eitaa logo
کافه شعر و ادب
747 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
3 فایل
خوش آمدید بزرگواران کپی آزاد اگه دوست داشتی یه صلوات هم بفرست خادم Yasamanha@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم صحبت و همدل و هم اندیش توام آرامش لحظه های تشویش توام لبخند خدایی که همین نزدیکی ست یعنی نگران نباش من پیش توام سلام صبحتون خدایی 🌴🌼🌴کافه شعروادب
Amin Mansouri - Baz Baran Ba Tarane (320) (1).mp3
7.58M
باز باران با ترانه..... . . . شایدم گم کرده خانه..... 🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🕯🌴گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟! شمس پاسخ داد: بلی ! مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. – با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. – پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد! مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند " رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است" شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست. رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟ شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود. دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ دانی که پس از مرگ چه ماند باقی عشق است و محبت است و باقی همه هیچ. 🌴🕯🌴
کافه شعر و ادب
🌴🕯🌴گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ 🌴🌼🌴 دانی که پس از مرگ چه ماند باقی عشق است و محبت است و باقی همه هیچ. 🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹ای منتظران ... یادمان باشد که زهرا پیر شد.. یادمان باشد علی زنجیر شد... یادمان باشد که پهلویی شکست... حیدر از غم ها گلویش پینه بست.. یادمان باشد جگر خون شد حسن... یادمان باشد حسین شد بی کفن... یادمان باشد چه زینب می کشید... پیش چشمانش رقیه پر کشید... یادمان باشد علی اکبر چه شد... روی تیغ و نیزه رأس بچه شد... یادمان باشد علی بن الحسین... اشکها می ریخت از داغ حسین... یادمان باشد که باقر شیعه را... خون دلها خورد تا کردش به پا... یادمان باشد قیام شیعیان... شد به دست حضرت صادق عیان... 🌴💎🌹💎🌴 یادمان باشد که کاظم شد اسیر... شد رضا دور از دیارش مستجیر... یادمان باشد جواد و غربتش... حضرت هادی و هتک حرمتش... یادمان باشد امام عسگری... شد اسیر پادگان و لشگری... این همه یادآوری دانی چرا؟ تا بگویم جمله های زیر را: 🌴💎🌹💎🌴 یادمان باشد دگر صاحب زمان... کفر نعمت های ما کردش نهان... یوسف زهرا اگر در هجرت است... از گناه ماست گر در غیبت است... ای مسلمان! مهدی ات را درک کن... هر چه آقا خوش ندارد ترک کن.. الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج 🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ نبستم دل به مهرِ ديگران اما ز کوی تو ز بس نامهربانی ديدم ای نامهربان رفتم 🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مابی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای؟ مولوی 🌴🕯🌴 یاصاحب الزمان عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌🌴🕯🌴 کیست حسن مرشد و استاد عشق کیست حسن ارشد  اولاد عشق کیست حسن شمع شبستان عشق کیست حسن  فخر  جوانان  عشق کیست حسن سرسخن عاشقان پهنۀ بحر کرمش بی کران کیست حسن زینت گلزار عشق کیست حسن محرم اسرار عشق کیست حسن نابغۀ روزگار کیست حسن دوم هشت و چهار آینۀ حضرت حق روی او حبل  متین  سلسلۀ موی او ‌‌دوشنبه تون متبرک به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام 🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🌼🌴 دوعالم مست وشیدای حسین است شهادت  جام صهبای  حسین  است حسینی  زندگی   کن   تا   بدانی  شرافت خود به مبنای حسین است  مکن ظلم  ومده  تن  در بر  ظلم که این  تنها  تمنای  حسین است                              به صحرای منا لب تشنه ای گفت تن بی سر ز سودای حسین است 🌴🕯🌴 ندا  زد  زینبش  یارب نظر  کن که گودالی  مصلای حسین است به دشت کربلا  افتاده بی سر شهادت چون الفبای حسین است برای     خواندن     آیات     قرآن به راس نیزه ها جای حسین است         گر  ای موسی تورا کوهیست میعاد سر  نی  طور سینای  حسین   است چه باک  از آتش  سوزان   دوزخ به پای نامه امضای حسین است                          برو   زاهد    بهشت    ارزانی    تو بهشت  من   تولای    حسین    است دوشنبه تون متبرک به حضرت امام حسین علیه السلام 🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنده ام... نه از جانی که مانده... از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده.... 🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلق دلسنگ‌‌اند و من آیینه با خود می‌برم بشکنیدم دوستان دشنامِ پنهانی بس است... 🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قشنگ میگه جنابِ که: 🌴🌼🌴خداوندا دل و دینَم نگه‌دار 🌴🥀🌴 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
