أین بقیة الله...
👆👆👆 💞 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت8⃣2⃣ #مليكا يكى از آنها را مى شناسد، ا
👆👆👆
💞 #آخرین_عروس💞
#حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت8⃣2⃣
#مليكا همين طور #گريه مى كند و اشك مى ريزد.
#فاطمه(س) در كنار او نشسته است و با #مهربانى به سخنانش گوش مى دهد.
#فاطمه(س) اشك چشمان #مليكا را پاك مى كند و مى گويد:
ــ آرام باش دخترم! #آرام باش!
ــ چگونه #آرام باشم. دردِ #عشق را درمانى نيست، مادر!
ــ دخترم! آيا مى دانى چرا فرزندم #حسن به ديدارت نمى آيد؟🕊💜🕊
ــ نه.
ــ تو بر دين #مسحيّت هستى. اين دين تحريف شده است، اين دين #عيسى را پسر #خدا مى داند. اين سخن #كفر است. #خدا هيچ #پسرى ندارد. خود عيسى(ع) هم از اين سخن بيزار است. اگر دوست دارى كه #خدا و #عيسى(ع) از تو #راضى باشند بايد مسلمان بشوى. آن وقت فرزندم #حسن به ديدار تو خواهد آمد.
ــ باشد. من چگونه بايد #مسلمان بشوم.
ــ با تمام وجودت بگو:
☘اَشْهَدُ اَنْ لا الهَ الاّ الله، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله ☘ يعنى شهادت مى دهم كه #خدايى جز الله نيست و #محمّد بنده او و فرستاده اوست
مليكا اين كلمات را تكرار مى كند. ناگهان آرامشى بس بزرگ را در وجود خويش احساس مى كند.
آرى، حالا #مليكا مسلمان شده و پيرو آخرين دين آسمانى گشته است.
اكنون #فاطمه(س) او را در آغوش مى گيرد، #مليكا احساس مى كند گويى در آغوش بهشت است.
#فاطمه(س) در حالى كه لبخند مى زند رو به او مى كند و مى گويد: "منتظر #فرزندم باش. من به او مى گويم كه به ديدارت بيايد".
مليكا از شدّت شوق از خواب بيدار مى شود. اشك در #چشمانش حلقه مى زند.
كجا رفتند آن عزيزان خدا⁉️
#ادامه_دارد...
#یا_بن_الحسن_کجایی
#آقا شاید این نزدیکی باشی و #چشمانم تو را پیدا نمی کنند ..
شاید لابه لای همین #آدم ها در حال رفت و آمد هستی و از بس محو ِ این #جماعت شدم تو را نمی بینم
دارد #جوان ِ منتظرت #پیر میشود ...
💞☘💞☘💞☘💞
@yaran_mahdi_313
💞☘💞☘💞☘💞
#تشرف_یافتگان
تشرف #ملا_محمد_تقی_مجلسی_اصفهانی مشهور به #مجلسی اول، پدر بزرگوار علامه محمدباقر #مجلسی
👇
«من در اوائل #بلوغ سخت در طلب #رضاى خداوند بودم به طورى كه #آرامش نداشتم و همواره مشغول #ذكر او بودم تا اینكه وقتى در میان خواب و #بیدارى دیدم
#حضرت_صاحب_الزمان «صلوات اللّه علیه» در جامع قدیم #اصفهان نزدیك درب طنبى كه اکنون #مدرسه است ایستادهاند.
من #سلام كردم و خواستم پاى او را ببوسم. #حضرت مرا گرفته و مانع شدند. پس #دستشان را بوسیدم و مسائلى را كه بر من #مشكل شده بود از وى پرسیدم.
