#کرامات_حضرت_بقیة_الله
یکی از #طلاب_خارجی نقل می کرد که وقتی وارد #ایران شدم،
#ویزا نداشتم و حتی از داشتن حداقل امکانات #محروم بودم.
بعد از مدت ها سعی و تلاش، چون جایی برای ماندن نداشتم از ماندن در حجره دوستان #خجالت می کشیدم، مجبور شدم مدتی را در مسجد #جمکران اقامت گزینم.
چند روزی که آن جا ماندم، به #امام_زمان (عج) توسل پیدا کردم. همان شب در عالم #رؤیا دیدم کسی به من فرمود: فردا شب #مقام_معظم_رهبری به مسجد #جمکران خواهند آمد، مشکل خودت را بنویس و تقدیم #ایشان کن.
من از #خواب بیدار شدم، نامه ای نوشتم و #منتظر ماندم.
فردا شب در نیمه های شب دیدم #مقام_معظم_رهبری با چند نفر وارد مسجد #جمکران شدند و من با تعجب به خاطر رؤیای صادقه، نمی دانستم چه کنم. جلوتر رفتم و #نامه ای که در دست داشتم خدمت #مقام_معظم_رهبری تقدیم کردم و طولی نکشید وقتی که به مرکز #جهانی رجوع کردم به من گفتند: جواب #نامه شما رسیده و شما پذیرش شده اید
و به این صورت مشکل بنده با عنایت #مقام_معظم_رهبری حل شد.
#أینَ_بَقیةَ_اللّه
👇👇👇
@yaran_mahdi_313
👆👆👆
أین بقیة الله...
👆👆👆 💞#آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت7⃣ وقتى كه #امام از خانه خارج مى شود تا خو
👆👆👆
💞#آخرین_عروس💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت8⃣
آيا دوست دارى قصّه چوب شكسته شده را برايت بگويم تا با مظلوميّت #امام خود بيشتر آشنا شوى؟
در اين #روزگار هر خانه نياز به #هيزم هاى زيادى دارد تا با آن #غذا بپزند و در فصل #سرما خانه را با آن گرم كنند.
شخصى به نام #داوود _بن_اسود براى خانه #امام_عسكری_ع هيزم
تهيّه مى كرد.
يك روز #امام او را صدا زد و به او چوب بزرگى داد و گفت: "اين چوب را بگير و به #بغداد برو و به #نماينده من در آنجا تحويل بده".
#داوود خيلى تعجّب كرد، آخر #بغداد شهر بزرگى است و هيزم هاى زيادى در آن #شهر وجود دارد، چه #حكمتى است كه #امام از او مى خواهد اين همه راه برود و اين #چوب را به #بغداد ببرد.
به هر حال سوار بر #اسب خود شد و به سوى #بغداد حركت كرد.
در ميانه راه به #كاروانى برخورد كرد، او خيلى #عجله داشت.
#شترى جلوىِ راه او را بسته بود، با آن چوب محكم به #شتر زد تا #شتر كنار برود و راه باز شود
ولى #چوب شكست. شكسته شدن چوب همان و ريختن نامه ها همان❗️
گويا #امام در داخل اين #چوب نامه هايى را مخفى كرده بود و #داوود از آن خبر نداشت.
واى! اگر مأمور اطلاعاتىِ #عبّاسيان اين صحنه را ببيند چه خواهد شد❓
#خون همه كسانى كه #اسمشان در اين #نامه ها آمده است ريخته خواهد شد.
#داوود سريع از #اسب پياده شد و همه #نامه ها را جمع كرد و با عجله از آنجا دور شد.
در اين #نامه ها، جواب سؤال هاى #شيعيان نوشته شده بود;
ولى #امام_عسكرى_ع براى ارسال آنها با #مشكلات فراوانى روبرو بوده است.
فكر مى كنم با شنيدن اين #داستان با گوشه اى از شرايط #سختى كه بر #امام مى گذرد آشنا شده اى.
#ادامه_دارد...
💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟
أین بقیة الله...
👆👆👆 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘 #قسمت0⃣0⃣1⃣ از آشنايان سؤال مى كنيم كه #شيخ را كج
#آخرین_عروس
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘
#قسمت1⃣0⃣1⃣
همه منتظر هستند بدانند در نامه چه چيزى نوشته شده است;
امّا #شيخ نامه را در جيب خود مى گذارد و به سوى خانه خود حركت مى كند. همه تعجّب مى كنند;
چرا او #نامه را براى آنها نمى خواند؟ چرا؟
خوب نگاه مى كنم، واقعاً #خودت هستى؟
درست ديده ام، خودت هستى. به سويت مى آيم:
ــ سلام، همسفر!
ــ سلام، آقاى #نويسنده، حال شما چطور است؟
ــ خوبم. شما كجا، اينجا كجا؟
ــ دلم هواى زيارت #حضرت_معصومه(س) را كرده بود.
معلوم مى شود كه از شهر خودت به #قم آمدى تا دختر خورشيد را #زيارت كنى، آفرين بر تو!
صبر مى كنم تا #زيارت تو تمام شود و با هم به خانه برويم.
وقتى از #حرم بيرون مى آييم تو رو به من مى كنى و مى گويى:
ــ آيا مى شود با هم به خانه #شيخ برويم؟
ــ كدام #شيخ؟
ــ همان #شيخى كه #امام_عسكرى(ع) براى او نامه نوشته بود.
ــ شيخ #احمد_بن_اسحاق را مى گويى. باشد. امّا حالا تو خسته #سفر هستى. فردا به آنجا مى رويم.
#ادامه_دارد...