eitaa logo
یاران موعود
176 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
{بسم رب مهدی } برای لف دادن =طلب حلالیت :) حرفی، سخنی👇🏻 ‌: https://harfeto.timefriend.net/16754260959719 کپی با ذکر صلوات برا سلامتی و تعجیل در فرج آقا
مشاهده در ایتا
دانلود
+به چی خیلی حسودی میکنی؟! -کبوترا 🕊 +کبوترا؟!😐 -آره ..کبوترای حرم امام رضا😌 ؟!😍 @YaraneMooud_313
قبل ازدواج...💍 هر خواستگاری کہ میومد به دلم نمے‌نشست... اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود... دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ🙂 نه بہ ظاهر و حرف..🚶🏻‍♀️ میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...♥️ شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده... این چله رو آیت‌ الله حق شناس توصیه کرده بودن... با صد لعـن و صد سلام... کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. 40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... 4،3روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚 دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدے..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم...(: از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه💕 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...❤️ این تسبیحو به هیچ‌کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود... ✍همسر شهید امین کریمی ╭┅────┅╮ @YaraneMooud_313 ╰┅────┅╯
🔴 هر دو رئیس جمهور و هر دو در حال کوه نوردی! 🔸ولی یکی میرفت کوه و با دختر پسرای پولدار تهرونی عکس مینداخت / یکی هم میره کوه توی روستاهای دور افتاده اندیکا در خوزستان تا به مشکلات مردم رسیدگی کنه @YaraneMooud_313
‌ باید اعتراف کنم گاهی که تصاویری از شهید سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس با این ژست (از پشت سر) میبینم، گاهی تشخیص نمیدم کدام بزرگوار..؟! + چقد این دو رفیق شبیه هم هستند..😍!! ‌ @YaraneMooud_313
سلام دوستان🌸 آیا موافقید ختم صلوات داشته باشیم؟؟ ختم صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و هدیه میشه به آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤️ هر کس موافق هست تعداد صلواتی که امروز می تونه بفرسته رو اینجا ثبت کنه👇 https://EitaaBot.ir/poll/sq6tl
🌱 یک صفحه زمانی نمیگیره😉 @YaraneMooud_313
یاران موعود
{رمان تقدیر] #رمان‌واقعیت‌ندارد هر وقت جلو چند تا دختر رد میشدم معذب بودم. بیشتر از این اذیت میشد
﴿تقدیر﴾ رفیق فرمانده،همه رو نهار مهمون کرد. موقع خداحافظی شد. از همه خدافظی کرد و رسید به من. گفت:امیرحسین تو اون موقع که داشتم سنگ ها رو تو کیسه میذاشتم،رنگ سنگ ها رو دیده بودی؟ گفتم آره😅😁 گفت خیلی خوب به ذهنت رسید که چطوری نقشه منو خراب کنی. سریع تصمیم گرفتی و البته تصمیم درست. منم که یکم ازم تعریف میشه،باید نیشم تا بنا گوش باز بشه😁 گفت با محمد(فرمانده پایگاهمون)صحبت می‌کنه تا یه روز با هم قرار بذاریم و در مورد موضوعی صحبت کنیم. یک ماه گذاشت و قرار شد من و آقا حیدر(دوست فرمانده پایگاه) تو یه رستوران نسبتا بزرگ،با هم یه دیدار داشته باشیم. رفتم اونجا و آقا حیدر زود تر از من اونجا حاضر بود. رفتم سر میز و برا من بلند شدن و بعد کلی سلام و علیک خیلی گرم،غذا رو سفارش دادیم و تا غذا رو بیارن در مورد موضوعی که میخواستن بیان کنن،صحبت کردن. موضوع از این قرار بود: آقا حیدر:یه ماموریت قراره داشته باشه سپاه،و به چند تا نوجوون زبل نیاز داره. شما میتونی با ما همکاری کنی؟ من:😐 آقا حیدر:😅،خب البته حق داری،من هنوز کامل توضیح ندادم. من:😯😮 آقا حیدر:من تو حفاظت اطلاعات سپاه هستم آقا امیرحسین. من: واقعاً؟از اولم بهتون میخورد یه آدم خاص باشید😅 آقا حیدر:حالا بیشتر در مورد عملیات توضیح میدم،ولی شما اول بگو به کارای عملیاتی علاقه داری یا نه. من:خب آقا حیدر کیه که به کارای عملیاتی و پلیسی علاقه نداشته باشه.حتی اگه دقت کرده باشید اکثر مردم به فیلم های پلیسی بیشتر علاقه دارن. آقا حیدر:میبینم اطلاعات زیادی در مورد جامعه و مردم داری. من:تیکه میندازین؟ آقا حیدر:شوخی میکنم آقا امیرحسین. تو همین حال و هوا بودیم که غذا رو آوردن. آقا حیدر:حالا غذاتو بخور بعد بیشتر صحبت می کنیم. @YaraneMooud_313
سلام،چشم رمان در حال تایپ هست.هر روز دو پارت نوشته میشه،فرداش گذاشته میشه. برا همین وقت نمیکنم بیشتر از دو پارت بنویسم.
یاران موعود
••📚🔗 [ #داستان_توبه ] #قسمت_یازدهم قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم احترام بزرگ تر نگه نمیدار
••📚🔗 [ ] هول شده سرم و زیر انداختم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:( اووم نفرمایید استاد من راستش یکم عجله داشتم برم برسم به نماز و وضو و اینا...)😅🙊 آقا حیدر زد دیر خنده و به شوخی گفت:( آقا سید!!!! آخه دو ساعت تا نماز مونده این همه طول میکشه مگه وضو گرفتنت مومن؟!)😄😉 دیگه دلم میخواست بمیرمممم.... آخه این چی بود گفتممممم ای خدااا....😰😰 آقا حیدر با لبخند کمرنگی زد روی شونه ام و گفت:( پارسال دوست امسال آشنا آقا سید نمیخواستی یه سراغ از ما بگیری؟😉 اصلا فهمیدی برگشتیم؟؟؟ ما از شما یه توقع دیگه ای داریمااا!!!! خوش قدیما هر هفته میومدی دم خونه باهم میرفتیم مسجد بعدم یکی در میان هویج بستنی ایی کیک و چایی ایی چیزی میخریدیم میخوردیم 😚 یادته سید عباس؟؟؟) یادم بود ... مگه میشد یادم بره بهترین روزای عمرم بودن اون روزا 😔 با سید حیدر راه افتادیم به سمت امام زاده ی محله کلی گپ زدیم 🗣 نماز خوندیم 📿 بعد از نماز سید دستم و گرفت و به طرف خونه شون رفتیم 👣 و مثل همیشه به سمت اتاق زیر شیروانی خونه شون، پاتوق من و سید حیدر قدم بر داشتیم..‌. وقتی مستقر شدیم چشم دوختم ب چشمای خوشرنگ سید و دلم ... ریخت.........‼️ ... ━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━ @YaraneMooud_313 ━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━