+به چی خیلی حسودی میکنی؟!
-کبوترا 🕊
+کبوترا؟!😐
-آره ..کبوترای حرم امام رضا😌
#خوشبحالشوننه؟!😍
@YaraneMooud_313
قبل ازدواج...💍
هر خواستگاری کہ میومد
به دلم نمےنشست...
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...
دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ🙂
نه بہ ظاهر و حرف..🚶🏻♀️
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...♥️
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...
این چله رو آیت الله حق شناس
توصیه کرده بودن...
با صد لعـن و صد سلام...
کار سختی بود
اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
4،3روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمہ...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدے..."
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...(:
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه💕
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...❤️
این تسبیحو به هیچکس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره...
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود...
✍همسر شهید امین کریمی
#رزمندهجنگسایبری
#شهیدانہ
#خاطره
╭┅────┅╮
@YaraneMooud_313
╰┅────┅╯
🔴 هر دو رئیس جمهور و هر دو در حال کوه نوردی!
🔸ولی یکی میرفت کوه و با دختر پسرای پولدار تهرونی عکس مینداخت / یکی هم میره کوه توی روستاهای دور افتاده اندیکا در خوزستان تا به مشکلات مردم رسیدگی کنه
@YaraneMooud_313
باید اعتراف کنم گاهی که تصاویری از شهید سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس با این ژست (از پشت سر) میبینم، گاهی تشخیص نمیدم کدام بزرگوار..؟!
+ چقد این دو رفیق شبیه هم هستند..😍!!
#حاج_قاسم
#شهدآ
@YaraneMooud_313
سلام دوستان🌸
آیا موافقید ختم صلوات داشته باشیم؟؟
ختم صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و هدیه میشه به آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤️
هر کس موافق هست تعداد صلواتی که امروز می تونه بفرسته رو اینجا ثبت کنه👇
https://EitaaBot.ir/poll/sq6tl
یاران موعود
{رمان تقدیر] #رمانواقعیتندارد هر وقت جلو چند تا دختر رد میشدم معذب بودم. بیشتر از این اذیت میشد
﴿تقدیر﴾
رفیق فرمانده،همه رو نهار مهمون کرد.
موقع خداحافظی شد.
از همه خدافظی کرد و رسید به من.
گفت:امیرحسین تو اون موقع که داشتم سنگ ها رو تو کیسه میذاشتم،رنگ سنگ ها رو دیده بودی؟
گفتم آره😅😁
گفت خیلی خوب به ذهنت رسید که چطوری نقشه منو خراب کنی.
سریع تصمیم گرفتی و البته تصمیم درست.
منم که یکم ازم تعریف میشه،باید نیشم تا بنا گوش باز بشه😁
گفت با محمد(فرمانده پایگاهمون)صحبت میکنه تا یه روز با هم قرار بذاریم و در مورد موضوعی صحبت کنیم.
یک ماه گذاشت و قرار شد من و آقا حیدر(دوست فرمانده پایگاه) تو یه رستوران نسبتا بزرگ،با هم یه دیدار داشته باشیم.
رفتم اونجا و آقا حیدر زود تر از من اونجا حاضر بود.
رفتم سر میز و برا من بلند شدن و بعد کلی سلام و علیک خیلی گرم،غذا رو سفارش دادیم و تا غذا رو بیارن در مورد موضوعی که میخواستن بیان کنن،صحبت کردن.
موضوع از این قرار بود:
آقا حیدر:یه ماموریت قراره داشته باشه سپاه،و به چند تا نوجوون زبل نیاز داره.
شما میتونی با ما همکاری کنی؟
من:😐
آقا حیدر:😅،خب البته حق داری،من هنوز کامل توضیح ندادم.
من:😯😮
آقا حیدر:من تو حفاظت اطلاعات سپاه هستم آقا امیرحسین.
من: واقعاً؟از اولم بهتون میخورد یه آدم خاص باشید😅
آقا حیدر:حالا بیشتر در مورد عملیات توضیح میدم،ولی شما اول بگو به کارای عملیاتی علاقه داری یا نه.
من:خب آقا حیدر کیه که به کارای عملیاتی و پلیسی علاقه نداشته باشه.حتی اگه دقت کرده باشید اکثر مردم به فیلم های پلیسی بیشتر علاقه دارن.
آقا حیدر:میبینم اطلاعات زیادی در مورد جامعه و مردم داری.
من:تیکه میندازین؟
آقا حیدر:شوخی میکنم آقا امیرحسین.
تو همین حال و هوا بودیم که غذا رو آوردن.
آقا حیدر:حالا غذاتو بخور بعد بیشتر صحبت می کنیم.
#پارتسه
#کپیممنوع
@YaraneMooud_313
یاران موعود
﴿تقدیر﴾ رفیق فرمانده،همه رو نهار مهمون کرد. موقع خداحافظی شد. از همه خدافظی کرد و رسید به من. گ
هر روز دو پارت از رمان تقدیر تقدیمتوت میشه،یکی بعد از ظهر و یکی شب🙏🏻
یاران موعود
سلام دوستان🌸 آیا موافقید ختم صلوات داشته باشیم؟؟ ختم صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج ظهور امام زم
سلام 👋
ختم صلوات امروز
🌺1400/8/9🌺
اینجا صلوات ها رو ثبت کنید👇
https://EitaaBot.ir/poll/15exr
یاران موعود
••📚🔗 [ #داستان_توبه ] #قسمت_یازدهم قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم احترام بزرگ تر نگه نمیدار
••📚🔗
[ #داستان_توبه]
#قسمت_دوازدهم
هول شده سرم و زیر انداختم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:( اووم نفرمایید استاد من راستش یکم عجله داشتم برم برسم به نماز و وضو و اینا...)😅🙊
آقا حیدر زد دیر خنده و به شوخی گفت:( آقا سید!!!! آخه دو ساعت تا نماز مونده این همه طول میکشه مگه وضو گرفتنت مومن؟!)😄😉
دیگه دلم میخواست بمیرمممم....
آخه این چی بود گفتممممم
ای خدااا....😰😰
آقا حیدر با لبخند کمرنگی زد روی شونه ام و گفت:( پارسال دوست امسال آشنا آقا سید
نمیخواستی یه سراغ از ما بگیری؟😉
اصلا فهمیدی برگشتیم؟؟؟
ما از شما یه توقع دیگه ای داریمااا!!!!
خوش قدیما هر هفته میومدی دم خونه باهم میرفتیم مسجد بعدم یکی در میان هویج بستنی ایی کیک و چایی ایی چیزی میخریدیم میخوردیم 😚
یادته سید عباس؟؟؟)
یادم بود ...
مگه میشد یادم بره
بهترین روزای عمرم بودن اون روزا 😔
با سید حیدر راه افتادیم به سمت امام زاده ی محله
کلی گپ زدیم 🗣
نماز خوندیم 📿
بعد از نماز سید دستم و گرفت و به طرف خونه شون رفتیم 👣
و مثل همیشه به سمت اتاق زیر شیروانی خونه شون، پاتوق من و سید حیدر قدم بر داشتیم...
وقتی مستقر شدیم چشم دوختم ب چشمای خوشرنگ سید و دلم ... ریخت.........‼️
#رمان
#ادامه_دارد...
━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━
@YaraneMooud_313
━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━