از جمله اینكه چون من در #نمازهایم دچار این وسوسه شده بودم كه این #نمازها آنچنان كه از من خواسته شده نیست،
لذا #نمازهایم را قضا مىكردم و ازاینرو به #نماز_شب نمىرسیدم و راجع به این موضوع از استادم #شیخ_بهائى رحمة اللّه پرسیده بودم و ایشان گفته بودند: #نماز_ظهر و #عصر و #مغرب را كه قضا مىكنى به قصد نماز #قضا و نماز شب بجا بیاور
و من همین #كار را مىكردم،
خلاصه از #حضرت_حجّت_علیه_السّلام پرسیدم: #نماز_شب بخوانم؟ فرمود: #بخوان ولى نه آنچنان كه تاكنون مىكردى.
💞☘💞☘💞☘💞
@yaran_mahdi_313
💞☘💞☘💞☘💞
لازم نیست که #انسان در پی این باشد ک....🤔
💞☘💞☘💞☘💞
@yaran_mahdi_313
💞☘💞☘💞☘💞
😳#کفاشی_که_کفش_امام_زمان_راتعمیر_نکرد❗️
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود امام زمان هر هفته به مغازه او مي آمدند😇
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .😫
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم✅
روزی امام زمان در مغازه عبدالکریم کفاش نشسته بودن که رو میکنند به عبدالکریم و میگویند:
عبدالکریم کفش های منو ببین نیاز به وصله دارن🔅
⚠️عبدالکریم جواب میدن:آقا به روی چشم اما اجازه بدهید اول سفارش های مردم رو تموم کنم بعد به کفش های شما برسم😳(البته چون آقا امر نكرده بودند اين جواب را داد)
امام زمان برای بار دوم می فرمایند:عبدالکریم کفش های من نیاز به وصله دارن برام بدوزش2⃣
بازم هم عبدالکریم همان پاسخ را میدهند.
برای بار سوم امام زمان می فرمایند عبدالکریم کفش های منو برام بدوز3⃣
😰این بار عبدالکریم کفاش از جایش برمیخیزد و به جلوی آقا میره و آقا رو بغل میکنه و محکم فشار میده و میگه آقاجان قربونت برم من که گفتم چشم اما اگه بار دیگه بگین همینجوری که تو بغلم گرفتمت داد میزنم آی مردم بیاین که امام زمان اینجاست.
امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) می فرمایند عبدالکریم اگه اینطوری نبودی هرگز به سراغت نمی اومدیم...🙃
📚منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب
✍نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
💞☘💞☘💞☘💞
@yaran_mahdi_313
💞☘💞☘💞☘💞
أین بقیة الله...
👆👆👆 💞 #آخرین_عروس💞 #حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت8⃣2⃣ #مليكا يكى از آنها را مى شناسد، ا
🎊 #آخرین_عروس 🎊
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🌺
#قسمت9⃣2⃣
#مليكا از جا برمى خيزد و به سوى پنجره مى رود، نگاهى به آسمان مى كند. چشمانش به #ستاره روشنى خيره مى ماند.
او با خود سخن مى گويد: بار #خدايا! مرا براى چه برگزيده اى؟
بين اين همه #مسيحى كه در اين سوى جهان بى خبر و غافل زندگى مى كنند مرا انتخاب كردى تا به دست بانويم #فاطمه(ع) مسلمان بشوم.
اين چه #سعادت بزرگى است!
او بى اختيار به #سجده مى رود تا #خدا را شكر كند.
او #منتظر است تا شب فرا برسد و #محبوبش به ديدارش بيايد.
نسيم میوزد و بوى #بهشت مى آيد. #حسن(ع) به ديدار #مليكا آمده است.
ــ آقاى من! دل مرا اسير #محبّت خود كردى و رفتى!
ــ اگر من به ديدارت نيامدم براى اين بود كه تو هنوز #مسلمان نشده بودى، بدان كه هر شب #مهمان تو خواهم بود.
از آن شب به بعد هر شب، #حسن(ع) به ديدار #مليكا مى آيد.
#مليكا در خواب او را مى بيند و با او سخن مى گويد.
#ادامه_دارد...