اول صبح و ✋ ‌ چشم من خیس و هوای تو به دل افتاده ای رفیق ابدی حضرت ارباب سلام ألسلام عليك يا اباعبدالله 🌴🌼🌴 سلام صبحتون حسینی☀️ 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیار ای که دستت می‌رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار 🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*خواب بودم نیمه شب در بسترم* سایه ای افتاد ناگه بر سرم *خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود* سر بلند کردم که عزرائیل بود *رنگ از رخسار گلگونم پرید* آب پیشانی به دامانم چکید *دست و پایم سست، تن خیس از عرق* خِس خسی در سینه، جانم بی رمق *التماسش کردم و گفتم : امان* گفت : امر است از خدای آسمان *زندگانی بر سرت پایان گرفت* از تو باید این دقیقه جان گرفت *گفتمش : مال و منالم مال تو* تا رها یابم من از چنگال تو *گفت : نه هنگامه ی هجران توست* آنچه داری سهم فرزندان توست *سالها از عمر خود دادی هدر* از گناهان کاش می‌کردی حذر *آن همه فرصت چه کردی تا کنون* حال فرصت از کفَت آمد برون *کن وداع با خانمان و زندگی* رَو به عُقبی با چنین شرمندگی *گفتم أشهد ، جان من تسلیم شد.* روح من دست ملَک تقدیم شد *سخت جانم را برون آورد مَلَک* ناله‌ام افتاد در گوش فلک *لاشه ای دیدم زمن در بستر است* چشمهایش بسته و گوشش کر است *صبح شد دیدم عیال و خانمان* آمدند بر بسترم گریه کنان *دخترم می زد به صورت : کای پدر* زود بستی از میان بار سفر *آن طرف تر خواهرم خون می‌گریست* داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟ *یک نفر آمد لباسم را درید.* آن دگر گفتا که تابوت آورید *غسل میّت دادنم خویشان من* در کفن پیچیده کردند جان من *سوی قبرستان روان کردند مرا* اهل منزل صد فغان کردند مرا *زین پس از آنان سرایم دور بود.* بعد از این‌ها منزل من گور بود *بردَنم در قبر نهادند در لحد* قبر شد منزلگه من تا ابد *خاک را بسیار بر من ریختند.* خود دعایی کرده و بگریختند *آن زمان من بودم و تنگی گور* ظلمتی گسترده بی یک ذره نور *ناگهان آمد صدای گفتگو* دو مَلَک ، با گرز دیدم روبرو *گفت برخیز ای فلان ابن فلان* لحظه‌ی پرسش رسیده ست این زمان *اولین پرسش : بگو ربّ تو کیست؟* دومین پرسش : بگو دین تو چیست؟ *سومین پرسش : که بود پیغمبرت؟* کو نماز و روزه ، حجّ اکبرت؟ *مانده بودم در جواب آن دو من* مهر خاموشی مرا بُد بر دهن *رَبّ؟ نمیشناسم نکردم طاعتش* دین؟ نکردم پیروی یک ساعتش *بی جوابم چون بدیدند آن زمان* برسرم کوبید با گرزی گران *آنچنان گرزی که آتش در گرفت* شعله هایش گور من را بر گرفت *وامصیبت این چه حال است ای خدا* ناگهان آمد به گوشم این ندا 🌴💎🌴 *بنده ی من : حُبّ دنیا داشتی* عمر جاویدان به خود پنداشتی *حُبّ عیش و نوش و ثروت بود تورا* پیروی از نفس و شهوت بود تورا *بر نماز خویش کاهل می‌شدی* روزه می‌آمد تو غافل می‌شدی *دست یاری با شیاطین داشتی* بی خیالی از برِ دین داشتی *غافل از یاد خدا بودی کنون* از عذاب سخت کی آیی برون *در غل و زنجیر کردند پای من* پس نشان دادند به من مأوای من *یک در از دوزخ برایم باز شد.* ناله و درد و فغان آغاز شد. *ضجّه‌ها کردم خدایا الأمان* شعله ای برخاست بند آمد زبان *آه ، دیدم ناله ام بی حاصل است* دیدم آنجا منزل این جاهل است *آرزو کردم که : ای کاش این زمان* بر بگردم ساعتی را در جهان *تا تن از دوزخ دمی راحت کنم* بی نهایت سجده و طاعت کنم *آرزویم بود این ، اما چه سود* راه برگشتی برای من نبود.😔 *نشرش صدقه جاریه *🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند یار عاشق‌سوز ما ترک دل‌آزاری کند بر گذرگاهش فرو افتادم از بی‌طاقتی اشک لرزان کی تواند خویشتن‌داری کند؟ چاره‌ساز اهل دل باشد می اندیشه‌سوز کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند دام صیاد ار چمد دلخواه‌تر باشد مرا من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند عشق روز افزون من از بی‌وفایی‌های اوست می‌گریزم گر به من روزی وفاداری کند گوهر گنجینهٔ عشقیم از روشندلی بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟ از دیار خواجه شیراز می‌آید رهی تا ثنای خواجه عبدالله انصاری کند می‌رسد با دیده گوهرفشان همچون سحاب تا بر این خاک عبیرآگین گهرباری کند (رهی معیری) ۲۴ آبان‌ماه سالروز درگذشت استاد بزرگ رهی معیری 🌹 روحش شاد و نامش جاودان 🌹 🌴🌼🌴