊 ــ نه. ــ تو بر دين هستى. اين دين تحريف شده است، اين دين را پسر مى داند. اين سخن است. هيچ ندارد. خود عيسى(ع) هم از اين سخن بيزار است. اگر دوست دارى كه و (ع) از تو باشند بايد مسلمان بشوى. آن وقت فرزندم به ديدار تو خواهد آمد. ــ باشد. من چگونه بايد بشوم. ــ با تمام وجودت بگو: ☘اَشْهَدُ اَنْ لا الهَ الاّ الله، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله ☘ يعنى شهادت مى دهم كه جز الله نيست و بنده او و فرستاده اوست مليكا اين كلمات را تكرار مى كند. ناگهان آرامشى بس بزرگ را در وجود خويش احساس مى كند. آرى، حالا مسلمان شده و پيرو آخرين دين آسمانى گشته است. اكنون (س) او را در آغوش مى گيرد، احساس مى كند گويى در آغوش بهشت است. (س) در حالى كه لبخند مى زند رو به او مى كند و مى گويد: "منتظر باش. من به او مى گويم كه به ديدارت بيايد". مليكا از شدّت شوق از خواب بيدار مى شود. اشك در حلقه مى زند. كجا رفتند آن عزيزان خدا⁉️ ...